#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_اسرا
#مثنوی
🔹بوی تو میآید🔹
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کردهست گیسوی پریشانت
از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم
خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی
و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی
تو میرفتی و میدیدم که چشمم تیره شد کمکم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کمکم
تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا میزد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد
حدود ساعت سه، جان من میرفت آهسته
برای غرق در دریا شدن میرفت آهسته
::
بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمهها با من
تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم، شکستم بیصدا در خود
شکستم بیصدا در خود که باید بیتو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
📲۰۹۱۳۲۲۷۵۹۲۲
🌏http://eitaa.com/zakerin1401
┈••✾•🌿⚘️🌷🌺🌷⚘️🌿•✾••┈
#دفاع_مقدس
#شهدا
#مثنوی
🔹خدایا دلم را کجا میبرند؟🔹
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
شب برگزیدن، شب انتخاب
شب گام تا قلّۀ آفتاب
شب عاشقان نفس سوخته
شب چهرههای برافروخته
شب شبنم و شعله و شط و خون
شب مستی و شور عشق و جنون
شب خیزش عقدههای زمین
شب دست و پا باختن روی مین
شب خاک با خون معطّر شدن
شب تا سحر لاله پرپر شدن
شب در زمین آسمانی شدن
شب در خداوند فانی شدن
نه ناسوت بود و نه لاهوت بود
شب آتش و خون و باروت بود
شب همّت بیهماوردهاست
شب راستقامتترین مردهاست
شب دل سپردن به دریاست این
شب بیخیالی ز دنیاست این...
فلک باز قصد زمین کرده است
کسی پشت این شب کمین کرده است
اُحد...بدر...خیبر...و یا کربلاست
خدایا نمیدانم اینجا کجاست؟
صدا میزند عشق از علقمه
بیایید با رمز یا فاطمه
شب عشق بازی، شبی پرخروش
شب چفیههای غریبی به دوش
شب وحشی ترکش و تیرهاست
و گردانی از بانگ تکبیرهاست
در این کوله پشتی غم آوردهام
شهادت! کجایی؟ کم آوردهام
هلا ای رفیقان همسنگرم
شما دیگرید و من آن دیگرم...
شما مشعل راه آیندهاید
شما تا همیشه... شما زندهاید...
در این موج، خود را رها کردهام
دلم را به نام شما کردهام
مرا هم رهایی دهید از قفس
بگیرید از من، مرا یک نفس
اسیر غم جان و تن ماندهام
مصیبت همین است، من ماندهام
رفیق مرا بیصدا میبرند
خدایا دلم را کجا میبرند؟
در این کوله پشتی غم آوردهام
شهادت! کجایی؟ کم آوردهام
📝 #عباس_شاهزیدی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
📲۰۹۱۳۲۲۷۵۹۲۲
🌏http://eitaa.com/zakerin1401
┈••✾اللهم عجل لولیک الفرج ✾••┈
#شعر_تعلیمی
#مثنوی
🔹گریههای شبانه🔹
شب و نجوای ریزش باران
پرسۀ باد در سپیداران
شاخهها سر بر آسمان دارند
برگها ذکر بر زبان دارند
شب ز رحمت حدیثپرداز است
در غفران شبانگهان باز است
گریه کو تا گناه را شوید؟
نامههای سیاه را شوید
در دل باز رو به عرش خداست
شب برای نماز و اشک و دعاست
نزد حق هر که آبرو دارد
با خداوند گفتوگو دارد
آبرو میخرد به آب وضو
سوی حق با نیاز آرد رو..
گریه راهی به کبریای خداست
گریههای شبانه راهگشاست..
شبِ در خویشتن سفر کردن
بر دل و حال دل نظر کردن
شبِ دست از جهانیان شستن
شبِ حق را درون دل جستن
شب به دست و دل خداخواهان
چشم ارواح منتظر نگران
همه محتاج تحفهای ز دعا
همه چشمانتظار لطف شما..
او که شست از تمام دنیا دست
خیرخواهی برایش آیا هست؟
با دلی خسته خاطری مضطر
آورد اهل خویش را به نظر
آنکه او را عزیز میپنداشت
دل چرا از محبّتش برداشت؟..
کاش یادی کند ز رفتۀ خویش
یک دل خیرخواه خیراندیش..
آه و شیون به رفتگان نه رواست
حاجت رفتگان نماز و دعاست
📝 #محمدجواد_محبّت
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#اخلاقی
#تلنگر
#مثنوی
یاد ایامی که هیئت داشتیم
قبل هیئت خوب خلوت داشتیم
روضه های خانگی یادش بخیر
شور و شوق بندگی یادش بخیر
بود پرچم تکه چوب و پارچه
که خریدیم از دل بازارچه
ساده تر بودیم بی دوز و کلک
اشک و خنده موج می زد تا فلک
بین دلهامان قساوت بود کم
بین نوکر ها رقابت بود کم
بین نوکرها وفا بود و صفا
بین نوکرها نمی دیدی جفا
جمع ما با شادی و غم جمع بود
نور پردازیِ هیئت شمع بود
قلب ما از غَلّ و غش ها دور بود
الگوی خواندن کویتی پور بود
عده ای توفیق هامان سلب شد
عبد نازک دل قسی القلب شد
یاد دارم که به یک یا فاطمه
اشک می بارید از چشم همه
حال دیگر، حالِ ما مطلوب نیست
مثل سابق چشمها مرطوب نیست
منبریِ شهر اهل روضه بود
اهل درس و بحث و اهل حوزه بود
منبری روشن دل و بیدار بود
کی دو قطبی و سیاسی کار بود؟
کار منبر بود نقل محکمات
نه روایات ضعیف و جعلیات
علمِ کافی داشت و کوفی نبود
صاف بود اما دگر صوفی نبود
صاف بود و با تصوف جنگ داشت
عالمانه بی تعارف جنگ داشت
سوز و آه منبری ها رفت رفت
ناله های کوثری ها رفت رفت
آن همه گلدسته های خوب کو
عندلیب و صابر و محجوب کو *
صاحبان نطق، با طبعی بلند
نوحه خوانِ نوحه های دلپسند
این زمان اما تبِ نوآوری
تیشه ای زد بر تنِ نوحه گری
ای دریغا کار دنیا فرق کرد
نفس ما در خویش ما راغرق کرد
روضه خوان با دیگران تُندی نداشت
در مسیر معرفت کُندی نداشت
ترس از روز معاد و حشر داشت
با فقیهان بود و حشر و نشر داشت
رنگ حق را داشت ، صد رنگش نبود
روز و شب فکر نماهنگش نبود
روضه خوان خود ساخته ، سازنده بود
آن زمان مداح کی خواننده بود
روضه خوان با مستمع جنگی نداشت
دیدنش دیگر هماهنگی نداشت
روضه خوان در فکر کسب نور بود
کی فقط در فکرِ ذکرِ شور بود
آن زمان بانی اگر که درک داشت
هدیه ای در بین پاکت می گذاشت
بعد مجلس چون که می دادی صله
از کم و بیشش نمیدیدی گله
روضه خوان افتاده بود و حال داشت
کی برای دعوتش دلّال داشت
حال یک عده فقط طی می کنند
معرفت را خورده و قِی می کنند
روضه خوان گر در معاشش کسر داشت
شب توسل با امام عصر داشت
عده ای با دین تجارت می کنند
زور زوری کسب عزت می کنند
عده ای هم مثل سابق ساده اند
پای کار اهلبیت افتاده اند
هست در بین جماعت خوب هم
مخلص و افتاده و محبوب هم
هست آن نوکر که صبح و ظهر و شام
خویشتن را می کند خرج امام
حرف من قصد جسارت نیست نیست
کار ما هرگز قضاوت نیست نیست
شرح حالی بود از ایام ما
که چرا تلخ است آخر کام ما
حرف بسیار و کلامم ناتمام
بیتی از عطار شد حُسنِ ختام:
(تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق)
#مجتبی_شکریان
(*مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین عندلیب زاده همدانی
* مرحوم صابر همدانی شاعر شهیر همدان
* شاعر دلسوخته مرحوم محجوب همدانی )
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
─━⊰•┅═•••❃﷽❃•••═┅•⊱━─
#شعر_آیینے
#مثنوے
#حضرت_خدیجه_س
#رمضــان_المبـارڪ
#گلواژه_هاے_اهل_بیت_ع
شعب ابى طالب چه سخت و جـانگزا بود
زنــدان طاقــت ســـوز مـردان خـــدا بود
بيش از سه سال آنجا چه غربتها كشيدند
در راه ديــن بر خـــود مـرارتـهـا خــريدند
مرد و زن تــازه مـســـلمان در تـب و تاب
در تـنـگـــناى قــحــطـى نـان ، كـمّــى آب
دشمن كه با اين كارقصد سركشى داشـت
پيــروزى خـود را در اول سهـل پـنـداشت
مىخواست تا از دين نشــان ديگــر نمـاند
حــــتـى اثـــــر از نـام پيـغـــمـبر نـمـاند
او را نــداد ايــن كار شـــــرم آور نتـيجه
با ايـن كه شـد بيمــار و دلخـسته خديجه
هــر روز حـــالش بـدتـر از روز دگـــر بـود
زخـــم زبـانـهــا بــر دل او نيـشـــتــر بـود
تا عاقبت از ايـن جهـــان بـار سـفــر بست
از انـزواى غـــربـــت دنيــــا نظـــر بسـت
آن زن كه در اســلام شــأنـش هســت والا
هـمـپـاى زنـهـاى بهــشـتـى مثـل حـــوّا
آن زن كه هست خويش را درپاى دين داد
دارائـــی اش را در پـــى احـــياى ديـن داد
بنــت خـــويلـد افتـخــــار ديـن تـوحـيـد
جـــاويد شــد از جـــود او آئيــن تـوحـيـد
در روزهــاى آخــــر عـمـــــر از تــب درد
شمع وجــودش آب مىشـــد گـريه مىكرد
بنـت عمـيـس اسـما كـنــار بسـتــرش بود
در لحـظه هاے سـخـت بالاے ســرش بود
پرسـيـد بـىبـى جــان چـــرا در التــهابى
از مـرگ مىتـرســـى و يا فكــــر حســـابى
تو شوهرى چـون مصطـفـى دارى خديجه
در پـيـشــگاه حــق جــــزا دارى خــديـجـه
با اينكه مىدانى به محشـر ياورت كيست
در گريه و بىتابي ات ديگر سبب چيست؟
فــرمـود بـا اســـما خـــديجـــه غــرق نـاله
بــی تــاب زهـــرايــم كه باشـــد چــارساله
آئيــنــه جــان مـن اســت ايـن روح پــرور
سخـت اسـت بـر آن چــارســاله داغ مـادر
اندوه واشـڪ من بر آن روح عفاف است
بى مادرى جان سـوز در شـام زفاف است
اســـما تو بـر ریحـــانه ے مـن یاورے کن
آن شب به جـاى من برایــش مــادرے كن
شـــام زفـــاف فاطـمـه اسـمـا وفــا كــــرد
پيغــمـبـر اكــــــرم بـــراى او دعـــا كــــرد
بگذشت چــندين ســال تا يك شــام ديگـر
آن شــــام يـلـداى غــــم و انـدوه حـــيـدر
اشك غم ازچشم شـب ومهتاب مىريخت
اسـما به روى جــســم زهـرا آب مىريخت
شعر:استاد کمیل کاشانے
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#مناجات
#مثنوی
🔹یا سریع الرضا🔹
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
باز شرمندهام که خام شدم
دانه دیدم اسیر دام شدم
آمدم تا حساب صاف کنم
باز میخواهم اعتراف کنم
ای فدای نوازش و خشمت
کاش هرگز نیفتم از چشمت...
بی نگاه تو عشق کامل نیست
دل اگر بیتو میتپد دل نیست
به تماشایت ای همه باقی
«تبکی عینی بدمع مشتاقی»
گر چه رنگ پریدهای دارم
جان بر لب رسیدهای دارم
به تن سردم آفتاب بده
به سؤال دلم جواب بده
یا الهی! خرابیام کم نیست
هیچ چیزم شبیه آدم نیست
ای خدا از خرابیام کم کن
خانهام را بساز و محکم کن...
بارم افتاده با هزار دلیل
«و انا عبدک الضعیف و ذلیل»
تو مرا از غبارها بتکان
ماهیات را به آبها برسان
خستهام ای خدا مرا دریاب
«یا سریع الرضا» مرا دریاب
📝 #ناصر_حامدی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#امام_علی علیهالسلام
#مثنوی
🔹إنا لله...🔹
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
وقت تنگ است و حرام است تعلّل کردن
صحبت از مزرعه و گلّه و آغل کردن
وقت آن است که در سینه نفس تند شود
تیغ، آن تیغ که صیقل نخورَد کند شود
تا کمین بر در و دروازه نکردهست هنوز
تا معاویه نفس تازه نکردهست هنوز
نوبتی کوفته بر طبل سحر، برخیزید
پایتان خواب نرفتهست اگر، برخیزید
هر که جا ماند در آماج بلا میماند
با کلاهی که پس معرکه جا میماند
گفت مولا که چنین است و چنان با آن ایل
ایل صد رنگتر از ایل بنیاسرائیل
این یکی گفت: مطیعیم، ولی دربندیم
بگذر از ما که گرفتار زن و فرزندیم
خانه بی مرد، پر از خوف حرامی باشد
این چراغیست که بر خانه روا میباشد
ما چه داریم به جز پای فلج؟ میترسیم
فصل سرما شده از عُسر و حرج میترسیم
رعد و برق است که با عطسۀ ابر آمده است
هان علی دست نگه دار که صبر آمده است
آن یکی گفت: علیلیم خودت میبینی
بدتر از ابنسَبیلیم خودت میبینی
ما مگر مثل تو دنیای مرفّه داریم؟!
زیر کشت است زمین، عذر موجّه داریم
آن یکی گفت: ملولیم کمی حوصله کن
گوشمان پر شده از موعظه کمتر گله کن
خالی از معرفت و مردی و رندی بوده
کوفه تا بوده پر از «اَشعثِ کِندی» بوده
کوفه شهری که پر از وسوسۀ خنّاس است
دستپروردۀ سعد بن ابیوقّاص است
این جماعت همه اشباح رجالاند همه
گاه پیکار ملولاند و ملالاند همه
میرود قصّۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصّه ورق میخورد آرام آرام...
::
سهلتر سادهتر از قافیهای باختیاش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختیاش
چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی
سهمش از خاک فقط کفش پر از پینۀ اوست
در عرقریز زمین جامۀ پشمینۀ اوست
باغ میساخت و در سایهٔ آن باغ نبود
یک نفس قافلهاش در پی اُتراق نبود
درد باید که بفهمیم چه گفتهست علی
که شبی با شکم سیر نخفتهست علی
از سر سفرهٔ اسلام چه برداشت امیر
نان دندانشکنی را که نمیخورد فقیر
آه، از آن شبِ آخر که علی غمگین بود
سفرهٔ دخترش از شیر و نمک رنگین بود
شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
میشنیدند فقط از علی إنّا لله
باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار، به پایش افتاد
مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن
شب آخر، شب آخر، شب بیخوابیها
سینهزن در پی او دستهٔ مرغابیها
از قدمهای علی ارض و سما جا میماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا میماند
با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش
بیشک این لحظه کم از لحظهٔ پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست
زودتر میرسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا
تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی
عرش محراب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
کعبه بیتاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
آه از مردم بیدرد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا
میرود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#امام_علی علیهالسلام
#مثنوی
🔹إنا لله...🔹
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
وقت تنگ است و حرام است تعلّل کردن
صحبت از مزرعه و گلّه و آغل کردن
وقت آن است که در سینه نفس تند شود
تیغ، آن تیغ که صیقل نخورَد کند شود
تا کمین بر در و دروازه نکردهست هنوز
تا معاویه نفس تازه نکردهست هنوز
نوبتی کوفته بر طبل سحر، برخیزید
پایتان خواب نرفتهست اگر، برخیزید
هر که جا ماند در آماج بلا میماند
با کلاهی که پس معرکه جا میماند
گفت مولا که چنین است و چنان با آن ایل
ایل صد رنگتر از ایل بنیاسرائیل
این یکی گفت: مطیعیم، ولی دربندیم
بگذر از ما که گرفتار زن و فرزندیم
خانه بی مرد، پر از خوف حرامی باشد
این چراغیست که بر خانه روا میباشد
ما چه داریم به جز پای فلج؟ میترسیم
فصل سرما شده از عُسر و حرج میترسیم
رعد و برق است که با عطسۀ ابر آمده است
هان علی دست نگه دار که صبر آمده است
آن یکی گفت: علیلیم خودت میبینی
بدتر از ابنسَبیلیم خودت میبینی
ما مگر مثل تو دنیای مرفّه داریم؟!
زیر کشت است زمین، عذر موجّه داریم
آن یکی گفت: ملولیم کمی حوصله کن
گوشمان پر شده از موعظه کمتر گله کن
خالی از معرفت و مردی و رندی بوده
کوفه تا بوده پر از «اَشعثِ کِندی» بوده
کوفه شهری که پر از وسوسۀ خنّاس است
دستپروردۀ سعد بن ابیوقّاص است
این جماعت همه اشباح رجالاند همه
گاه پیکار ملولاند و ملالاند همه
میرود قصّۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصّه ورق میخورد آرام آرام...
::
سهلتر سادهتر از قافیهای باختیاش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختیاش
چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی
سهمش از خاک فقط کفش پر از پینۀ اوست
در عرقریز زمین جامۀ پشمینۀ اوست
باغ میساخت و در سایهٔ آن باغ نبود
یک نفس قافلهاش در پی اُتراق نبود
درد باید که بفهمیم چه گفتهست علی
که شبی با شکم سیر نخفتهست علی
از سر سفرهٔ اسلام چه برداشت امیر
نان دندانشکنی را که نمیخورد فقیر
آه، از آن شبِ آخر که علی غمگین بود
سفرهٔ دخترش از شیر و نمک رنگین بود
شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
میشنیدند فقط از علی إنّا لله
باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار، به پایش افتاد
مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن
شب آخر، شب آخر، شب بیخوابیها
سینهزن در پی او دستهٔ مرغابیها
از قدمهای علی ارض و سما جا میماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا میماند
با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش
بیشک این لحظه کم از لحظهٔ پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست
زودتر میرسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا
تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی
عرش محراب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
کعبه بیتاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
آه از مردم بیدرد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا
میرود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#گرامی_داشت_مقام_معلم
#مثنوی
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آن چه مرا گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من، نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد، اِستاد
هر چه می دانست، آموخت مرا
غیر یک اصل که نا گفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف! استاد به من یاد نداد
گر بُِمردست، روانش پُر نور
ور بود زنده، خدا یارش باد
ایرج_میرزا
🌱روز معلم و روز استاد به همه استادان عزیزم گرامی باد
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#مثنوی
🔹حیات طیبه🔹
...چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه
که هست قامت جوشن برای تو کوتاه
به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید
کسی شبیه تو دست از جوانیاش نکشید
لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده
که شهد، شاهد شیرینزبانیات بوده
چقدر از نفست دشت عطرآگین شد
چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد...
تمام حُسنِ حَسنزاد خویش را بردار
برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار»
برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن
به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن
رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات
که گوش هلهلهها کر شود از این آیات
برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی
برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی
برو به کوری چشمان مست هلهلهها
بدوز چشم خودت را به تیر حرملهها
بگو به تیغ که از فرق ماه ما پیداست!
که فرق آل علی با بنیامیه کجاست!
که ننگ نام کجا، عزت قیام کجا!؟
حسینِ صبح کجا و یزیدِ شام کجا!؟...
بگو حسین ندارد دمی سر سازش
به پا نکرده در این دشت خیمۀ خواهش...
برو که رفتن تو ماندگار خواهد شد
پس از تو لشکر دشمن غبار خواهد شد
گرفتهاند فقط نیزهها تو را در بر
حسین میچکد از پیکر تو سرتاسر
چقدر کام زمین تشنۀ شهادت توست
تو میروی و دلم کشتۀ حکایت توست...
📝 #جعفر_عباسی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#شب_عاشورا
فرازی از یک #مثنوی
🔹خیمه در خیمه عطش🔹
..عَلم حادثه بردار، سفر باید کرد
پای در معرکه بگذار، خطر باید کرد
بار بربند دگر ترک وطن باید گفت
تیغ برگیر که با تیغ سخن باید گفت..
عشق گوید که از این مرحله چون باید رفت؟
بیسر و بیکفن، آغشته به خون باید رفت
«هر که دارد هوس کربوبلا بسمالله
هر که دارد سر همراهی ما بسمالله»
هر که را ذوق جراحت نَبُوَد، برگردد
هر که را شوق شهادت نَبُوَد، برگردد..
بگذارید که خامان ز خطر بگریزند
سایهها در دل ظلمت، ز سحر بگریزند
هان که فردا سر و شمشیر به هم خواهد خورد
سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد
::
محشری بود تماشایی و عاشورایی
که به تصویر نیاید ز قلمفرسایی
راهی از معرکه میرفت به آغوش بهشت
رهروانش همه دریادل و آیینهسرشت
شهسواران پی معراج کمر میبستند
زره حادثه مردانه به بر میبستند
مرگ از هیبت آنها متواری میشد
تا صف خصم ستمپیشه فراری میشد
همه را شوق، که ای کاش ز نو زنده شویم
زخمها خورده و در خون خود افکنده شویم
کاش صد بار بمیریم و ز نو جان گیریم
پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم
تا نفس میدمد از حنجره تکبیر زنیم
در رکاب پسر فاطمه شمشیر زنیم..
📝 #جلال_محمدی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#حضرت_زینب_س_عصر_عاشورا
#حضرت_زینب_س_مصائب
فرازی از یک #مثنوی
دید بالای بلندی ازدحام
صد حرامی، دور یک بیتُالحَرام
حملهور، بر کعبه دید اصحاب فیل
دشتی از نمرود گِرد یک خلیل..
کَعب نیها گِرد کعبه، در طواف
سنگها دارند قصد اعتکاف..
«دیدهای تلفیق خون و خاک را؟
بر زمین افتادن افلاک را؟»
دیدهای مرگی بدین حَد، باشُکوه؟
دیدهای تکیه دهد بر نیزه کوه؟
دیدهای پَرپَر، گُل احساس را؟
دیدهای یک یاس و، صدها داس را؟
دیدهای صد سنگ و یک آیینه را؟
نُو به نُو، صد کینۀ دیرینه را؟..
ماهتابی با شفق، آمیختهست
خون پیشانی به رویش ریختهست..
زخمهها در پردۀ بیداد بود
یک گلو، صد حنجره فریاد بود
::
دید بالای بلندی، خواهر است
دست او گه بر فلک، گه بر سر است
درد، در دل بود بر لب آه داشت
یا «رسولالله» و «یا الله» داشت..
هر دو تن، گویی دو بیجان پیکرند
شاهد جان دادن یکدیگرند
در صدای او، ولی جوهر نبود
جوهر گفتار، با خواهر نبود..
در نگاه خود، پیام صبر داشت
کوه را با استواری وا گذاشت
ای امید من برو اینجا مباش
خود نمک بر زخمهای من مپاش..
رُو به خیمه رهبری آغاز کن
خار، بَر کَن، راه طفلان باز کن
ماه من، منظومهام را کن رَصَد
بوی آتش بر مشامم میرسد..
آسمان در شب، پر از اَنجُم شود
در دل شب، قرص ماهم گم شود
جستجوی خویش را دنبال کن
گر نجُستی، روی در گودال کن..
کودکان ما همه دُردانهاند
گِرد شمع داغها پروانهاند
بر سر بیمار من تیمار باش
در کنارش کاروانسالار باش..
::
هر چه گفتش چشم بربند از حسین
زینب، امّا دل نمیکَند از حسین
داشت یک تن بیمِ جان دو امام
گاه در گودال، دل، گه در خیام
زین طرف، بییار، مانده یک غریب
ز آن طرف، بیمار میخواهد طبیب
مرغ دل، گه در حرم، پَر میکشید
گه به سوی قتلگه، سر میکشید..
بود زینب، مُحرِمِ حجّ وفا
گه به سوی مَروه، گاهی در صفا
زیر پایش دید میلرزد زمین
رنگ گردون، همچو روی شرمگین..
آبها، گویی تلاطُم میکنند
بادها هم، راه خود گم میکنند
جامه گردون در خُم نیلی زند
خود به روی خود، شفق سیلی زند
ز آسمان، خورشید باشد جلوهگر
یا که داغی را نهاده بر جگر؟..
رنگ از مهتابِ روی او پرید
بوی پرپر گشتن گُل را شنید
عشق، کوه صبر را از جای کَند
رفت سوی مجمر آتش، سپند
پای از ره ماند، امّا دل دواند
بر زمین چون سایه، خود را میکشاند..
با تن بیجان، سوی جانانه رفت
شمع، سوسو میزد و پروانه رفت..
آمد و دید از عِناد قوم کین
گوشوار عرش، بر روی زمین..
بانگ زد: آیین مهمانیست این؟
کافران! رسم مسلمانیست این؟..
آه ای نفرین بیحد، بر شما
نیست آیا یک مسلمان در شما؟
این گلو را مصطفی بوسیدهست
صد گُل از گلبرگ رویش چیدهست..
دیدۀ او، مشعل اُمّالقُراست
سینۀ او، لوح محفوظ خداست
سرخ بود این گُل، که بر آن رنگ زد؟
کی به یک آیینه، صدها سنگ زد؟
این شَفَقرخسار، ماه زینب است
کعبۀ دل، قبلهگاه زینب است..
از لبش دارد حیات، آب حیات
دست هَستی خواهد از دستش برات..
::
دیدهای در پیش چشم خواهری
خنجری و، قاتلی و، حنجری؟..
دیدهای روی حریر، الماس را؟
دیدهای داسی نبُرّد یاس را؟..
خواهر از این سو و از آن سو، عدو
بود یک خنجر، به روی دو گلو
گر چه او را طاقت دیدن نبود
همچنان وحی، آمد از بالا فرود
لیک با او هالهای از نور بود
چشم خفّاشان به رویش کور بود
از خدای عشق، نیرو میگرفت
صبر، زیر بازوی او میگرفت
پیکر بیجان خود را میکشاند
میفتاد و عشق او را میدواند
تا حسین از عزم او آگاه شد
صحنه بیش از زخمها، جانکاه شد
گفت، ای همسَنگر من خواهرم
ای تو ناموس خدا رُو در حرم..
باز سوی خیمهها پیمود راه
ای قلم برگرد سوی خیمهگاه..
بس زبان افصح اینجا لال شد
کسی چه میداند چه در گودال شد..
هر قلم اینجا شکسته بهتر است
جز لبان عشق، بسته بهتر است
::
نِی توان دارد زبان، بر گفتنش
نِی دلی را طاقت بشنفتنش..
آیههای عاشقی تفسیر شد
خنجری با حنجری درگیر شد..
باغ را عطر خدا پُر کرده بود
کربلا را دو صدا پر کرده بود
خواهری گفتا: به قربان سرت
بانویی گفتا: بمیرد مادرت
آسمانا، گریه سر کن بر زمین
«سر بریدند آسمان را در زمین»
✍️ #علی_انسانی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#امام_حسین علیهالسلام
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_اسرا
#مثنوی
🔹بوی تو میآید🔹
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کردهست گیسوی پریشانت
از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم
خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی
و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی
تو میرفتی و میدیدم که چشمم تیره شد کمکم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کمکم
تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا میزد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد
حدود ساعت سه، جان من میرفت آهسته
برای غرق در دریا شدن میرفت آهسته
::
بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمهها با من
تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم، شکستم بیصدا در خود
شکستم بیصدا در خود که باید بیتو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#کاروان_اسرا
#دیر_راهب
#مثنوی
🔹سرّ مگو🔹
کاروان آهنگ رفتن ساز کرد
سیر معراجی دگر آغاز کرد
کرد از کوفه به شام غم خروج
بود تا شامش چهل منزل عروج..
هر زنی با یک جهان اندوه و درد
بود پیغامآور هفتاد مرد
اشک سرخ و جامه چون رخ نیلگون
چشم هر یک را هزاران چشمه خون
هر اسیری بود پیغامآوری
بر لبش فریاد خونینحنجری..
گشت در هر شهر سرها زیب نی
نیزهها در پیش و محملها ز پی..
::
کهنه دیری بود و آنجا راهبی
شعلههای طور دل را طالبی
دیر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفتهای در کنج دیر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سالها در انتظار
تا شود دیرش زیارتگاه یار
بیخبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گمکرده داشت..
دید در پایین دیر خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی..
آمده از طور موسای دگر
در غل و زنجیر عیسای دگر
سر به روی نیزه میگوید سخن
یا سر یحیاست پیش روی من؟..
کرد نصرانی نزول از بام دیر
گرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایتپیشگان روسیاه
کیست این سر؟ کاین چنین خوانَد فصیح
وای من، داود باشد یا مسیح؟..
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین سر یک خارجیست
کرده سرپیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر..
ریخت نصرانی به دامن خون دل
گشت سر تا پا وجودش مشتعل
برکشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دونفطرتان دینفروش
ثروت من هست چندین بَدره زر
در جوانی ارث بردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت میبرم
میکنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سرّی مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
داد سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
برد سوی دیر سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هرچه گیری احترامش را کم است
این که لبهایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
این که زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گرد ره با اشک از این سر بشوی
با گلاب و مُشک خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دیر
تا خدا در دیر خود میکرد سیر
شد چراغ دیر آن سر تا سحر
دیگر اینجا دیر راهب بود و سر..
گفت ای سر، تو محمّد نیستی؟
گر محمّد نیستی پس کیستی؟
ناگهان سر غنچۀ لب باز کرد
با نصاری درددل ابراز کرد
گفت: کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم من غریبم من غریب
گفت: میدانم غریب و بیکسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
همره آید دستبسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرینسخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیرالمؤمنین را نور عین
گفت: راهب من حسینم من حسین
من که با تو همسخن گشته سرم
نجل زهرا زادۀ پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت: ای ریحانۀ خیرالبشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت: آیین نصاری واگذار
مذهب اسلام را کن اختیار
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات..
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................
#کاروان_اسرا
#دیر_راهب
#مثنوی
🔹سرّ مگو🔹
کاروان آهنگ رفتن ساز کرد
سیر معراجی دگر آغاز کرد
کرد از کوفه به شام غم خروج
بود تا شامش چهل منزل عروج..
هر زنی با یک جهان اندوه و درد
بود پیغامآور هفتاد مرد
اشک سرخ و جامه چون رخ نیلگون
چشم هر یک را هزاران چشمه خون
هر اسیری بود پیغامآوری
بر لبش فریاد خونینحنجری..
گشت در هر شهر سرها زیب نی
نیزهها در پیش و محملها ز پی..
::
کهنه دیری بود و آنجا راهبی
شعلههای طور دل را طالبی
دیر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفتهای در کنج دیر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سالها در انتظار
تا شود دیرش زیارتگاه یار
بیخبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گمکرده داشت..
دید در پایین دیر خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی..
آمده از طور موسای دگر
در غل و زنجیر عیسای دگر
سر به روی نیزه میگوید سخن
یا سر یحیاست پیش روی من؟..
کرد نصرانی نزول از بام دیر
گرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایتپیشگان روسیاه
کیست این سر؟ کاین چنین خوانَد فصیح
وای من، داود باشد یا مسیح؟..
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین سر یک خارجیست
کرده سرپیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر..
ریخت نصرانی به دامن خون دل
گشت سر تا پا وجودش مشتعل
برکشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دونفطرتان دینفروش
ثروت من هست چندین بَدره زر
در جوانی ارث بردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت میبرم
میکنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سرّی مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
داد سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
برد سوی دیر سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هرچه گیری احترامش را کم است
این که لبهایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
این که زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گرد ره با اشک از این سر بشوی
با گلاب و مُشک خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دیر
تا خدا در دیر خود میکرد سیر
شد چراغ دیر آن سر تا سحر
دیگر اینجا دیر راهب بود و سر..
گفت ای سر، تو محمّد نیستی؟
گر محمّد نیستی پس کیستی؟
ناگهان سر غنچۀ لب باز کرد
با نصاری درددل ابراز کرد
گفت: کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم من غریبم من غریب
گفت: میدانم غریب و بیکسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
همره آید دستبسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرینسخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیرالمؤمنین را نور عین
گفت: راهب من حسینم من حسین
من که با تو همسخن گشته سرم
نجل زهرا زادۀ پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت: ای ریحانۀ خیرالبشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت: آیین نصاری واگذار
مذهب اسلام را کن اختیار
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات..
📝 #غلامرضا_سازگار
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................