eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
286 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ✔ 🦋 💠 🌟 🔹️ محمد علی جعفری؛ فرمانده سابق کلّ سپاه که در نبرد الی بیت المقدس، مسئولیت جانشینی قرارگاه عملیاتی قدس را بر عهده داشت، درباره نقش ۲۷ در این عملیات می‌گوید: ✔ «... از نظر مقاومت در برابر فشارهای دشمن عملیات بسیار سختی بود؛ با این وجود، رزمندگان اسلام با دست خالی در مقابل تانک ها و نیروهای زرهی دشمن مقاومت کردند و صحنه های زیبای از رزم و ایثار را به نمایش گذاشتند و نیروهای مانند ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ به فرماندهی مقاومت خوبی از خود نشان دادند و این یگان را در عملیات الی بیت المقدس تقدیم ایران کرد. بی‌تردید این شهدا با مقاومت خود باعث شدند جبهه جنوبی ما در این عملیات سقوط نکند و در واقع نقش بالا و تعیین کننده‌ای در آزادسازی داشتند.» 💐 ⚘ _______________________________ 🧷روزنامه کیهان، مصاحبه اختصاصی، ششم خرداد ۱۳۷۶. 📲 @yousof_e_moghavemat
👆خاکریز خاطرات ۱۱۲ 🌸 نامه‌ی عاشقانه‌ی شهید برای من و شما... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🎤 🚩 🔹️ 🌸 🔹️ 1️⃣«...برادرها، ما و شما غرّه نشویم به این‌که ما بودیم که رفتیم، ما بودیم که زدیم، ما بودیم که جلوی عراق ایستادیم، ما بودیم که پاتک‌های وحشتناک او را در دفع کردیم و ما بودیم که شهید و مجروح دادیم. من و شما کوچک‌ترین نقشی در این ماجرا نداشتیم. هدایت کل عملیات، فقط به عهده‌ی خدا بود و این‌که دیدید نزدیک به بیست هزار سرباز عراقی به آن صورت گلّه‌وار تسلیم می‌شدند، فقط ناشی از هدایت الهی این واقعه بود و بس. ✔ 2️⃣ برادرها، کار خیلی بزرگی انجام شده. عظمت این کار را خودمان درک نمی‌کنیم؛ ولی بعدها تاریخ، عظمت این کار را بیان می‌کند. چقدر این مردم چشم‌انتظاری کشیدند، چقدر خون دادند، جوان دادند، صبر کردند، از همه‌چیزشان گذشتند! از کجا بگویم؟ ما در مرحله‌ی دوم این عملیات، توی جبهه شلمچه، درست در اوج درگیری برای دفع پاتک‌های سیصد تانک دشمن بودیم که دیدیم مردم با ماشین شخصی آمده‌اند و برای ما بستنی آورده‌اند. خدا گواه است آدم احساس شرم می کند. ملّت برای بچّه های توی خط، بستنی آورده بودند! ✔ 3️⃣ بنده خدایی را دیدم آمده توی جبهه‌ی شلمچه، پای دژ مرزی، کنار ماشینش ایستاده و در حالی که باران خمپاره و توپ روی سرمان می‌ریخت، او به همان سبک میوه‌فروش‌های قدیمی در میدان بار تهران می‌گفت: «حراجه! هندوانه آورده‌ام برادرها، بیایید بردارید، نوش جان کنید.» این صحنه را در کنار خط مرزی شلمچه، با چشم‌های خودم دیدم...» 📢 🎤 ادامه دارد... 📬 📥 📸 ۱۲ خرداد ۱۳۶۱، تهران، بهشت زهرا(س) - از راست: جعفر جهروتی زاده (فرمانده گردان تخریب ۲۷ ) ، حاج احمد آقای متوسلیان، حسن زمانی و ؟ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 صحبت های شیرین درجمع طلایه داران لشکر عاشورا، و وعده ایشان برای باز شدن راه کربلا ... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ✔ 📢 در پی آزادسازی خرّمشهر و اعلام رسمی پایان ، فرماندهان ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ جهت دیدار با خانواده‌های معظم شهدا به تهران بازگشتند. اصولاً یکی از خصایل ستوده‌ی و همرزمانش این بود که پس از هر عملیات، در راه اقامه‌ی این سنّت حسنه پیشگام می‌شدند و در حد مقدور، به خانه‌ی رزمندگانی که شهید شده بودند، سر می‌زدند و از خانواده‌های آنها دلجویی می‌کردند. 📥 💠 📸 خرداد ۱۳۶۱، پس از فتح خرمشهر، زرین شهر اصفهان، منزل - نفر دوم سمت چپ: شادروان حاج آقا قجه ای (پدر حسین). نفر دوم از راست: سردار شهید محسن نورانی (فرمانده اعجوبه یگان ذوالفقار) 🌟 ⚘ ✍ سردار شهید ؛ فرمانده دلاور و خستگی ناپذیر از ۲۷ ، سردار دشمن شکن سپاه اسلام که در مریوان، با سردار جاوید نشان آشنا شد و به سبب لیاقت و شجاعت وصف ناپذیری که داشت، فرماندهی عملیات سپاه مریوان را عهده دار شد و پس از فتح دزلی، فرمانده سپاه دزلی شد و با تشکیل تیپ ۲۷ به همراه دیگر سرداران نامی لشکر۲۷ به جنوب آمد. به دستور ، فرماندهی گردان سلمان را به عهده گرفت. در عملیات بسیار خوش درخشید و در آخرین عملیاتش - عملیات الی بیت المقدس - پس از پنج شبانه روز مقاومت جانانه و عاشورایی - بدون آب و غذا، بدون امکانات و بدون هیچگونه نیروی کمکی - در برابر تانکهای مدرن و ضدضربه دشمن در غرب جاده اهواز خرمشهر، ایستگاه گرمدشت ، سرانجام در روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱، به شهادت رسید. اکثریت فرماندهان دفاع مقدس، مقاومت دلیرانه و جاودانه او و بچه های گردانش را اولین کلید می دانند و از او به عنوان نام برده می شود.🙂⚘🚩 . . . @yousof_e_moghavemat
دلم گرفته مرتضی.... دلم گرفته مرتضی.... این همه چراغ ....توی این شهر.... هیچ کدوم چشم هامو روشن نمیکنه.... این همه چشم توی این شهر.... مرتضی ،هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.... مرتضی این جا همه می دَوند که زنده بمونند ... هیچ کس نمی دَوه که زندگی کنه...... این شهر همش شده زمین... دیگه آسمونی نداره توی این شهر... من دلم آسمون میخواد مرتضی... :وقتی دلت آسمون داشته باشه، چه تو چاه کنعان باشی چه تو زندان هارون.... آسمون آبی بالا سرته .... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🙂 ❤ ✔ 💠 مقارن همین ایام و همزمان با حضور کادرهای اصلی و فرماندهی ۲۷ در تهران، مقرّر شد فرماندهان سپاهی و ارتشی شرکت‌کننده در عملیات «فتح خرّمشهر» به محضر امام‌خمینی شرفیاب شوند. در روز موعود، فرماندهان خدمت امام رسیدند؛ اما از خبری نبود. یکی از فرماندهان عملیاتی ارشد سپاه درباره‌ی این واقعه می‌گوید: ...ما و سایر فرماندهان، به اتفاق فرماندهی محترم کل سپاه خدمت حضرت امام رسیدیم. دیر رسیده بود. علت را جویا شدیم. فهمیدیم به رسم رفاقت، رفته بود مهندس ناصر کاظمی - فرمانده سپاه استان کردستان‌-‌ را هم آورد بود تا به همراه فرماندهان فاتح خرّمشهر به ملاقات امام بیاید؛ اما این دو نفر موقعی به جماران رسیده بودند که ملاقات تمام شده بود. به حضرت امام اطلاع دادند که ؛ فرمانده ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ آمده، وقت ملاقات هم تمام شده، شما چه می فرمایید؟حضرت امام با خوشرویی تمام اجازه فرمودند و ناصر کاظمی، افتخار دست‌بوسی ایشان را داشته باشند. ↘️ عبّاس برقی از مسئولین یگان ذوالفقار تیپ ۲۷ از این دیدار می‌گوید: ...از بیت که خارج شدیم، هر کدام از بچّه‌ها چیزی می‌گفت. یکی از نورانیت حضرت امام صحبت می‌کرد و دیگری از خلوص معنوی او می‌گفت. در این بین، ناگهان چشمم به افتاد که عصا به دست، با پای زخمی و ترکش خورده، از بیت خارج می‌شد. همین که پایش را از بیت بیرون گذاشت، با عصبانیت عصا را به سمتی پرت کرد و با صدای بلند، بدون این‌که کسی را مخاطب قرار دهد، گفت: "به خدا قسم دیگر عصا به دست نمی‌گیرم. می‌خواهم بدون عصا راه بروم." جمعی که آنجا بودیم، با نگرانی به او که به سختی راه می‌رفت، نگاه انداختیم. همان‌طور که راه می‌رفت، زیر لب ذکری را زمزمه می‌کرد. همه می‌دانستیم که با حضرت امام ملاقات خصوصی داشته؛ ولی این که در آنجا چه گذشته، کسی خبر نداشت. سرانجام طاقت نیاوردم. به همراه چند نفر از بچه‌ها به سراغ او رفتیم و جریان را پرسیدیم. گفت: "پیش امام که بودم، ایشان با لحنی پدرانه از من پرسید: آقای "متوسلیان، پایت چه شده؟ در جواب گفتم: زخمی شده، بعد هم ساکت شدم. آن وقت امام با همان مهربانی، دستی روی پایم کشید و گفت: ان‌شاءالله خوب می‌شود و شما به دنبال عملیات می‌روی." 🚩 ✔ @yousof_e_moghavemat
🌷پوست کلفت شهید مصطفی احمدی روشن از در مدرسه آمد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود، مثل همیشه. درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک پدرش. همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس. تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همه مان پوست کلفت تر بود. @yousof_e_moghavemat