eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠۱۶ مرداد ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور شهید مدافع حرم محمد تاجبخش شهید مدافع حرم علی نظری گرامی باد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
✍ فرازی از وصیت نامه شهید موسی شرفیه: ما در عصری زندگی میکنیم که ظلم و ستم سراسرجهان رافراگرفته واز سوی دیگر انقلاب اسلامی مرزهارا گشوده و پیش میرود تا کربلا وبعداز آن قدس عزیز را ازدست اشغالگران رها سازد در این راه باید آنقدر خون داد،آنقدر کوشید،آنقدر شهید داد، تا اسلام عزیز رشد کند و به دست امام زمان برسد... شهرستان نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 اولین چیزها همیشه در یاد آدم میمانند... مثلا اولین باری که خندیدی و اولین باری که دلم برایت رفت! نمیدانم کجا فقط میدانم که دنبال بهانه بودم تا صدایِ لبخندت را دوباره بشنوم ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🍃 اولین چیزها همیشه در یاد آدم میمانند... مثلا اولین باری که خندیدی و اولین باری که دلم برایت رفت! ن
مادر شهید مدافع حرم محمد تاجبخش روزی که می خواست اعزام شود،نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد.دست هایم را گرفت بوسید،صورتم را بوسید.من همینجا یک حال غریبی شدم.گفتم:مادر جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت،هیچ وقت این طوری خداحافظی نمی کردی.گفت:این دفعه مأموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ می شود.من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم،بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم.انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است. ❤️ ✍ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
انا لا اضعف الا اشتاق الیک.. من کم‌نمی اوردم مگر زمانی که دلتنگت شوم... ❤️ (حسین قمی) 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
انا لا اضعف الا اشتاق الیک.. من کم‌نمی اوردم مگر زمانی که دلتنگت شوم... #نزار_قبانی ✍ #شهید_مرتضی
مرتضی حسین‌پور پاییز سال 1392 برای اولین بار عازم سوریه شد. اولین جبهه حضور او منطقه «سیده زینب» در ریف جنوبی دمشق بود. سال 1393 با هجوم نیروهای داعش به عراق مرتضی حسین‌پور، جزو اولین نیروهایی بود که همراه سردار قاسم سلیمانی خود را به بغداد رساند تا با تشکیل کمربند امنیتی در بیرون از شهر مانع پیشروی نیروهای تکفیری شوند. شهید حسین‌پور که از فرماندهان این عملیات بود، در جریان آن مجروح شد. او به دستور حاج قاسم سلیمانی برای طی دوره درمان به تهران منتقل شد. او سپس، مسئولیت پدافند سامرا را بر عهده گرفت. حسین‌پور از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی بیجی بود و در جریان آن با جراحتی سخت مواجه شد. او در اکثر عملیات‌های جبهه مقاومت در عراق حضور داشت. وی از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی جاده بلد، اسحاقی، سامرا، الدور، علم، تکریت، بیجی و ارتفاعات مکحول در عراق بود. سال 1394 دوباره به سوریه رفت و در عملیات آزادسازی حلب و مناطق اطراف آن مشارکت کرد. مرتضی حسین پور دی 1395 و پس از محمد جنتی فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون را برعهده گرفت وی پیش از آن فرمانده اطلاعات این قرارگاه بود. بعد از استقرار نیروهای جبهه مقاومت در منطقه مرزی در مجاورت استان‌های الانبار عراق و دیرالزور و سوریه، نیروهای داعش، با پشتیبانی اطلاعاتی نیروهای آمریکایی، روز دوشنبه 16 مرداد 1396 با اطلاع از اینکه توان عملیاتی یکی از پایگاه‌های جبهه مقاومت در حال بازسازی است، حمله سنگینی را به مقر اصلی کتائب سیدالشهدا و دو مقر تاکتیکی شروع کردند. تصمیمات فرمانده عملیات حیدریون موجب دفع حمله داعش و حفظ پایگاه‌ها شد. اصابت ترکش نارنجک به پهلوی مرتضی حسین‌پور حین فرماندهی نیروها، موجب زخمی شدنش شد. او پس از عقب‌نشینی نیروهای داعشی به بیمارستان صحرایی، منتقل، اما به دلیل خون‌ریزی شدید و ورود خون به ریه‌اش، به شهادت رسید. ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
وقتی گلی را دوست دارید؛ آن را میچینید... اما وقتی عاشق گلی هستید آن را هر روز آبیاری میکنید.... فرق بین عشق و دوست داشتن این است. ❤️ (مدافع وطن) ❤️ (مدافع حرم) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
۱۷ یک هفته بعد: -مامان من دارم میرم خونه ی محمد اینا... -دختر بسه توی این یک هفته یک سره اونجا بودی... -مامان... -اون پسر مریضه بزار به حال خودش باشه... -مامان!!!!!!! مثل همیشه بغض همراه گلوی من بود... -مامان اون همسر منه... -همسر تو بود.ولی الان دیگه تورو نمیشناسه. تلاش تو برای یاد آوری گذشته بی فایدست... -اون منو نمیشناسه... بغضم را قورت دادم و گفتم: -ولی من که میشناسمش... سکوتی بین منو مادر حاکم شد زیرلب زمزمه کردم: -زود برمیگردم...خداحافظ... از خانه خارج شدم... تمام این یک هفته سعی کردم نظر محمدرضا را جلب کنم ولی خیلی شکستم... رفتار های محمدرضابا من غیر قابل انتظار بود... او نمیخواست قبول کند که منی در زندگی اش بوده... ولی من هر روز قوی تر میشدم شاید هم شکسته تر...اما نا امید نمیشدم... من دلم زندگیمو میخواد... ما باهم شاد بودیم... داشتیم زندگی میکردیم... من دلم زندگیمو میخواد... همین... ... ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
نگاهت در نگاهم شد چه بی تاب است قلب تو ومن مست همین چشمم قیامت می‌شوم با تو شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
۱۸ قدم هایم را یکی پس از دیگری با ترس برداشتم... یک طبقه ی دیگر مانده بود که صدای باز شدن در به گوشم خورد... نفسم را با شماره بیرون دادم و قدم های آخر را برداشتم... پشت در مادر محمدرضا بود... تاچشم به من خورد گفت: -سلام دخترم. لبخندی زدم و گفتم: -سلام مامان ...خوبی؟ -تورو که دیدم خوب تر شدم. -عزیزم... قربون شما. -خوش اومدی... -ممنون. دست دادیم و روبوسی کردیم. فضای خانه سوتو کور بود... با نگرانی گفتم: -چقدر ساکت...مثل اینکه محمدرضا خوابه؟ با ناراحتی گفت: -نه خواب نیست... -پس... -یهو بلند شد گفت میخوام برم بیرون. با چشم های گرد شده گفتم: -چی؟؟؟؟!!!! -هرکاری کردم که مانعش بشم نشد... -مامان اخه اون که چیزی یادش نیست... راهیو بلد نیست کسیو نمیشناسشه گم میشه...اصلا....اصلا نکنه فرار کرده؟! -نه نه نگران نباش...برمیگرده. کجارو داره که بخواد بره؟ خیالم کمی راحت شدو گفتم: -درسته...ولی خیلی نگرانشم من میرم دنبالش. -آخه کجا میخوای بری دنبالش... بمون همین جا الان میاد دیگه. خیلی وقته رفته!!!! -کی رفته؟ -حدود چهار ساعت پیش... -چی؟؟؟؟!!!! مامان جان من میرم دنبالش بعد باهم برمیگردم خونه شم منتظر ما بمونین. گوشیشو همراهش برده؟ -نه گوشیش خونست... -وای خدای من... من میرم فعلا. بانگرانی گفت: -باشه عزیزم مواظبخودت باش. بدون معطلی از پله ها پایین رفت و وقتی به انتها رسیدم در را باز کردم و سمت خیابان دویدم... -آخه کجا رفتی... ... ... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...