🍁زخمیان عشق🍁
🕊 من مرغ لاهوتی بدم، دیدی که ناسوتی شدم دامش ندیدم ناگهان، در وی گرفتار آمدم.... #شهید_محمد_پازوکی
🔺🔺🔺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🍂وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامهی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی (ع) غریب شود؛ به هوش باشید . روزی میرسد که امام زمان میآید و شرمندهی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی (عج).🍂
#شهید_محمد_پازوکی🌷
📎سالروز شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌷شهید محمود رضا بیضائی🌷
شیعه به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم...
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🌷شهید محمود رضا بیضائی🌷 شیعه به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم... نشر معارف شهدا در
به نقل از برادر شهید بیضایی (احمد رضا بیضایی)
یکبار عکسهایی را که آنجا از دیوار نوشتههای تکفیریها گرفته بود توی لپ تاپش نشانم میداد. توی عکسها یک عکس هم از یکی از بچههای خودشان بود که او را در حال نوشتن شعاری به زبان عربی روی دیوار نشان میداد. به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت: «این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت جیش الخمینی فی سوریا»… این را که گفت زد زیر خنده. گفتم به چی میخندی؟ گفت: «تکفیریها از ما و نام امام خمینی (ره) بشدت میترسند!» بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از مناطقی که آزاد شده بود، متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به اینطرف و آنطرف میدوید. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح در خانه افتاده اما کسی از اهالی محل اینجا نیست که از او کمک بخواهد. با تعدادی از بچهها رفتیم داخل خانهاش و دیدیم پسرش یکی از تکفیریهای مسلح است؛ با هیکل درشت و ریش بلند و لباس چریکی که یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود. تا متوجه حضور ما در خانه شد شروع کرد به رجز خواندن و داد و فریاد کردن و هر چه از در دهانش درآمد نثار علویها و سوریهایی کرد که با آنها میجنگند. همینطور که داشت فریاد میزد و بد و بیراه میگفت، یکی از بچهها رفت نزدیکش و توی گوشش به عربی گفت میدانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. این را که گفت دیگر صدایی از طرف در نیامد!
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#روایٺــ_عِـشق ✒️
مقر ما هفت تپه بود. همه مان در سنگر فرماندهی جمع بودیم. گرمای هوا بیداد می کرد. در همین حین، کولری را برای سنگر فرماندهی آوردند. از فرمانده اجازه خواستند اجازه خواستند کولر را نصب کنند. او مخالفت کرد و گفت:
بسیجی های گردان ، همه مثل ما هستند. فرقی بین من و آن ها نیست.
به پیشنهاد آقا ناصر، کولر در نمازخانه نصب شد تا وقت نماز که گرمای هوا به اوج می رسد، نمازگزارها احساس ناراحتی نکنند. بچه ها از این کار فرمانده ، حسابی به وجد آمدند.
📎فرمانده گردان یاصاحب الزمان لشگر ۲۵ کربلا
#شهید_ناصر_باباجانیان🌷
#سالـــــروز_شھـــــادت
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh