🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مصطفی_ردانی_پور #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_es
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 1⃣
اجازه
🍃آرزوی قلبی من بود که برای مصطفی کاری انجام دهم. او فرماندهی بود که خیلی از پیروزی های زمان جنگ مدیون رشادت های او است، چرا باید غریب باشد. به برادرش گفتم می خواهم درباره مصطفی کتاب بنویسم. اما برادرش گفت: "مصطفی عاشق گمنامی بود. حتی از اینکه به عنوان فرمانده مطرح شود بیزار بود." بعدش گفتم: "آمدم از شما اجازه بگیرم در مورد ایشان کتاب بنویسم." برادرش گفت: "چرا از من! برو از خودش اجازه بگیر، هر وقت اجازه گرفتی ما هم در خدمتیم!" با اینکه خیلی علاقه داشتم کتاب بنویسم اما برگشتم تهران و بعد از این ماجرا فکر نوشتن کتاب را از ذهنم خارج کردم.
🍃ایستاده بودم کنار یک جاده خاکی. کنار یک سنگر. از دور چند نفر با لباس بسیجی به سمت من آمدند. یکی از آنها که در وسط جمع بود عمامه سفیدی بر سرش بود که نورانیت عجیبی داشت. همان شخص آمد دست مرا گرفت. به کنار جاده و نزدیک سنگر آمدیم و نشستیم و از خاطراتش گفت. او را کامل شناختم. آقا مصطفی ردانی بود. دقایقی مشغول صحبت بودیم. آخرین مطلبی که گفت: "این بود که در اصفهان مرا ترور کردند ولی موفق نبودند." یکباره از خواب پریدم. همان روز یکی از بستگان تماس گرفت و بی مقدمه گفت: "کتابی بنام مصطفی نوشته ای!!" با تعجب گفتم: "چی، مصطفی!؟" گفت: "آره، دیشب تو عالم خواب دیدم که یک تابلوی بزرگ بود و کتاب مصطفی را معرفی کرده بود."
🍃غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید. گفتم: "یه سوال دارم؟ آقا مصطفی توی اصفهان ترور شده!؟" با تعجب پرسید: "بله، چطور مگه؟!" گفتم: "آخه جایی نقل نشده." ایشان هم مکثی کرد و گفت: "این ماجرا را کسی نمیداند." بعد اصل ماجرا را تعریف کرد و پرسید: "این سوال برای چی بود." ماجرای خواب را گفتم. ایشان هم گفت: "اجازه را گرفتی! قرار شد راهی اصفهان شده و خاطرات را جمع آوری کنیم."
📚 کتاب مصطفی، صفحه 11 الی 13
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🍁 در گلويم نشسته بغضی تلخ صورتم خيس گريه ای ممتد خسته ام از تمام آدم ها دوستدارم سفر كنم مشهد...
🍁
بار دگر به بارگهت بار من فتاد
آمد مرید مرده دل ای هشتمین مراد
من ریزه خوار سفره ی کس جز شما نی ام
لطفت زیاد دیده ام وکم برم ز یاد
گفتم به عارفی که گدایی چه سان کنم
گفتا برو به طوس وبگو « یا اباالجواد»
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
#شهید_رضا_پورخسروانی 🌷
#شهدای_فارس
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_6042037233257546628.mp3
17.13M
☑️همه اسیر نفس ان و کیه اسیر شهدا؟
کیه که مردونه باشه توی مسیر شهدا!
قید گناهو بزنه...
بنده ی سر به راه بشه مثل شهیدا...
#سید_رضا_نریمانی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_به_حق_زینبکبری
زیبا ترین دعای به هنگام هر اذان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠🍃💠🍃💠
یڪ مین منفجر شد زیر پایش
ڪمی دست و پایش را گم ڪرد
حالا بعد از ۳۰ سال
دست و پایش را پیدا ڪردند ...
امروز #مادرش
استخوان ها را ڪه بغل کند
کمی دست و پایش را گم می کند💔
#دلنوشته_شهدا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عصر باشد . . .
خـدا باشد ، شما باشید
دگر چه میخواهم از زندگی !؟
راستی یک لیوان چای لطفا
#جمع_رزمندگان
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh