eitaa logo
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
12.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
92 ویدیو
13 فایل
مادر و نویسنده🧕✍️ ‌ خالق ۳ کتاب چاپی و ۱۰ کتاب مجازی🌸 ‌ پارت گذاری هرروز انشاءالله 🔥 لینک ناشناس🤭 https://gkite.ir/es/10461022 ‌ ارتباط با ادمین و ثبت‌ نام نویسندگی🌱 @Admin_balot تبلیغات🌱 @tabliq_saheb . خرید رمان ها🌱 @Admin_balot
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان... چون در ایام عزیز محرم هستیم دوست داشتم یک دوره مفید رو که کار تیم خودمون هست به شما معرفی کنم...👇
سلااااام🖐 حتما بارها اسم سیر و سلوک و خودسازی به گوشمون خورده و با خودمون گفتیم کاش ما هم میتونستیم یک ذره خودسازی کنیم!🥺 یا حداقل بدونیم خودسازی چطوریه... مخصوصا که ماه محرم شروع شده و دلمون میخواد با ادب تر وارد این ماه عزیز بشیم☺️ یک تیم قوی متشکل از چند طلبه جوان یک دوره پر محتوا و آسون و به زبون خودمونیِ خودسازی آماده کردند😍 چون تیم به صورت جهادی کار میکنه، هزینه این دوره مقدماتی که شاید خیلی از موسسه های دیگه خودسازی با هزینه خیلی زیاد ارائه میدن اینجا تنها به مبلغ ۹۸ هزارتومان قابل دریافته! 👌 یک دوره مقدماتی خودسازی ۸۰ جلسه ای با کلی تکنیک و آموزش👌😍 منابع این دوره کاملا معتبر هست👌 برای دریافت این دوره به شخصی بنده مراجعه بفرمایید👇 ♦️ @z_alipiuur پ.ن: لازم به ذکر است دوره به صورت آفلاین برگزار شده و تنها مختص است! و حضور استاد راهنما تا آخر دوره😍
راستی امشب منتظر پارتای قشنگمون باشید انشاءالله🔥🥰👌
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
سلااااام🖐 حتما بارها اسم سیر و سلوک و خودسازی به گوشمون خورده و با خودمون گفتیم کاش ما هم میتونستیم
با توجه به استقبال خوبتون😍 و درخواست زیاد 😅 با وجود اینکه این دوره خودش یک تخفیفه... به مناسبت شروع ماه عزیز محرم ثبت نام دوره با تخفیف عالی فقط تا با قیمت ۶۰ هزارتومان انجام میشه👌 ثبت نام دوره مقدماتی خودسازی👇 🪴 @z_alipouur
نظرات بعضی از عزیزان از دوره قبلی (مبارزه با هوای نفس)👇
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
سلااااام🖐 حتما بارها اسم سیر و سلوک و خودسازی به گوشمون خورده و با خودمون گفتیم کاش ما هم میتونستیم
بسم‌رب‌رئوف🌱 🔺همراه با نظرات شما 💬 سلام استاد من شب ها موقع خواب بعد از دعا وذکر گفتن،به فرشته نگهبان سمت راست این مطلب رو می گم که منو برای نماز شب بیدار کنه(۳بار) وهر بار بیدار میشم.وبین الطلوع هم نمی خوابم. سعی می کنم دائم الوضو باشم. 💬 سلام دوستان😍 من امروزخیلی کارهای خونه روپیش بردم 💪اماآخرکارتنبلی بهم روآوردگفتم اگرالان به حرف نفسم بکنم وبشینم دیگه کارتمومه ☺️برای همین پاشدم وکارهایی که توبرنامم نوشته بودم تقریباکامل کردم ممنون ازاینکه استاد به ماانگیزه فعالیت توگروه رومیدن امیدوارم همه درراه خودسازی موفق باشیم 💬 سلام من هم کارهامو طبق برنامه انجام دادم فقط گاهی افکار منی به ذهنم میرسید ک همون لحظه اون افکار منفی رو رها کردم و سعی کردم فقط به همون کار ک انجام میدم فکر کنم.ممنونم از شما 💬 سلام روزتون به خیر من الان به گروه پیوستم و امروز از صبح ویسها را گوش دادم . امروز دارم با خودم می‌جنگم در لحظه باشم و ذهنم را بزارم روی کاری که انجام میدم . 💬 دیشب طبق برنامه ام نکاتی از ویسی را می‌نوشتم . پسرم اومد گفت بریم خونه دایی گفتم نمیتونم بیام باشه یه شب دیگه گفت صله رحم ثواب داره و از این حرفا . حالا اولویت با کدومه ؟ چه جوری اولویتها را بشناسیم. 💬...
بسم‌رب‌رئوف 🌱 💬 ‌ای کاش ولیّ زمان ما هم برامون نامه می نوشتند: فلانی! ‌خودت را از ما دریغ نکن! 🔸 @zahra_alipouur
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۵ #همسر_طلبه کمی جلوتر می روم. او هم قدمی به عقب برمیدارد. من اما با چشمانی کنجکاو جلوتر ر
آب دهانم را قورت می دهم و به علی خیره می شوم. مگر می شود این همه شباهت؟! -خالی نبند.. این بار بلند می خندد. -خالی بستن چیه دختر خوب..علی آقا داداش دوقلوی منه.. با دهان باز نگاهشان می کنم. علی کلافه به زمین چشم دوخته بود و امین هرهر میخندید. -مگه ممکنه؟ چرا من خبر نداشتم؟ امین با خنده روی تخت حیاط می نشیند. -فکر می کردم میدونستی.. علی بی توجه به ما سمت همان اتاقی که فکر می کردم خالیست می رود. پس این اتاق متعلق به او بود! آخ چه بی تربیت! با چشم غره نگاهش می کنم. -نخیر از کجا میدونستم. من فکر میکردم عمو یک پسرداره.. با خنده به دست هایش تکیه می دهد. -از بس ارتباط فامیلیمون صفر بوده.. سری تکان داده و به سمت خانه می روم. حسابی گیج شده بودم. زیرقابلمه را که خاموش می کنم امین صدایم میزند. -مامانی بابایی کجان؟ -رفتن خونه همسایه.. خیاری از داخل یخچال برمیدارد. -واسه چی؟ -انگاری از کربلا اومدن.. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۶ #همسر_طلبه آب دهانم را قورت می دهم و به علی خیره می شوم. مگر می شود این همه شباهت؟! -خا
هومی می گوید و پشت میز می نشیند و مشغول گاز زدن خیار می شود. -وای امین نشستیش.. شانه ای بالا می اندازد. -بیخیال بابا میکروب واسه بدن لازمه.. با تاسف نگاهش می کنم و پشت میز می نشینم و مشغول درست کردن سالاد شیرازی می شوم. -واقعا بزرگ نشدی امین.. لپم را میکشد. -مثل تو تپلو و گوگولی موندم.. هاج و واج نگاهش می کنم. -من کجام تپله؟ به این بی بی فیسی.. تکه گوجه ای برمیدارد که پشت دستش میکوبم. -بابا بی بی فیس وحشی.. میخندم. یهو یادمدرسه می افتم. -پس بگو.. نچی میکند. -وای وای دخترعمومون خل شد.. پرحرص فوتی میکشم. -چرت و پرت نگو امین.. -خب چی شده؟ -پس علی شما بوده که میومد مدرسه.. سوالی نگاهم میکند. با خنده ماجرا را برایش توضیح می دهم که شروع به خندیدن میکند. -واقعا؟ فکر میکردی منم؟ -آره فکر میکردم دوشخصیتی هستی.. انقدر میخندد که اشک از چشمانش خارج می شود. -خب یکم برام بگو.. -از چی؟ -از داداشت دیگه..چطوریه اون انقدر یقه بستست و تو انقدر ولی؟ زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃