eitaa logo
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
12.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
92 ویدیو
13 فایل
مادر و نویسنده🧕✍️ ‌ خالق ۳ کتاب چاپی و ۱۰ کتاب مجازی🌸 ‌ پارت گذاری هرروز انشاءالله 🔥 لینک ناشناس🤭 https://gkite.ir/es/10461022 ‌ ارتباط با ادمین و ثبت‌ نام نویسندگی🌱 @Admin_balot تبلیغات🌱 @tabliq_saheb . خرید رمان ها🌱 @Admin_balot
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۵ #همسر_طلبه کمی جلوتر می روم. او هم قدمی به عقب برمیدارد. من اما با چشمانی کنجکاو جلوتر ر
آب دهانم را قورت می دهم و به علی خیره می شوم. مگر می شود این همه شباهت؟! -خالی نبند.. این بار بلند می خندد. -خالی بستن چیه دختر خوب..علی آقا داداش دوقلوی منه.. با دهان باز نگاهشان می کنم. علی کلافه به زمین چشم دوخته بود و امین هرهر میخندید. -مگه ممکنه؟ چرا من خبر نداشتم؟ امین با خنده روی تخت حیاط می نشیند. -فکر می کردم میدونستی.. علی بی توجه به ما سمت همان اتاقی که فکر می کردم خالیست می رود. پس این اتاق متعلق به او بود! آخ چه بی تربیت! با چشم غره نگاهش می کنم. -نخیر از کجا میدونستم. من فکر میکردم عمو یک پسرداره.. با خنده به دست هایش تکیه می دهد. -از بس ارتباط فامیلیمون صفر بوده.. سری تکان داده و به سمت خانه می روم. حسابی گیج شده بودم. زیرقابلمه را که خاموش می کنم امین صدایم میزند. -مامانی بابایی کجان؟ -رفتن خونه همسایه.. خیاری از داخل یخچال برمیدارد. -واسه چی؟ -انگاری از کربلا اومدن.. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۶ #همسر_طلبه آب دهانم را قورت می دهم و به علی خیره می شوم. مگر می شود این همه شباهت؟! -خا
هومی می گوید و پشت میز می نشیند و مشغول گاز زدن خیار می شود. -وای امین نشستیش.. شانه ای بالا می اندازد. -بیخیال بابا میکروب واسه بدن لازمه.. با تاسف نگاهش می کنم و پشت میز می نشینم و مشغول درست کردن سالاد شیرازی می شوم. -واقعا بزرگ نشدی امین.. لپم را میکشد. -مثل تو تپلو و گوگولی موندم.. هاج و واج نگاهش می کنم. -من کجام تپله؟ به این بی بی فیسی.. تکه گوجه ای برمیدارد که پشت دستش میکوبم. -بابا بی بی فیس وحشی.. میخندم. یهو یادمدرسه می افتم. -پس بگو.. نچی میکند. -وای وای دخترعمومون خل شد.. پرحرص فوتی میکشم. -چرت و پرت نگو امین.. -خب چی شده؟ -پس علی شما بوده که میومد مدرسه.. سوالی نگاهم میکند. با خنده ماجرا را برایش توضیح می دهم که شروع به خندیدن میکند. -واقعا؟ فکر میکردی منم؟ -آره فکر میکردم دوشخصیتی هستی.. انقدر میخندد که اشک از چشمانش خارج می شود. -خب یکم برام بگو.. -از چی؟ -از داداشت دیگه..چطوریه اون انقدر یقه بستست و تو انقدر ولی؟ زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌رب‌رئوف 🌱 💬 ‌«ولی آن کسی که در زندگی،‌رنجِ بیشتری کشیده است،‌به درکِ حادثه ی عاشورا نزدیک تر است وگریه هایش عمیق تر» 🔸 @zahra_alipouur
بسم‌رب‌رئوف 🌱 💬 «گناه که دست و بال مرا بست ولی مجــلسِ روضــــه های تو بـاز اســـت واین یعنی بیا در آغوشم.» 🔸 @zahra_alipouur
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۷ #همسر_طلبه هومی می گوید و پشت میز می نشیند و مشغول گاز زدن خیار می شود. -وای امین نشست
اهمی می گوید و جدی می شود. -کی گفته دخترجون من ولم؟ من فقط یکم راحتم.. میخندم. -اون که صد در صد.. -هیچی دیگه معلوم نیست مامان ما سر حاملگیش چیکار میکرده دو موجود متفاوت به دنیا اورده.. میخندم. با لودگی ادامه می دهد. -احتمالا من سمت چپ مامانم بودم و علی سمت راست. این بوده شیطان تسلط خاصی رو من داشته و فرشته هام پیش علی بودن.. با خنده به سالاد ابلیمو اضافه می کنم. -خب کم نمک بریز.. -اصلا ببینم من چرا باید از داداشم برای تو بگم؟ خودت ناموس نداری؟ با حرص که نگاهش میکنم با خنده می گوید. -خیلی خب منو نخور..هیچی دیگه دیپلممون رو که گرفتیم داداش علی کنکور قبول شد. یعنی هردومون قبول شدیم. من رشته مورد علاقم برق قبول شدم و علی پزشکی قبول شد... هنگ میکنم. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۸ #همسر_طلبه اهمی می گوید و جدی می شود. -کی گفته دخترجون من ولم؟ من فقط یکم راحتم.. میخن
-علی؟ پزشکی؟ اینکه اخونده؟ با خنده ادامه می دهد. -نزدیک به یکسالی علی درس خوند تا اینکه بورسیه گرفت برای کانادا. رفت تا اونجا ادامه تحصیل بده..بعد اینکه درسش تموم شد و تخصصش رو گرفت اومد ایران اما این علی دیگه اون علی سابق نبود. البته همیشه بچه مسجدی بود ولی خب خیلی سفت و محکم نبود. وقتی اومد به بابام گفت که قصد نداره بیمارستان بره و مطب بزنه و میخواد ملبس بشه. هممون تعجب کردیم. از این اتفاق بابایی و بابام خیلی خوشحال شدن. طوریکه فهمیدیم علی همزمان با تحصیل پزشکی مشغول تحصیل در حوزه علمیه بوده و سطح سه رو تموم کرده و میخواد داخل ایران سطح خارجش رو ادامه بده.. متعجب به حرفاش فکر می کردم. -چقدر عجیب؟ نفهمیدی چی باعث شده انقدر تغییر کنه؟ لبخند میزند. -راستش این رو فقط به من گفته و ازم قول گرفته به کسی نگم. لب میچینم. -خب به منم بگو دیگه.. زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا