🔅 #پندانه
✍ دنیا بازار بزرگیست که عدهای میبَرند و عدهای میبازند
🔹پیر عارفی با فرزند جوان خود شبی از باغی میگذشتند. در تاریکی شب دزدی را دیدند که قدری سیب از باغ دزدیده بود. پسر، دزد را شناخت.
🔸پسر گفت:
پدر! اگر اجازه دهی به صاحب باغ بگوییم که دزدی در باغ تو دیدیم.
🔹پدر گفت:
پسرم! قبل از انجام تمام امور دقت کن. دنیا بازار بزرگی است که عدهای میبَرند و عدهای میبازند. باید برای بُردن در هر بازاری، سود و زیان را بتوانی از هم جدا کنی و تشخیص دهی. سود و زیان این دنیا، شناختِ اعمال گناه از ثواب است.
🔸حال پسرم! ما اگر این دزد را معرفی نکنیم چه مزایا و معایبی در آن است و اما اگر او را معرفی کنیم، چه عمل خیر و ثوابی در این کار است؟ پسرم! تو پیدا کن و مطمئن باش که من انجامش خواهم داد.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅#پندانه
✍ لذتبردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ!
🔹از گرما مینالیم و از سرما فرار میکنیم.
🔸در جمع، از شلوغی کلافه میشویم و در خلوت، از تنهایی بغض میکنیم.
🔹تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بیحوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس!
🔸ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪﭘﺎﯾﺎﻥﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ میدﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﮐﺎﺭ.
🔹ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
🔸همه ما میدانیم مسیر رسیدن به موفقیت مسیر راحت و همواری نیست و بالا و پایین بسیار دارد.
🔹پس بهترین کار برای اینکه به ما سخت نگذرد، این است که از مسیر لذت ببریم.
🔸حتی وقتی تا پاسی از شب برای درسخواندن بیداریم.
🔹یا وقتی برای رسیدن به هدفمان سخت تلاش میکنیم.
🔸خوشحالیهای کوچک همیشه وجود دارند.
🔹اینگونه همیشه شاد و باطراوت میمانیم و تلاش میکنیم.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔆 #پندانه
🔺 چرا ظالمها سالمترند؟
🔸چرا بعضی آدمها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن اما یه سری هر گناهی دلشون میخواد میکنن و روز به روز هم پیشرفت دارن؟ پس عدالت خدا کجاست!!
🔻 آدمها سه دستهاند:
عینک
ملحفه
فرش
🔸وقتی یک لکه چای بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک میکنی!
🔸وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه، میگذاری سر ماه که با لباسها و ملحفهها جمع شود و همه را با هم با چنگ میشوری!
🔸اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش میافتی!
🔹خدا هم با بندههای مومنش مثل عینک رفتار میکند. بندههای پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را میگیرد (البته در دنیا و خفیف)، دیگران را به موقعش تنبیه میکند آن هم با چنگ و آن گردنکلفتهایش را میگذارد تا چرکهایشان جمع شود.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅 #پندانه
✍ هیچ گناهی را کوچک نشمارید
🔹به بهلول گفتند:
تقوا را توصیف کن؟
🔸گفت:
اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شوید، چه میکنید؟
🔹گفتند:
پیوسته مواظب هستیم و با احتیاط راه میرویم تا خود را حفظ کنیم.
🔸بهلول گفت:
در دنیا نیز چنین کنید، تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید؛ کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شدهاند.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅 #پندانه
✍ با هزاران وسیله خدا روزی میرساند
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅 #پندانه
✍ برای خدا کار کن تا مغلوب شیطان نشوی
🔹در میان بنیاسرائیل عابدی بود.
🔸وی را گفتند:
فلان جا درختی است و قومی آن را میپرستند!
🔹عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
🔸ابلیس بهصورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت:
ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
🔹عابد گفت:
نه، بریدن درخت اولویت دارد.
🔸مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینهاش نشست.
🔹ابلیس در این میان گفت:
دست بدار تا سخنی بگویم. تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور نکرده است. به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و باثوابتر از کندن آن درخت است.
🔸عابد با خود گفت:
راست میگوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت.
🔹بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود!
🔸خشمگین شد و تبر برگرفت و بهسوی درخت شتافت.
🔹باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:
کجا؟!
🔸عابد گفت:
میروم تا آن درخت را برکنم!
🔹ابلیس گفت:
زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
🔸باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
🔹عابد گفت:
دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
🔸ابلیس گفت:
آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅 #پندانه
✍ برای خدا کار کن تا مغلوب شیطان نشوی
🔹در میان بنیاسرائیل عابدی بود.
🔸وی را گفتند:
فلان جا درختی است و قومی آن را میپرستند!
🔹عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
🔸ابلیس بهصورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت:
ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
🔹عابد گفت:
نه، بریدن درخت اولویت دارد.
🔸مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینهاش نشست.
🔹ابلیس در این میان گفت:
دست بدار تا سخنی بگویم. تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور نکرده است. به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و باثوابتر از کندن آن درخت است.
🔸عابد با خود گفت:
راست میگوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت.
🔹بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود!
🔸خشمگین شد و تبر برگرفت و بهسوی درخت شتافت.
🔹باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:
کجا؟!
🔸عابد گفت:
میروم تا آن درخت را برکنم!
🔹ابلیس گفت:
زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
🔸باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
🔹عابد گفت:
دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
🔸ابلیس گفت:
آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ یَاأَللَّهُ🍀
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅 #پندانه
✍ برای خدا کار کن تا مغلوب شیطان نشوی
🔹در میان بنیاسرائیل عابدی بود.
🔸وی را گفتند:
فلان جا درختی است و قومی آن را میپرستند!
🔹عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
🔸ابلیس بهصورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت:
ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
🔹عابد گفت:
نه، بریدن درخت اولویت دارد.
🔸مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینهاش نشست.
🔹ابلیس در این میان گفت:
دست بدار تا سخنی بگویم. تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور نکرده است. به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و باثوابتر از کندن آن درخت است.
🔸عابد با خود گفت:
راست میگوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت.
🔹بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود!
🔸خشمگین شد و تبر برگرفت و بهسوی درخت شتافت.
🔹باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:
کجا؟!
🔸عابد گفت:
میروم تا آن درخت را برکنم!
🔹ابلیس گفت:
زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
🔸باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
🔹عابد گفت:
دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
🔸ابلیس گفت:
آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ🌼
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅 #پندانه
🔸 خیانت در نماز اول وقت
🔹یک مهندس تعدادی کارگر را برای کار استخدام کرده بود.
🔸کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند.
🔹یک روز مهندس به آنان اخطار داد که اگر هنگام کار نماز بخوانند، آخر ماه از حقوقشان کسر میشود.
🔸کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کمشدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت میگذاشتند، امّا عدهای بدون ترس از کمشدن حقوقشان، همچنان در اول وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند.
🔹آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اول وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادی ماهیانه پرداخت کرد.
🔸کسانی که نماز خود را برای بعد از کار گذاشته بودند، به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را برخلاف انتظارشان زیاد داده است.
🔹مهندس میگوید:
اهمیّتدادن این کارگرها به نماز و صرفنظرکردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدمها هرگز در کار خیانت نمیکنند. همچنان که به نماز خود خیانت نکردند.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ یَاأَللَّهُ🤲
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
✨﷽✨
#پندانه
✍️ قسمتی از درآمدت را با امام زمان معامله کن
🔹وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب رو پرسیدم.
🔸فروشنده گفت:
موز 16 تومن و سیب 10 تومن.
🔹گفتم:
از هر کدوم دو کیلو به من بده.
🔸پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید:
محمدآقا سیب چند؟
🔹میوهفروش پاسخ داد:
مادر کیلویی سه تومن!
🔸نگاه تعجبزدهام رو به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم.
🔹پیرزن گفت:
محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همهشون سیب رو دهدوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
🔸محمدآقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد.
🔹سپس رو به من کرد و گفت:
این پیرزن بهتازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد.
🔸به همین خاطر هیچوقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره.
🔹راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
🔸دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود.
🔹دلم میخواست روی میوهفروش رو ببوسم. میوهها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم.
🔸با خودم میگفتم:
ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله میکردم.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ یَاأَللَّهُ🤲
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
✨﷽✨
#پندانه
🔴پشیمانی از گذشت بهتر از پشیمانی از قصاص
✍پسری به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید. جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش میکرد. پدر مقتول آنگاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان میشوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشته است.
مرد گفت: اگر روزی ببینم او فرد دیگری را کشته است، قطعا پشیمان میشوم که چرا امروز او را بخشیدهام. اما این پشیمانی بر من آسانتر است از پشیمانی از اینکه او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمیکردم، بهعنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی میکرد. گاهی بین دو پشیمانی، یکی برای انتخاب، بهتر از دیگری است.
در اصول کافی از امام باقر علیهالسلام آمده است: «پشیمانیای که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانیای است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود.»
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ یَاأَللَّهُ🤲
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝
🔅#پندانه
✍️ ما به محیط عادت میکنیم
🔹آیا تابهحال بهاجبار به دستشویی عمومی رفتهاید که بوی بد بدهد، بهطوری که حالت خفهشدن به شما دست بدهد؟
🔸دقت کردهاید که بعد از پنج دقیقه، دیگر به آن شدت بوی بد را احساس نمیکنید؟! و اگر تصادفا یک ساعت آنجا گیر بیفتید، ممکن است بگویید: انگار اصلا بوی بدی نمیآید.
🔹این به این خاطر است که ما به محیطمان عادت میکنیم.
🔸اگر با آدمهای بدبخت نشست و برخاست کنید، کمکم به بدبختی عادت میکنید و فکر میکنید این طبیعی است!
🔹اگر با آدمهای غرغرو همنشین باشید، عیبجو و غرغرو میشوید و آن را طبیعی میدانید.
🔸اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت میشوید، ولی در نهایت شما هم عادت میکنید به دیگران دروغ بگویید.
🔹و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
🔸اما اگر با آدمهای خوشحال و پرانگیزه دمخور شوید، شما هم خوشحال و پرانگیزه میشوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
🔹تصمیم بگیرید به مجموعهافراد مثبت ملحق شوید، وگرنه افراد منفی شما را پایین میکشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمیشوید.
أَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ یَاأَللَّهُ🤲
╔══🌿🌼🌿═══╗
🍀 @zahraei514 🍀
╚═══🌿🌼🌿══╝