eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
355 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
«ما که نمی توانیم بوق بسازیم، چطور می خوایم هواپیما بسازیم؟» به مصطفی برخورده بود. شرکتی که برای ایران خودرو قطعه تولید می‌کرد، بوق هایش تست استاندارد بین المللی را جواب نمی‌داد. می خواستند از آفریقای جنوبی یک خط تولید دسته دوم بخرند. این ها را یکی از دوستانمان گفت که تازه آن جا کار گرفته بود. همان دوستمان واسطه شد و رفتیم پیش رئیس شرکت، گفتم بگذارد ما هم روی پروژه بوق کار کنیم. با اصرار راضی شد، اما جدی نگرفتنمان. چهارم عید برگشتیم تهران. قرار بود برایمان هتل رزرو کنند. رفتیم شرکت، دیدیم خبری نیست. مدیرعامل هم رفته بود مسافرت. گفتم «مصطفی ولش کنیم بریم.» گفت: «نه، حالا که تا اینجا اومدیم.» روزها می رفتیم کارخانه و شب ها بر می گشتیم خوابگاه. غذا نان و تخم مرغ می خوردیم یا نان و شیره انگور که از شهرمان آورده بودم. شوفاژخانه خوابگاه تا بعد تعطیلات بسته بود. شب با سه تا پتو تا صبح می لرزیدیم. چهار پنج روز مو به مو خط تولید را بررسی کردیم تا گیر کار را فهمیدیم؛ ابعاد قالب را با بوق یکی گرفته بودند. از قالب که در می‌آمد، خودش را ول می‌کرد. تا قبل از سیزدهم عید کارمان تمام شد. با ابعاد درست تست زدیم و سه چهار نمونه تحویلشان دادیم، رفت ساپکو و همه تایید شد. جای ده میلیون پاداشی که قولش را داده بودند، نفری 300 هزار تومان برایمان چک کشیدند. مصطفی همان را هم نمی گرفت، می گفت: «ما برای پول این کار را نکردیم.» 🌹شهید مصطفی احمدی روشن🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°| اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِي أَوْتَادِهَا.. |•° 🕊 به پيمان كسانى چنگ بزنيد كه به پيمانشان وفادارند.. ۱۵۵ ❤️•° نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
Emam Hossein(1).mp3
9.23M
🎼 به وقت دلتنگی💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مژده دادند ڪہ بـر مــا گذری خواهی کرد پیکر مطهر بعداز گذشت ۲ سال از زمان شهادت شناسایی و به میهن برمی‌گردد نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
❁﷽❁ 🌸مهـدے جان غم هجران تو اےیار مرا شیدا ڪرد غیبٺ و دورے تو حال مرا رسوا ڪرد دورے تو اثر جمع بدےهاے من اسٺ شرمسارم گنهم چشم تورا دریا ڪرد #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃✨🌼 🍃🌼 ✨ 🌼 #دلبـــــرانہ❤️ سلام آقاجان سلام بر مردی که با لباس‌های خاکی‌اش دل از کف عشاق می‌برد، و با #مرام_خاکی_اش بر قلبهایمان حکومت می‌کند...😍 #اللهم‌احفظ‌قائدنا‌الامام‌خامنه‌ای #جانمان_فدای_رهبرمان_سید_علی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دختر ترسای مجنون شد مسلمان دلت سجدۂ شکری به جا آور اَشهد را بخوان #رمان #عاشقانه_ایی_برای_تو #کانال_زخمیان_عشق http://eitaa.com/joinchat/2538668050Cf6cc334d85 نشر معارف شهدا در ایتا
🍁زخمیان عشق🍁
دختر ترسای مجنون شد مسلمان دلت سجدۂ شکری به جا آور اَشهد را بخوان #رمان #عاشقانه_ایی_برای_تو #
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (مـعـامـلـہ...) خیلی تعجب کرده بود ... ولی ساکت گوش می کرد ... منم ادامه دادم ... بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم ... تو می خوای تا تموم شدن درست اینجا بمونی ... من می خوام غرورم برگرده ... . اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین ... ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید ... برام مهم نبود ... . تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم ... با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم ... فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم ... تو هم که قصد موندن نداری ... بهم که زدم برو ... . سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سکوت کرد ... همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد ... تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید ... من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم ... . برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت ... اما فایده ای نداشت ... ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت ... . خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروی من رو بردی ... فقط این طوری درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود می کنیم ... . اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ... ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تو #قــسـمـت_شـشــم (مـعـام
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (زنــدگــے مـشـتــرک) وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... . به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ... ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... . اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ... بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم ... تا نزدیک غروب کارها طول کشید ... ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ... . اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود ... با محبت بهم نگاه می کرد ... اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود ... سعی می کرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام ... . از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد ... و به خودم می گفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام می بارید ... . شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم ... . خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی ... . هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی ... چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خواب های قشنگ ببینی ... و رفت ... . ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh