eitaa logo
ذاکرین حضرت اُمُ البَنین سلام الله علیها
1.7هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
10.4هزار ویدیو
2هزار فایل
به عشق چهارده نور مقدس و خانم حضرت اُمُ البَنین سلام الله علیها ❤️ کلاس تخصصی مداحی حضرت اُمُ البَنین (س) ارتباط با مدیر👇 @th_taghizadeh آدرس کانال : https://eitaa.com/zakerinehomolbanins http://mtaghizade.blogfa.com
مشاهده در ایتا
دانلود
يا فاطمه در حشر مرا یاری کن كن دلسوختگان را تو مددکاری كن ما با همه گفتيم كه با زهرائيم بی بی تو بيا و آبرو داري كن
در آسمان رسالت ستاره‌ای زهرا(س) به گوش عرش خدا گوشواره ای زهرا به روز حشر همه انبیا پیاده و تو برای امر شفاعت سواره ای زهرا
ای شعرِ ناسروده ی هستی کلام تو آیاتِ آسمانی وحی است نام تو عرشِ خداست گوشه ی ایوان بام تو حالا به التماس نشسته امام تو زهرای من دوباره بیا و ثواب کن مامور قبض روحِ علی را جواب کن با آهِ خود به ساحت آیینه غم مریز معراجِ غم…هبوط به لوح و قلم مریز خاک عزای رفتن خود را سرم مریز من را شبیه صورت سرخت بهم مریز باری ز داغ, شانه ی این مرد می برد منهای تو تمامِ مرا درد می برد . . بانو تو را برای رضای خدا زدند یک شهر در مقابل چشمم تو را زدند تا آمدم به خویش تو را بی هوا زدند “این غم کجا بَرَم که تو را مرد ها زدند” این داغ ها روایتِ افسوسِ حیدر است یک تن نگفت است در زیرِ بار درد خمیدی و…میخِ در چیزی به غیرِ دود ندیدی و…میخِ در از چارچوب خانه چکیدی و…میخِ در “شد پهلویت مزارِ شهیدی و میخِ در می خواست نبشِ قبر کند این مزار را” این زخم سر نبسته ی دنباله دار را . دشمن نداشت تابِ مسیحاییِ تورا سیلی چه کرد صورتِ زهراییِ تورا تصویرِ “سایه روشنِ” حوراییِ تورا نشنید دمِ لالاییِ تو را احساسِ مادریِ تو بی گریه سَر نشد حیدر برای دفعه ی پدر نشد یک مرد در میان هزاران نفر نبود دست تو کاش حائلِ بندِ کمر نبود یا که جنون حادثه نزدیکِ سر نبود “بانوی من دستت اگر نبود این عقده ها گره به گره وا نمی شدند” یک عده از مبرّی نمی شدند . . افتاد… نارسیده نهالی که داشتی درهم شکست شوکتِ بالی که داشتی پیچیده شد فروغِ جلالی که داشتی از من گرفت کوچه جمالی که داشتی زخمیِ زخمِ چشمِ حسودیِ کوچه ای تو سیبِ سرخِ رو به کبودیِ کوچه ای چشم تو ضرب دیده که بی خواب می شود زخمت هنوز تازه به خوناب می شود هر روز ذره ذره تنت آب می شود در حجم استخوان بدنت قاب می شود سَر می کنی به طرز جلالی به سِیرِ وهم چیزی نمانده از تو عزیزم به غیرِ وهم تقدیر می نوشت وَبالی به بالِ بعد دیروزمان گرفت زبانی به حالِ بعد گفتی قرارِ گریه ی امروز مالِ بعد می بینمت دوباره و…پنجاه سالِ بعد با هم خمیده گوشه ی گودال می رویم او دست و پا که می زند از حال می رویم آن روز جای بوسه تنش نیزه می خورد از هرکه می رسد بدنش نیزه می خورد تکه به تکه پیرُهنش نیزه می خورد باور نمی کنی دهنش نیزه می خورد در پیش چشم تو سرش از پشت می بُرد غارت که می شود کسی انگشت می برُد… ظهیر مومنی
آه! افتاده علی از پا بدون فاطمه روزگارش سخت شد مولا بدون فاطمه فاطمه بود و علی احساس تنهایی نداشت رفت زهرا، شد علی تنها بدون فاطمه بعد زهرا این سوال خیلی از مردم شده زنده می‌ماند علی آیا بدون فاطمه؟ فاطمه، جان امیرالمومنین را حفظ کرد حفظ شد جان علی اما بدون فاطمه بیشتر از قبل مشتاق شهادت شد علی جای ماندن نیست این دنیا بدون فاطمه همتراز فاطمه دیگر نباشد در جهان پس علی مانده است بی‌همتا بدون فاطمه تا قیامت پرچم حیدر نمی‌افتد زمین راه زهرا طی شود حتی بدون فاطمه روزی همسایه‌ها از سوی زهرا می‌رسید رزقشان پس قطع شد حالا بدون فاطمه با کنیزش هم شبیه دخترش رفتار کرد داغ مادر دیده است اسما بدون فاطمه روز محشر گر شفاعت را کند از ما دریغ زار خواهد بود کار ما بدون فاطمه مادر سادات رفت و دخترش پنجاه سال پیر شد تا عصر عاشورا بدون فاطمه آرش براری
دوباره بغض گرفته گلوی جان مرا زدند پیش نگاهم زن جوان مرا به خانه صورت یاس مرا کتک زده اند صبور بودم و صبر مرا محک زده اند زن رشیده ی من را خمیده کردند آه میان خانه ام او را شهیده کردند آه چقدر مردم شهر مدینه نامردند مقابل حرم وحی، هیزم آوردند چگونه فاطمه ام زیر دست و پا افتاد به درب خانه لگد خورد و بی هوا افتاد چهل نفر گل باغ مرا لگد کردند به آیه های الهی چقدر بد کردند میان کوچه می آمد برای یاری من مغیره طعنه زد آنجا به بی قراری من به جای هر که در آن روز هم نبود، زدند برای آنکه شود بازویش کبود، زدند همین که زنده ام اکنون، نشان صبر من است مقابلم به خدا قبر او نه! قبر من است… علی میرحیدری
تب کرده ای دوباره.. مگر درد می‌کشی؟! بانوی خانه ام چقدر درد می‌کشی! خورده به در سرتو و سردرد می‌کشی سر پا نشو اگر که کمردرد میکشی ای نیمه جان خانه مرا نیمه جان نکن یک ذره کار با ترک استخوان نکن دربسترت بمان هوس پا شدن نکن قلبم شکست جامه گلدار تن نکن باشد قبول! هیچ نگاهی به من نکن با چادر سیاه علی را کفن نکن من مَحرمم! بگو که چرا رو گرفته ای؟! آخر چرا به دوری من خو گرفته ای از آن زمان که راه تو افتاد پشت در ای پابه ماه! ماه تو افتاد پشت در چادر نگو پناه تو افتاد پشت در چه روزها نگاه تو افتاد پشت در یادم نرفته لشکر شیطان روانه شد و قتلگاه محسن ما بین خانه شد یادم نرفته حمله اشرار بود و تو در شعله ها جسارت مسمار بود و تو بی رحمی بد در و دیوار بود و تو پهلوت آن میانه گرفتار بود و تو.. یا فضه گفتی و پروبالت شکسته شد بند دلم ز ناله ات آنجا گسسته شد وقتی که کفر کوچه به کوچه مرا کشید دیدی علی به روی تن تو عبا کشید؟! لعنت برآن کسی‌که تو را زیر پا کشید زینب زمان دیدن وضعت چه ها کشید داد از دل علی که تو را بی هوا زدند مردم امانت نبوی مرا زدند! سید پوریا هاشمی
محضر نور است هرجا دیده ی تر حاضر است گریه؛ خورشیدی است که از شب فراتر..،حاضر است اشکِ ما مهریه‌ی زهراست..،مهر مادری‌ست ظرفِ چشم ما کنار حوض کوثر حاضر است وقتِ عرضِ دستبوسی اش،مدینه دیده بود زودتر از دیگران،شخص پیمبر حاضر است فاطمه یعنی همان آئینه‌‌ی پروردگار فاطمه یعنی خدایت در برابر حاضر است لیله القدر است..،قدرش قابل توصیف نیست گرچه از آغاز خلقت فیض منبر حاضر است ساختار پنج تن را حولِ زهرا ساختند فاطمه در قلب آن مانند محور حاضر است در کلاس فاطمه اعجاز را باید شناخت فضّه در تائید آن با کوهی از زر حاضر است وقتِ سختی فاطمه پشت مرا خالی نکرد وقت حلِّ مشکلِ فرزند ، مادر حاضر است حاجتم را تا که گفتم ، زود زهرا رفع کرد طفل تا لب تر کند ، نانِ معطر حاضر است هم طراز شأنِ اقیانوس جز دریا نبود… در کنارِ نام زهرا نامِ حیدر حاضر است زیرِ چتر چادرش معراج را حس می کنیم رُشد خواهی کرد هرجایی که بستر حاضر است فاطمه تقدیر من را نذر عطشانش نوشت از طفولیّت برایم نقشِ نوکر حاضر است گُم نخواهد کرد ما را بین آن هُولُ وَلا بانوی قامت‌خمی که صبحِ محشر حاضر است شال حیدر وا شد امّا دست زهرا وا نشد فاطمه پای علی تا روز آخر حاضر است ▪️ تیزی مسمار کافی بود مادر جان دهد… آه! پهلویش برای ضربه‌ی در حاضر است؟! بردیا محمدی
که بغض غیرت عمارها زبانه گرفت که ناگهان به نبی گفت غیرت عمار اگر اجازه دهی می خرم به صد دینار خرید زیور عرش اله را اما روانه کرد دوباره به خانه زهرا به غیر از اینکه گوهر را به نام خانم کرد غلام بیت خودش را غلام خانم کرد چگونه غیرت عمار طاقتش شد کم که دید زیور خانم به دست نامحرم ولی چگونه شد آن روز حال و روز علی که دید روی زمین گوشواره ای نیلی دو گوشواره عرش خدا به خاک افتاد و مرتضی وسط کوچه داشت جان می داد خودش نوشت: چنان ضربه ای زدم با دست که یاس یک طرف افتاد و گوشواره شکست دو گوشواره که دیگر کسی ندید آن را گذشت؛ کرببلا یک نفر کشید آن را دو گوشواره خونی دو گوش پاره شده و تکه معجر سرخ و روپوش پاره شده رحمان نوازنی
شعر شهادت حضرت زهرا (س) آرشیو - صفحه 2 از 142 - حدیث اشک https://hadithashk.com/shahadat/135/page/2/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا ای ماهِ زیبا رویِ بی همتا ، نمی آیی؟ چرا ای یوسف گم گشته زهرا ، نمی آیی؟ بیا از پشت ابرِ غیبت ای خورشیدِ حق بیرون بگو با من تو ای پنهان ترین پیدا ، نمی آیی؟ دوباره فاطمیه آمد ای آقا ، بیا برگرد طناب افتاده دور گردنِ مولا ، نمی آیی؟ عزا برپا نمودیم و به در چشمانمان خشکید مگر در مجلس انسیه الحورا ، نمی آیی؟ بیا از چادر مادر ، غبار کوچه را بردار ببین بر روی چادر مانده رد پا ، نمی آیی؟ یونس وصالی
این شهر بی وفا به علی مرحمت نداشت این داغدیده را نظر تسلیت نداشت ای روزگار قبل جسارت به فاطمه قنفذ در این حکومت غاصب سِمَت نداشت دیوار های سنگی کوچه که جای خود دیوار خانه نیز به من معرفت نداشت عالم کنار من همه در امنیت ولی زهرا درون خانه من امنیت نداشت مسمارْ در مقابل و دیوار پشت سر راه نجات همسرم از هر جهت نداشت یک بار هم برای شفایش دعا نکرد او بعد کوچه آرزوی عافیت نداشت او را نبی به دست گرفت و به عرش برد زیرا برای دفنْ، زمین ظرفیت نداشت  علی ذوالقدر