فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح چهارشنبه مقیم تو میشوم
از زائران صبح نسیم تو میشوم
بر پشت بام گنبد زرد و طلاییات
مثل کبوترانِ حریم تو میشوم
چهارشنبه های رضوی
🌴💎🍁💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جهاد عظیم
🔸سیدحسن نصرالله: اگر مجاهدت #شهید_سلیمانی نبود، حادثه شیراز هر روز در تمام شهرهای ایران اتفاق میافتاد.
#کانال_زخمیان_عاشق
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه مقام معظم رهبری در مورد سرنوشت سعودی ها گفتند...
#انتشار_حداکثری_با_شما
#کانال_زخمیان_عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید طیب حاج رضایی: سلام منو به خمینی برسون و بگو خیلیها شما رو دیدند و خریدند، ما ندیده شما رو خریدیم!
💐۱۱ آبان سالروز شهادت حر انقلاب، پهلوان پایتخت #طیب_حاج_رضایی گرامی باد!
شادی روح شان صلوات...
#کانال_زخمیان_عاشق
#رنج_مقدس
#قسمت_هجدهم
- تساوی و دیگر هیچ.
علی می گوید :
- خنگ نزن. تساوی که حرف اسلامه. بگو تشابه.
- همین همین. می خواستم ببینم حواست هست یانه.
مادر تمام دانسته های مطالعاتی و معلمی اش را ندید می گیرد و جواب عوامانه ای می دهد بی نظیر :
- پس لطفا اول شما شبیه ما بشید، چند شکم بچه به دنیا بیارید. بعد حرف بزنید.
سعید و علی چنان می خندند که مسعود کم می آورد. چند لحظه با چشمان گرد و ابروهای بالا رفته آن ها را نگاه می کند :
- واقعا که !
این استاد عزیز به جنس مرد توهین کرد، شما می خندید. حقتونه هرچی این زن ها سرتون می آرن.
می گویم :
- مسعود خان بالاخره ما مظلومیم و توسری خور و کلفت یا قلدریم که سرشما بلا می آریم؟
مسعود دو زانو می شیند و گلویی صاف می کند :
- خدمتتون عرض کنم که شما فردا به دنیا می آی، پس الان موجودیت نداری که حرف بزنی.
مادر خم می شود و ظرف کیک را مقابلم می گذارد و می گوید :
- نیاز زن ها به شخصیتشونه، نه این کارو اون کار با روابط عمومی بالا.
عشق مادری رو ببین.
پدر بحث را جمع می کند و می گوید : شمعش کو؟
همه نگاه می کنند به پدر که وسط این بحث داغ چه سوالی بود. سعید می گوید:
_ من نذاشتم بخرند.
_ بابا ما نفهمیدیم شمع برای مردههاست یا زندهها؟ برای هر دوتاش روشن میکنند منتها یکی روی قبرش و ختمش. یکی روی کیکش.
با تشر میگویم:
_ ای نمیری مسعود با این مثال زدنت.
مادر میگوید:
_ اِ دور از جون. مسعود خجالت بکش.
چاقو را بر میدارم و اشاره میکنم به سهتاییشان و میگویم:
_ دوتاتون دست بزنه و یکیتون هم بره چایی بریزه تا ببُرم.
قیافههاشان دیدنی میشود. کم نمیآورم:
_ اِ مگه نشنیدید؛ و الا کلا کیک رو حذف میکنیم و فقط به کادو میپردازیم.
علی دو تا دستش را روی زانوی چپ و راست آنها میگذارد و همزمان که بلند میشود، میگوید:
_ باشه؛ باشه لیلی خانوم. نوبت ما هم میرسه.
و میرود تا چایی بیاورد. سعید و مسعود هم با حرص شروع میکنند به دست زدن چاقو را میبرم سمت کیک و نگه میدارم:
_ نه فایده نداره محکمتر بزنید.
مسعود چشمک میزند:
_ ضرب المثل آدم و کوه بود، نامردی اگه فکر کنی من آدم نیستم!
سعید با مبینا تماس میگیرد و دوباره تمام شعرها و شیطنتها را تکرار میکنند. مخصوصا مسعود که از پایههای میز و استکان خالی و مورچهی کنار کیک هم عکس میگیرد و برای مبینا میفرستد. احساس همیشگی تنها بودن مبینا میآید سراغم.
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh