صبح 29 شهریور #رادیو_مرسی @zadgahamtuyehdarvar

🔰مراسم تقدیر و تشکر از خادمین زائران آقا علی ابن موسی الرضا (ع) آخرماه صفر مشهد مقدس، درمرکز استان #مازندران باحضور مدیر کانون‌های خدمت رضوی آستان قدس مازندران "حاج آقای امام زاده" برگزار شد. ♻️در این مراسم از برادران : آقای "حاج علی اصغر اصغری تویه" آقا "سیدمرتضی کلانتری" آقا "خسرو خطیبی" آقای "عباس وفایی نژاد" آقای "محمد تقی کلانتری" و آقای "حسین کلانتری" به نمایندگی از جامعه‌ی بزرگ تویه درواریها تجلیل بعمل آمد. #کانال_زادگاهم_تویه_دروار @zadgahamtuyehdarvar

🔰مراسم تقدیر و تجلیل از خادم موکب امام رضا علیه السلام اربعین امام حسین (ع) #حاج_محمدباقرکلانتری که توسط مدیر کانون خدمت رضوی آستان قدس مازندران "حاج آقای امام زاده" برگزار شد. ارسال #حسین_کلانتری @zadgahamtuyehdarvar

من از کودکی عاشقت بوده ام🙏 قبولم نما گرچه آلوده ام🙏 به پاس قدرشناسی و تجلیل از بزرگان و خادمان حسینی و رضوی در ساری برگزارشد تا این بنده گنه کار به خود افتخار کند که در میان بیش از ۳۶۰۰ هیات درمشهدالرضا ، که هیات رضوی تویه درواریها در آخرماه صفر پذیرای عاشقان کوی رضا باشد و به خود میبالم که نوکری این بزرگواران را انجام داده ام.🙏🙏🙏 باشد این عرض ارادتها با دعای شما عزیزان که بدرقه راه ما باشد و سالیان سال باشیم و نوکری انجام دهیم. ارادتمند شما بزرگواران #حسین_کلانتری #روابط_عمومی_هیات_رضوی از سازمان تبلیغات ساری به مشهد مقدس #شهریور1403 @zadgahamtuyehdarvar

زادگاهم تویه دروار: *⃣درود بیکران به همه دوستان و همولایتیها #خاطرات#حُوز توکِنی *⃣حوز توکنی کلمه ای که هر شخص تویه درواری از وچه(بچه) بِگته( گرفته )تا پیر(کهن‌ سال) وقتی بِشنوفه (بشنود) ناغافل( ناخودآگاه )یاد تویه دروار دَمکُفه و یاد پائیز ماه کُنه (میکند) زمان خانک(خنک )بَبینِ (شدن ) هُوا، واج بَبینِ(باز شدن ) مدرسه ها، بازی با حوز( گردو) که خودش چند نوع به، (کِشتکا،گردی، چرخو ، ......) ایسا مُن هر وقت حوز توکنی موقع بو یک خانه یاد دَمکُفم، یکی از دوستان تعریف کرد گُت : در سال‌های حدود ۱۳۶۰ به،  یک روز پائیزی دَبییم (داشتم )داری سر(بالای درخت )حوز توکندُم ،(گردو می ريختم ) که ناغافل یکی از حوز داری پا( پای درخت گردو )صدا هاکرد (صدا زد) بَگُت( گفت ) کاکا (دایی ) فِردا میئّ(میآی )اِمی حوزا بَتوکنی (گردو های ما را بریزید ) بَگوتُم (گفتم )باشه. فردا صبح ساعت ۶/۳۰بیامه( آمد ) بَگوت کاکا بشیم(گفت دایی بریم) بَگوتوم دایی اول صبح اه، دوشنبه زِله بیامی(شبنم )داری تن تر اه(بدنه درخت خیس است )بِل چند دَقه بُگذره(بگزار چند دقیقه بگذرد)تا داری زده خشک ببو(تا بدنه درخت خشک‌ بشود)میام(می آیم)  بَگوت پس مُن شُم(گفت پس من میروم) تو پشت  سر بییو(بیا). ساعت ۹ رفتم وقتی رسیدم ،بَگوت کاکا(دایی) اول برو اینان داری سر که باغی دله دره(بَرو بالای این درخت که داخل باغ است)، تا کاکازنت(زن دایی) بیا کُمکم چون مُن تنهایی نمتانم(نمیتونم )روباری(رودبار) اُوی دله (داخل آب)حُوزا جمع هاکنم . مُن بَشیم حوز داری سر(رفتم بالا ی درخت) ،او ایج(او هم) بَشه روباری دله (رفت داخل رود بار) با چو و ولگ و واش مسنی درست هاکنه تا حوزها را اُو نبره.(با چوب و برگ و علف یک سد کوچک درست کند تا گردوها را آب نبرد. خلاصه شروع هاکردم  به حوز هورِتِن( گردو ریختن) دَبیم وِشته( چوب گردو ریزی)زیم( میزدم) وانگ هاکرد (صدا زد) کاکا مُنا نُقا هاکن( من را نگاه کن) بگوتوم بَفِرما (گفتم بفرمایید ) بَگُت ای اینان چله توک یک دو قُلمان وره(گفت نوک این شاخه یک گردو دوتایی بر دارد). مُن ایج یک چو بَزیم اُن دو قُلمان هُکُفت( من چوب زدم و هردو گردو افتاد ) خلاصه  او دستش را واشتی(گذاشته )به پیشانی اش تا آفتو چشم دَنُکفه(نیافتد )و از اون پایین همش گُت کاکا اینانا بزن ،اُنانا بزن . بعد از چند تا که بَزیم (بعد از چند بار چوب زدن) بَدییُم(دیدم )گردو به زمین هُنُمکُفه(نمی افتد ). گفتم دایی هی گوی اینجه پس چِکا حوز هنمکفه، بَگُت کاکا همینجوری گوم شاید ور بو ( همش میگی این جا را بزن پس چرا گردو نمی افتد، گفت دایی من الکی می گم شاید گردو بار داشته باشد ) بالاخره این دار را ساعت یازده و نیم  تُمام هاکِردُم ( این درخت را تمام کردم) بیامیم  از داری سر پایین(آمدم پایین ). بَگُت دایی بَرو اونان داری سر تا کاکازنت(زن دایی )بیا چای دم هاکنه ساعِت دهی بَخوریم . مُن بَگوتم دایی همین حوزها را جمع هاکنیم تا  بشماریم کاکازن میا بهتر ،چون تو تنها نِمتانی. (نمی توانی)روباری دله حوزها جمع هاکنی ولی او با اصرار گُت برو داری سر من ایج حرفشا گوش نکِردُم . خلاصه تا حوزها را جمع هاکنیم ساعت بَبه ۲ونیم بعد از ظهر ، او هوشِست به چَکولی پاسنگ هاکردن( سوا کردن گردو ها که پوست سبز داشتن ) مُن ایج شروع هاکردُم به بشمارین حوز(من شروع کردم به شمردن گردو) بَگوت کاکا آلان چَکولی و پاسِنگ هاکنیم وقتی کاکا زن بیامه  ساعت ۱۰ هی بخوردیم ،گوم بشماره( گفت حالا سوا کنیم بعدا به زن دایی میگم بشماره ) من حوزها را بِشماریُم و توآنه را دَکِردُم کیسه‌ای دله کول هاکشیم و وشته را بِگِتُم دستم را دَکفتم بَشُم خانه. ( گردو ها را شمردم و مزد خودم را ریختم توی کیسه‌ و دوش گرفته و چوب ها رابه دست گرفتم رفتم طرف خانه). بگوت دایی دَباش یک دار دیگه بمانده. بگوتم اون دار دَبو اَدی کاکا زن بیامه چای دم هاکرد (گفتم آن درخت باش وقتی زن دایی آمد چای دم کرد ) شما ساعت دهی بخوردین وانگ هاکن(صدا بزن) من میام. آلان ساعت۴ بعد از ظهر بَبی من باید بَشُم خانه نهار بَخورُم خلاصه اُن روز تمام ببه خوری از بنده خدا نبه (آن روز گذشت و از ایشان خبری نشد ) فردا صبح زود بیامه بگوت کاکا من دَرُم شُم باغ تو بیو (فردا صبح زود آمد گفت من می روم باغ شما بیا ) من هم گفتم باشه، ساعت ۱۱ آمد خانه صدا کرد چرا نیامیی( نیا آمدی)، بَگوتم کاکا  اون دار ور نیه ،(گفتم دایی آن درخت بار نداره) بگوت رگی واری وره(گفتم مثل ریگ بار داره) بگوتم همینجوری که تو گُتی اون شاخه ها شاید ور بو من ایج گوم شاید این دار ور نبو.

بَگُت ناراحِت بَبِی ،دیینه من تا غروب گسنگی (گرسنگی )بَکِشیوم بییو من تنها ام ،(بیا من تنها هستم )، بگوتم کاکازن میا چای دم کنه، بگوت مُنا مسخِره کنی ،بگوتم نه مگه دیینه نیامه (گفت مرا مسخره می کنی گفتم نه مگر دیروز نیامد) خلاصه هر چی بگوت من قبول نکردم و بنده خدا  با خجالِت بَشه. ✍ مهندس #محمدرضا_احمدی_تودرواری #تابستان1403 #کانال_زادگاهم_تویه_دروار @zadgahamtuyehdarvar

📝 #آخرین_جمعه_تابستان1403 📝

💠﷽💠 💠درود همولایِتی‌های عزیز 💠صبح شما بخیر و شادی 💠به آخِرین جمعه شهریور ماه و توئِستان خوش بیامِین . 🤲اِز خدا خواهُم که دلتان شاد ، لبتان خِندان و روزتان آرام و زندگیتان پراِز عشق بو . "عاقبِت بخیر بین" 🖌 #علی_افضلی #کانال_زادگاهم_تویه_دروار @zadgahamtuyehdarvar 🌺 ☘🌺🍃 🍃☘🌺🍃🍀 ✨🍃🍀🌺🍃🍀🌺🍃🍀🌺 📚