eitaa logo
کانال زادگاهم تویه دروار
648 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
ارتباط با کانال: @mohammadtavakoliyan
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️﷽▪️ 🔘با نهایت غم و اندوه درگذشت پدری مهربان و همسری دلسوز و فداکار مرحوم مغفور شادروان فرزند مرحوم را باطلاع همولایتی‌های عزیز می‌رساند. 🔘ضمن عرض تسلیت و اظهار همدردی با خانواده محترم و بازماندگان و جامعه بزرگ تویه‌دروار، از خداوند متعال برای ایشان شادی و آرامش روح مسئلت می‌نماییم . ☑️مراسم تشییع و تدفین یکشنبه هفتم مرداد ساعت 17 به سمت آرامگاه ابدیش برگزار می گردد. 🔘مراسم سوم و هفتم همان روز در مسجد دهخدا به صرف شام منعقد میگردد. به همین مناسبت مراسم یادبود آن مرحوم روز سه شنبه ساعت 17 الی 18:30 مسجد برگزار می گردد. ☑️امید است با تشریف فرمایی خود در مراسم و قرائت آیاتی از قرآن و فاتحه و صلوات موجب شادی روح آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان باشید. ▪️روح پاکش شاد ▪️با ذکر فاتحه مع‌الصلوات @zadgahamtuyehdarvar ◾️° 💐◾️ °◾️💐◾️ 💐◾️°💐◾️°💐◾️°💐◾️°
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خندۀ خورشید را هر صبح دانی چیست رمز؟ گوید از عمرت گذشت ای بی‌خبر شامی دگر! درود، طلوع خورشید امروز ، بر شما مبارک☀️ صبحتون به زیبایی خورشید😊☕ 📹 @zadgahamtuyehdarvar
از خونه بیرون نریم.... - @mer30tv.mp3
5.46M
صبح هفتم مرداد @zadgahamtuyehdarvar هفتم مرداد ماه، روز جشن اَمردادگان روز بی‌مرگی و جاودانگی و زوال ناپذیری گرامی باد. اَمرداد فرشته‌ی برکت و زندگی‌ست. ایرانیان در گذشته برای برگزاری این جشن به باغ‌ها و مزارع خُرَم و دلنشین می‌رفتند و پس از نیایش به درگاه اهورامزدا این جشن را با شادی و سرور در هوای صاف و دامن طبیعت برگزار می‌کردند.
بخش اول سلام ۱۵ مرداد روز نوسال یک میزان و معیاری برای اهالی محترم تویه درواری ، برای سر و سامان دادن بعضی از کار هایشان بود. یک مناسبت روز دامداران بود که در روز نوسال یا چند روز قبل یا بعد با قول و قرار قبلی برای اندازه گیری مقدار شیر گوسفندهایشان تعیین می شد . همه دامداران گله در آن روز به محل ایستگاه تابستانه گوسفندان ( ) حاضر می شدند. خیلخانه گوسفندان معمولا از روز شصت عید با تعین یکنفر بعنوان شروع بکار می کرد . مختآباد یکنفر آشنا به کار دامداری و تهیه محصولات گوسفندی مثل ماست ، کره ، کشک و سیچو بود. ایستگاهای تابستانی معمولا نزدیک چشمه ها ، در یک یا چند اطاق حدود ۷۰ یا ۶۰ متری گلی ، با یک تعمیرات جزیی هر ساله راه اندازی می شد. چندین اجاق بزرگ برای گرم کردن شیر ، طبخ دوغ و آب کشک و یک سکو برای تولم زدن ، از ضروریات اولیه بود . حدود پنجاه و پنج سال پیش بود که خیلخانه گله گوسفندهای ما در سیاه کوه همجوار "کلاته حاج محمدتقی" برقرار شده بود . روز تراز برای مختاباد بخاطر حضور دامداران گله روز پر کار و مهمی بحساب می آمد. در روز تراز رسم بر این بود که یک ناهار چرب و پر گوشت آماده شود. یگ گوسفند بزغاله یا گولار (بزغاله یکساله) را اول وقت سر بریده و گوشتش برای ناهار آماده میشد. پوست این حیوان هم برای نگهداری کره مورد استفاده قرار می گرفت. صاحبان دام یکی یکی پیاده یا با الاغ مربوطه از راه می رسیدند . بعضی از آنان سوار بر الاغ تا جلوی درب خیلخانه نزدیک می شدند و رفت و آمد را مختل می کردند. مختاباد ضمن خوشآمد به آنها میگفت ، عمو جان این خر را دویست متر دورتر با ریسمان ببند تا خرها با هم دعوا نکنند . اسباب صبحانه از قبل آماده بود ، نان کلوا (ضخیم و ده سانتی ) که وسطش هم حسابی پخته شده ، کره ، سر شیر ، ماست پرچرب فراوان ، مثل بعضی از رستوران های طرقبه مشهد، محدودیتی برای مصرف وجود نداشت. از آنطرف در کنار اجاق ، کتری مسی سیاه رنگ پر از آب جوش و یک قوری چای ، چندین استکان و نعلبکی آماده بود . بعد از یکساعت راه پیمایی ، چای با صبحانه ، ته لیت ماست و کلوا در لاک چوبی مزه ای می داد!! در بین آن یک لقمه نان کلوا آمیخته به کره ، حسابی حال آدما جا می آورد . داخل خیلخانه دیگ های بزرگ ماست و دوغ ، روی طاقچه ها تاس های سرشیر ، کیسه های پر از کشک خشک شده و یک پوست پر از کره، لم چوخا، وسایل چوپانان ، سنگ و ترازو خود نمایی می کردند . یکی از مالداران مشغول بهم زدن سیچو مایع بود تا سفت شود و هر از گاه یک انگشت سیچو را به دهنش می گذاشت ، می گفت به به !!! چه ترشه!!! مختاباد از راه خیر خواهی می گفت: عمو جان مراقب باش!! قره قروت اینجوری خیلی برنده است و شکم راه انداز!! به مشکلی بر نخوری!! مختاباد مردی صبور ، خوش اخلاق و با آن شرایط ساختمان بسیار تر و تمیز بود . چون هم سن و سال داییم علی اکبر بود ، او را دایی صدا می زدم و دوستش داشتم . ^به من گفت دایی جان اگر صبحانه نمخوری! چند تا سطل اووء ازچشمه بییر.^ سطلها را گرفته ، روانه چشمه شدم. یک قلاده سگ سیاه و سفید با دهن گشادش که از گرما نصف زبانش را بیرون آورده و له له می زد ، نگاه غضب آلودی به من داشت . طوری که جرات نمی کردم مستقیم تو چشماش نگاه کنم . به هرحال با احتیاط دو سه بار ، آب آورده و داخل یک دیگ بزرگ ((برکر)) ریختم ، تا مختاباد به من گفت دایی جان دستت درد نکنه، ان شاءالله عروسیت. صدای زنگوله گله گوسفند از دور به گوش می رسید . با کمی دقت آنها را دیدم ، دوست داشتم اول از همه چبش سفید رنگی که بنام من نامگذاری شده بود ببینم . به طرف چشمه آب و استخر رفتم . از بالای تپه گوسفندان دوان دوان بسمت آب هجوم آورده و دور استخر دایره وار شروع به آب خوردن کردند . بعضی ها که خیلی تشنه بودند ، دو دست خود را تا کرده و نیم خیز شده تا بیشتر از آب استفاده کنند . در این بین چبش خودم را دیدم . با قد کشیده با یک ابهت خاص با قدم های شمرده ، جلوی گوسفندان در حرکت است . گاهی با خم کردن چونه اش بسمت گردن و حرکات سرش ژست رییسی و بزرگی خودش را به بقیه نشان می داد . بخاطر گرما میش ها همه سرشان را زیر دنبه و دوپای یکدیگر گرفته اصلا سر و کله شان دیده و شناخته نمی شد . همه سرها پایین در یک صف حرکت می کردند ، تا به محل همیشگی استراحت رسیدند. سگهای گله هم از راه رسیده و سر استراحت در سایه اطاق خیلخانه با کمی غر و لند به یکدیگر جا خوش کرده ، تا حدودی رفت آمد را با ترس مواجه می کرد . ۱۰ تا ۱۲ نفر از مردان صاحبان دام هم به جمع ما اضافه شده بودند و یک بانو محترم هم کمر بسته و بسیار فعال در آن جمع بیشتر از دیگران به مختاباد کمک می کرد. *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ 📝 @zadgahamtuyehdarvar