هدایت شده از گاه گدار
سال گذشته، در روزهایی مثل همین روزها ما اینجا جمع بودیم.
ما یعنی ۲۰۰ نفر از دوستان مدرسه نویسندگی مبنا، یعنی آدمهایی از سراسر کشور که مدتها بود گپ و گفت و کلاسهایشان مجازی بوده.
فردا (پنجشنبه) این قرارمان باز تکرار میشود. باز هم دور هم هستیم، این بار با یک برنامه جذابتر، با دوستانی بیشتر و گفتگوهایی عمیقتر.
مشتاق دیدار همه دوستان مدرسه نویسندگی مبنا هستم، همه قدیمیها، همه جدیدها.
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامهخوانیِ #چند_مسافر
❤️ در دههٔ کرامت، همراه پنج سرنشین یک تاکسی خواهیم بود...
نویسنده:
استاد #محمد_رحمانیان
نقشخوانان:
#محمد_اسدی
#پرستو_مقدمی
#امیررضا_باقریان
#نفیسه_شیرینبیگی
#سیدمرتضی_امیری
بریز روی شانهام
کمی ستاره از سرت،
کمی پرنده از دلت...
مگر به یُمن این ضریح
شفا بگیرد این مریض
دوباره در مقابلت...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر یکم.mp3
50.77M
🎭 نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
🎧 اپیزود اول
مسافر یکُم: راننده
نقشخوان: #محمد_اسدی
{ولی بذار ما هم به قصهٔ خودمون دلخوش باشیم...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از کاوان
مریم بنت اسد زنی از قبیلههای اطراف مکه و مدینه نیست. خاله من است. با صدای خنده موتور گازی منحصر به فردش. هر وقت مریم خاله به ذهنم میآید صدای خندهاش مدام و مدام توی سرم پخش میشود. هر بار تصور میکنم به چیزی میخندد. بعد به این فکر میکنم چه چیزی میتواند مریم خاله را بخنداند. همان میشود سوژه متنم.
برای اولین و آخرین بار کربلا رفته بود. بهش زنگ زده بودم. صحبت رسید به هوای گرم اتاق خوابش که بیرون نمیرفت. گفتم یک بار با جاروبرقی هوای آنجا را بکشد بلکه درست شود. امیدوارم خانه جدیدش امن و خوش باشد. تیزی سنگریزههای زیر خاک اذیتش نکند.
ممنون میشوم برایش فاتحه و صلواتی بفرستید. سرم منت میگذارید اگر امشب نماز اول قبر هم بخوانید.
@kavann | کاوان
/زعتر/
مریم بنت اسد زنی از قبیلههای اطراف مکه و مدینه نیست. خاله من است. با صدای خنده موتور گازی منحصر به
منت بر سر من میگذارید اگر نماز شب اول قبر بخوانید برای مریم بنت اسد.
و صبر بخواهید برای دوست بزرگوارمان.
ـــــــــــــــــ
جذابیتِ کتاب نبود که در دو نشست، خواندمش. فرار از کتاب، من را نشاند تا رسیدم به بهترین قسمت؛ یعنی پایانش.
علی خدایی، به آنچه پشت کتاب نوشته، وفادار بوده. دِینش را به اصفهان دوست داشتنیاش عملی کرده و تمام.
«آدمهای چهارباغ» کتاب آدمهایی است که هرکدام در اطراف محله چهارباغ، مشغول به کاری هستند. برخلاف چیزی که روی جلد نوشته، ما با مجموعه داستان طرف نیستیم و در کلِ کتاب با یک داستان مواجهیم.
فضاسازی دقیق از محله چهارباغ، برای کسی که مسیرش به اصفهان نیفتاده، سخت است. کتاب هیچ تعلیقی ندارد؛ اما پایانبندی کتاب چیزی بود که راضیام کرد به خواندنش. ما توی کتاب با یک پایان بندی اثرگذار و به یادماندنی روبرو میشویم.
اگر دیوانگی زد به سرتان، نسخه چاپیاش را نخرید. صوتیاش را با لهجه شیرین اصفهانی گوش بدهید و تمام.
▪️۸ از ۶۰
▪️آدمهای چهارباغ
▪️علی خدایی
▪️نشر چشمه
▪️۱۲۶صفحه
#چند_از_چند
@zaatar
ـــــــــــــــ
دعایی مؤثر در تنگناها به نقل از مرحوم آیتالله بهجت
یَا مَن إِذَا تَضَایَقَتِ الأُمُورُ
فَتَحَ لَهَا بَاباً لَمتَذهَب إِلَیهِ الأَوهَامُ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ افتَح لِأُمُورِيَ المُتَضَایَقَةِ
بَابَاً لَمیَذهَب إِلَیهِ وَهمٌ
یَا أَرحَمَ الرَّاحِمِینَ
و در انتهای آن، توسلی به امام زمان علیهالسلام نوشته شده؛
یَا بَقِیَّةَ اللهِ أَغِثنَا
یَا بَقِیَّةَ اللهِ أَدرِکنَا
@zaatar
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
تو در کوههای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یه درمانگاه ندارد و همین ماه پیش یک زن جوان، قبل از اینکه به زایشگاه شهرستان برسد، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
| @mabnaschoole |
ـــــــــــــ
همیشه به هنرجوها میگویم در پایانبندی داستانهایتان، همان چیزی را به مخاطب بدهید که توقع دارد و دوست دارد.
میگویم نوآوری شما باید درست همینجا باشد.
مخاطب، نه آنطور که دوست دارد به آن چیزی که توقع دارد برسد؛ نه آنطور که دلش میخواهد به مطلوبش برسد اما با یک راه خلاقانه با یک مسیری که شما تصور نمیکردید، به آن چیزی که دوست دارد، برسد.
حالا نشستهام به انتظار خبری که نقطه پایان ماجرا باشد. همان خبری که دوست دارم و مطلوبم است. از یک راه خلاقانه. با یک مسیری که فکرش را هم نمیکنم.
#داستان
#پایان_بندی
@zaatar