eitaa logo
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
12.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
92 ویدیو
13 فایل
مادر و نویسنده🧕✍️ ‌ خالق ۳ کتاب چاپی و ۱۰ کتاب مجازی🌸 ‌ پارت گذاری هرروز انشاءالله 🔥 لینک ناشناس🤭 https://gkite.ir/es/10461022 ‌ ارتباط با ادمین و ثبت‌ نام نویسندگی🌱 @Admin_balot تبلیغات🌱 @tabliq_saheb . خرید رمان ها🌱 @Admin_balot
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۰ #همسر_طلبه با چشمانی خبیث نگاهم میکند. -برو دخترجان فضولی کار خوبی نیست.. خواستم چی
اینم پارتای قشنگ امشبمون...🥰 تقدیم نگاه حضرت علی اکبر علیه‌السلام و شما عزیزان...🌱
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
السلام علیک یا صاحب الزمان‌ علیه‌السلام🌱 #ازدواج_جنگی خلاصه👇 پونه، به عنوان #پرستار داوطلبانه راه
دختر و پسری که تو جبهه گم میشن و چون پسره زخمی بود به دختره میگه اگ میخوای کمکم کنی باید بشیم وگرنه.‌.🙊🔥 دریافت کامل رمان 👇 🔸 @z_alipouur
یک بسته جذاب رمان😍 دریافت فایل کامل دو رمان و باهم تنها با پرداخت ۵۰ هزارتومان دو رمان جذاب بخرید😱🔥 خرید از شخصی👇 🔸 @z_alipouur
گفتم بخواب مادر، نه با تیر اما...🖤 🔸 @zahra_alipouur
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
📎 https://harfeto.timefriend.net/16897602894765 ناشناس...👆 هرچی دوست دارید ازم بپرسید...🌱
سلاام🥰 عزاداری هاتون قبول باشه انشاءالله التماس دعا دارم این شب ها التماس دعا فرج...🌱 امشب میخوایم انشاءالله جواب پرتکرار ترین سوالاتتون در شخصی بنده و ناشناس رو پاسخ بدیم👌
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۱ #همسر_طلبه با ولع مشغول خوردن شام می شوم که علی به همه سلام میکند و با تعجب به تنها جای خ
لبخند عریضی میزنم و با اشتهای بیشتری به غذاخوردنم ادامه می دهم. آخ که چقدر دستپخت مامانی خوب بود. ولی خب گاهی وقتا دلم برای دستپخت مامان خودمم تنگ می شد. حیف! حیف که خیلی خوشبخت است. خداروشکر! به کمک مامانی ظرف هارا می شوریم و بعد از خوردن میوه همه بنا بر خواب می گذاریم. در طول این مدت علی مشغول صحبت با بابایی بود و امین هم با موبایلش ور می رفت. احساس می کردم علی اصلا از حضور من راضی نیست. این را از اخمش می توانستم تشخیص دهم ولی خب به درک! مگه اینجا خونه او بود! خیلی خسته شده بودم. امروز هم حسابی درس خوانده بودم و انرژِی ام به کلی تحلیل رفته بود. با شب بخیری از همگی جز علی به اتاق خودم رفته و به سرعت روی تختم میخزم. انقدر خوابم می آمد که حتی وقت نکردم به علی و رفتارهایش فکر کنم. اشکالی ندارد. باشد برای بعد...! نزدیک به دوماه و نیم گذشت. در این دوماه انقدر مشغول درس خواندن بودم که فقط برای نهار و شام به خانه می رفتم و بقیه ساعات مشغول تست زدن بودم. مامانی هم با مهربانی مدام برایم مغز بادام و پسته و میوه می اورد که خدای نکرده ضعف نکنم. امین را خیلی کم می دیدم. شنیده بودم پروژه خوبی برداشته و هر روز سر ساختمان است. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۲ #همسر_طلبه لبخند عریضی میزنم و با اشتهای بیشتری به غذاخوردنم ادامه می دهم. آخ که چقدر دست
از علی هم خبر نداشتم. یعنی تنها ساعتی که می دیدم چراغ اتاقش روشن است موقع اذان صبح بود. البته خب من هم زیاد بیرون نمی آمدم. این چند وقت هم چون فهمیده بودم علی پسرعمویم همان حاج آقایه مدرسه است دیگر تلاش نکردم تا اذیتش کنم چون خیلی خودش را می گرفت و من از مغرور بازی خوشم نمی آمد. آسه می آمد و آسه هم می رفت و هیچ توجهی به دخترها نداشت. هر روز با مادرم در تماس بودم و دوباری به خانه شان دعوت شده بودم ولی تمایلی نداشتم زیاد به انجا بروم. همین که می دیدم خوشبخت است برایم کافی بود.. با خوشحالی به شانه نرگس و ریحانه میکوبم. -امیدوارم سال دیگه به هیچ عنوان نبینمتون.. انها هم سری تکان می دهند. -ماهم همینطور.. مریم با ذوق به کافی شاپ روی به روی مدرسه اشاره میکند. -نظرتون چیه بریم یک سور بدیم به افتخار آخرین روز تحصیلی؟؟؟ همه موافقت می کنند. من نسکافه سفارش می دهم و بقیه ایس پک. اصلا نمیتوانستم اینطور چیزها بخورم. با روحیه ام سازگاری نداشت. ریحانه با خوشحالی اشک زیر چشمش را پاک میکند. -وای باورم نمیشه نه سال تحصیلی بلاخره تموم شد.. میخندم. -باورنکن..این راه تمومی نداره. هنوز دانشگاه قبول شی و اوووو.. نرگس با ولع ته ایس پکش را بالا می اورد. -برو بابا دانشگاه جو فرق میکنه.. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب بریم سراغ پیامای شما عزیزان...🌱🥰
اول از همه از این همه محبتتون به بنده و رمان ها باید تشکر کنم...🌱 انشاءالله با انرژی مثبتی که از شما دریافت میکنم و قدرتی که خدای مهربون بهم عطا کنه روز به روز بهتر و بیشتر بتونم بنویسم در راستای مسیر مفید و درست...🪴