فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهم شان
از سفره انقلاب
یک قرص نان بود!
گرفتند و با اخلاص رفتند...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در عشقِ جانان جان بده
بی عشق نگشاید گره ...
#شهید_محمدرضا_باصر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
محكم بغلش كردم و گفتم:
اگر مارو نديدى، حلال كن دارم مى رم مكه...
خنديد و گفت: تو هم حلال كن تو ميرى مكه منم ميرم فكه ..
ببينيم كدوممون زودتر به خدا ميرسه...
آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن...
پيچيدم تو كوچشون پارچه سر در خونشون ميخكوبم كرد..
پاهام شل شد و تكيه دادم به ديوار...
جستجوگر نور
🌸شهيد سعيد شاهدی🌸
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شخصی در محل ما ساکن بود که هیکل درشتی داشت،چفیه می انداخت و شلوار پلنگی بسیجی می پوشید، اخلاق درستی هم نداشت، اهل همه جور خلافی بود،او به شدت با مردم بد برخورد میکرد، به مردم گیر میداد و این لباس او باعث می شد که خیلی ها فکر کنند که او بسیجی است!
هادی یک بار او را دید و تذکر داد که لباست را عوض کن، اما او توجهی نکرد، دوباره او را دید و به آن شخص گفت: شما با پوشیدن این لباس و این برخورد بدی که دارید، دید مردم را نسبت به بسیج و رهبر انقلاب بد می کنید، مردم رفتار شما را که می بینند نسبت به نظام بدبین میشوند، بعد چفیه را از دوش او برداشت و به وی تذکر داد که دیگر با این لباس و این شلوار پلنگی نگردد، بار دیگر با شدت عمل با این شخص برخورد کرد، دیگر ندیدیم که این شخص با این لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذیت کند.
البته باید یادآور شویم که آن ایام در بسیج، تحت تأثیر برخی افراد، در امر به معروف و نهی از منکر شدت عمل به خرج داده می شد، هادی هم با این افراد همراه بود، اما بعدها دیگر از او شدت عمل ندیدیم، امربه معروف او در حد تذکر لسانی خلاصه شد.
🌻شهید محمدهادی ذوالفقاری🌻
راوی: دوست شهید
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
یکۍازراههاۍنجاتانسانازگناه
پناهبردنبهامامزمان'عج'است ؛ ایشانبه
انتظارنشستهاندتاکسۍدستشرابهسمتشان
درازکند ؛ تاایشاناوراهدایتکنند .
🌷شهید میثم مدواری🌷
◽️تـاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۲/۲۳
◽️مـحل ولادت: تهران
◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۸/۱۶
◽️مـحل شـهادت: سوریه
◽️مزار شهید: بنا به وصیت شهید بزرگوار، مزار شهید در بهشت زهرا (س) بدون سنگ مزار در کنار برادرش میباشد.
✅فرازی از وصیتنامه:
بیبیجان من حقیر روسیاه و آلوده دستانم خالی است و چیزی ندارم که در طبق اخلاص قرار دهم و تقدیمشان کنم جز این جسم آلوده و ناقابل خود که اگر شما قبول فرمائید روسفید خواهم شد و اگر نه که من روسیاه و خسرانزده هستم، فقط تورا به خدا بیبیجان مگذارید که حقیرتان شرمنده برادرتان حضرت عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام شوم،مدافع حرم شما بودن افتخار ماست و مدال افتخار است زیرا راه شما و راه آلالله راه نجات است در این راه و امتحان سخت الهی.
صمیمانه و عاجزانه به دعای خیر تمام کسانی که ذره ای و کمتر از ذره ای به گردن من روسیاه حق دارند احتیاج مبرم دارم بتوانم سرباز خوبی برای ولایت فقیه حضرت آیتالله خامنهای باشم.
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_زیبای_
عشقی به پاکی گل نرگس
خدايا ؛
دنیا شلوغه ؛
ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛
از بندگی نه ...
إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ ••
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_سی_چهارم
ازجلوی اتاق مامان وباباردمی شدکه صداشون وشنیدم،داشتن حرف میزدن.
آروم آروم به سمت اتاق رفتم وگوشم وبه دراتاق چسبوندم.
مامان:خب الان چیکارکنیم؟
بابا:چیو؟
مامان:تاالان گِل لگدمی کردم شهرام؟میگم من به هالین گفتم قبول نمیکنه،زیربارازدواج زوری نمیره.
باباصداش تقریبارفت بالا:
بابا:غلط کرده،مگه دست خودشه؟
ما اون وبزرگش کردیم حداقل باید برای تشکر از لطف هایی که درحقش کردیم یک کاری انجام بده دیگه.
مامان: هیس آروم تر،دیگه من نمیدونم من حرف زدم قبول نکردبقیش باخودته.
بابا:فعلابگیر بخواب خودم فرداباهاش حرف میزنم.
مامان:اگه قبول نکنه چی؟
بابا:غلط کرده مجبوره قبول کنه وگرنه من بدبخت میشم،اگه قبول کنه هم من ورشکسته نمیشم هم اون کل عمرش خوشبخته.
دیگه صدایی نمی شنیدم،مگه خوشبختی فقط پوله؟
چرا اینانمی فهمن من طاقت ندارم بایک آدمی که ازش بدم میادهمخونه بشم،چرانمی فهمن من ازازدواج تو سن کم بدم میاد،آخه باچه زبونی بگم نمیخوام؟وای خدایاخودت کمک کن.
صدای هق هقم بلندشد،سریع به سمت اتاقم دویدم یه وقت صدای گریه ی بچه ی ناخواستشون اذیتشون نکنه.
همونجاپشت درنشستم ودستم وازجلوی دهانم برداشتموباصدای بلندتری گریه کردم.
یکم که آروم شدم ازجام بلندشدم و
همچنان که اشکام جاری بودلباسام وعوض کردم.
اصلاحوصله ی اینکه آرایش صورتم وپاک کنم نداشتم،
همونجوری خودم وپرت کردم روی تخت وسعی کردم بخوابم.
*
باصدای آلارم گوشیم ازخواب بیدارشدم،سریع دستام وگذاشتم روی سرم،وای خداسرم داشت می ترکیدحس میکردم
مغزم داره ازجاش درمیاد،لعنتی گریه های دیشب ونوشیدنی هایی که خوردم کارخودش وکرد.
باکرختی ازجام بلندشدم وبه سمت آیینه رفتم، بادیدن خودم هم خندم گرفت هم ترسیدم،
چشمام ازشدت گریه پف کرده بود وقرمزشده بود، ریمل کلا دورچشمم ریخته بودورژم دورلبم پخش شده بود،موهامم که انقدرداغون بود
راحت یک گنجشک میتونست داخلش لانه کنه.
تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم،بعدازبرداشتن لباس وحوله واردحمام شدم.
بعدازیک ربع حاضرجلوی آیینه نشستم وموهامو سشوارکشیدم،۶وقتی موهام خشک شدسریع لباسای مسخره ی مدرسه روپوشیدم.
اصلادلم نمیخواست امروزبرم مدرسه،درسته سردردم کم شده بودولی اصلاحسش نبود،
مطمئنم دنیا امروزنمیادچون دیشب تادیروقت مهمانی بودوحسابی سرش شلوغ بود.
پوف کلافه ای کشیدم وبعدازبرداشتن کولم ازاتاق رفتم بیرون.
سریع به سمت آشپزخانه رفتم وصبحانه روآماده کردم وپشت میزنشستم وشروع کردم به خوردن صبحانه،منتظرمامان وباباوخانم جون نموندم،بابا و مامان که مسلماًبعدازاون میزگردی که راجب من تشکیل دادن وتادیروقت بیداربودن الان بیدار نمیشن خانم جونم که حالش خوب نبود.
یادزن عموافتادم،انقدردیشب حالم بدبودکه پاک یادم رفت حالش وبپرسم.سریع گوشیم وبرداشتم وبه شایان پیام
دادم:
+سلام شایان،زن عموخوب شد؟
مطمئنم الان شایان خوابه،پس بیخیال جوابش شدم وگوشیم وتوجیب مدرسم گذاشتم وبه خوردن صبحانه ادامه دادم
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh