eitaa logo
/زعتر/
428 دنبال‌کننده
143 عکس
21 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حرفیخته
ادامه: یک ربع مانده بود به ۴. انیمیشن بچه‌ها را آماده گذاشتم با بستنی و تنقلات. از این اتاق به آن اتاق که می‌رفتم، حسنا گفت: "من می‌دونم. الان اون لیوانی که توش آب‌جوش ریختی، می‌ذاری روی میز. روسری‌تو اتو می‌کنی، می‌دوی می‌شینی رو صندلی." خندیدم و قربانش رفتم. پشت میز که نشستم و درخواست‌ها به صفحه گوگل میت هجوم آوردند، من سرحال‌ترین و بی‌خط‌وخش‌ترین آزاده شدم. هر کلمه‌ای که می‌گفتم به اندازه بار اولی که خودم یاد گرفته بودمش، پوستم نازک و مورمور می‌شد و حدس می‌زنم که حتی برق چشم‌هایم از لنز کوچک گوشی راه می‌گرفت تا روی مانیتورهای بچه‌ها. حدود ۲ ساعت حرف زدیم و اولین باری که ساعت را نگاه کردم، باورم نشد که یک ساعت و نیم از کلاس گذشته. غرق بودم توی کلمه‌ و مثال‌ و سؤال و جواب و خنده و شیطنت. تمام که شد، از پشت میز آمدم بیرون. دست‌ها را به هم زدم و دخترک و پسرک را خبر کردم. کله‌ام داغ شده بود. با بچه‌ها مسخره‌بازی شعر خواندیم و رفتند توی اتاق. روی تخت که لم دادم، تازه کمر و گردنم صدایشان درآمد و پشت ساق پایم منقبض شد. عطسه و آبریزش برگشت سراغم و سرم سنگینی کرد‌. آن یکی دو ساعت قبراق بودم چون کاری را می‌کردم که از بچگی بازی‌اش کرده و عاشقش بودم‌. چیزی یاد دادن به کسی، من را یک قدم به معلم شدن نزدیک‌تر می‌کند. و انگار بهم جرئت می‌دهد هرچه از بچگی توی گوشم می‌گفتند که معلمی که نشد شغل، که نه نان دارد نه آب‌، نه پرستیژ دارد نه ذوق، همه را بریزم دور. مثل بابا که همه پیشنهادهای وسوسه‌انگیز را رها کرده و شده بود معلم. من سرم درد می‌کند برای یاد دادن، سؤال و جواب، دست توی هوا تکان دادن و بیرون کشیدن مفاهیم از ته و توی مغز و هدیه کردنش به کسی دیگر‌. تعامل و گفتگو خوبم کرده بود. آن تک‌جمله‌ای هم که آخر کلاس، کسی برای بابا طلب صلوات کرد، مثل یک شیرعسل زعفرانی قلبم را گرم کرد. من برای دو ساعت، کامل درمان شده بودم. حتی اگر یک قطره هم از دمنوش آویشن و پونه کوهی و لیمو-عسل کنار دستم نمی‌خوردم. زهرا عطارزاده↙️ https://eitaa.com/zaatar