فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دقایقیقبلکاظمین ..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #مناسبتے
#شهادت_امام_جواد
شهادت حضرت جوادالائمہ
امام محمد تقے علیہ السلام
برتمام شیعیان تسلیت
رفاقت یعنی این دو رفیق باصفا
که فاصله شهادت شون
فقط یک روز بود ...
#شهید_بشیر_نظری
#شهید_علیاصغر_آتشین_صدف
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
برکت روزمان
از نگاه شماست
که اگر نباشد ،
ما کجا و یادتان کجا ..!
این پنج قهرمان شهید
طی حدوداً دو سال از عملیات بدر
تا کربلای ۵ به فیض شهادت رسیدند.
#السلام_علی_الشهداء
#قهرمانان_وطن
#صبح_بخیر
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
لبخند بزن برادر
اگر نخندی دشمن میخنده ツ
#تبلیغات
#تابلو_نوشته
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
دیدن داغ برادر سخت است
دیدن پیکر بی سر سخت تر
محمد حسین باغبان ، یکی از بسیجیان
لشکر14 امام حسین(ع) بود. او در اواخر
اسفند سال 1362 در عملیات خیبر شربت
شهادت نوشید ...🌹
.
چند روز قبل از عملیات، محمد حسین
به یکی از همرزمانش به نام شفیعی گفت :
اگر شهید شدم مرا از ناخنم و گودی کفِ پایم
بشناسید. یکی از انگشت های او به خاطر
اشتغال به حرفهی جوشکاری کبود بود.‼️
زمانیکه شفیعی را برای شناسایی اجساد شهدا
به تعاون لشگر بردند، او جنازهی بی سری را از
روی کبودی انگشتش شناسایی کرد 💔
📸وداع خواهر
#شهید_محمدحسین_باغبان🌹
با پیکر بیسر برادرش
لایوم کیومک یااباعبدالله
#شهید_دفاع_مقدس
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
باور کنید جنگ است
و جنگ امروز بسی سخت تر از دفاع هشت ساله
دشمن با تمام قوا از زمین و آسمان
در حال حمله به مرزهای اعتقادی و ایمانی ماست
حرکتی کنید!
وصیتنامه #شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
شهادت یکی از نیروهای سپاه در مریوان
در درگیری در روستاهای درهتفی و کانی سانان مریوان میان نیروهای سپاه پاسداران و گروهک معاند پژاک اتفاق افتاد، رزگار تبیره به شهادت رسید.
بله...
دیشب اونم زمانی که ما در حال استراحت بودیم، بودند نفرایی که جونشونو فدای کشورمون کردن
#شهید_رزگار_تبیره
#شهید_مرزبان
فداییان کشور #امام_زمان
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💔
روایت شهادت ...
ظاهرا ساعت دو یا سه بامداد با گردادن امام رضا (ع) به همراه نیروهای سوری به سمت دشمن حمله می کنند، خود مهدی در نوک حمله به همراه چند نفر جلوتر می روند تا گردان بعد از اطمینان با فرمان او پیشروی کنند ولی متاسفانه عملیات لو رفته بود و آتش سنگین روی او و چند نفر از همراهانش شعله ور میشود، با بیسیم درخواست میکند که گردان همگی عقب نشینی کنند و این اصرار مهدی برای عقب نشینی از طرف گردان چند ساعت طول میکشد، مهدی از ناحیه دست و سپس پا زخمی میشود و در نهایت با اصابت گلوله ای به سرش به شهادت می رسد، پیکر مطهر مهدی در همانجا می ماند.
حضور مهدی در راس حمله و مطلع شدنش از کمین دشمنان باعث نجات گردان میشود و در واقع مهدی خود را فدای همرزمانش میکند.
راوی: همسر #شهید_مهدی_عسگری
سالروز شهادت
فدایی عمه جان #امام_زمان
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
❤️✨کانال زیبای زخمیان عشق
🌸✨رمان عاشقانه و مذهبی : #نگاه_خدا
🧡به قلم فاطمه باقری
✍💞سرباز ولایت 💞
خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
📚رمان عاشقــ❣ــانه مذهبی :#نگاه_خدا
📙 به قلم: فاطمه باقری
🌱 #قسمت_شصت_نهم
شما هم همراه مابیاین میرسونیمتون
ساحره: اره راست میگه اول میریم پرورشگاه بعد میریم بیمارستان
منم قبول کردمو همراهشون رفتم
به پرورشگاه رسیدیم
ساحره: سارا جان تو ،تو ماشین بشین ما میریم غذا رو میدیم و میایم
- باشه
صدای بچه ها رو از پشت در میشنیدم ،صدای خنده ها و جیغ هاشون
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل پرورشگاه
حیاط پر بود از بچه های قد و نیم قد
رفتم داخل سالن
واییی خدااا چقدر بچه اینجاست یعنی هیچ کدومشون پدر و مادر ندارن
یه کم که جلو تر رفتم دیدم داخل یه اتاق چند تا نوزاد هست رفتم داخل کنار تختشون
وقتی بهشون نگاه کردم غمم فراموشم شد ،این بچه ها غمشون از منم بیشتر بود
با خودم نذر کردم اگه امیر بیدار شه بیایم اینجا دوتا بچه به فرزندگی قبول کنیم
دیدم ساحره اومد داخل
ساحره: تو اینجاییی کل کوچه و ساختمونو گشتم
بیا بریم
توی راه یه عالمه دسته دیدم که تو دستاشون پرچم یا حسین و یا ابوالفضل بود
چشمم به پرچم ها دوخته شده بود
که گوشیم زنگ خورد
بابا رضا بود ،
- جانم بابا
بابا رضا : کجایی سارا جان ،هر چی زنگ در و میزنم جواب نمیدی
- خونه نیستم بابا ،یه سر رفته بودم هیئت الانم با آقا محسن و ساحره جان داریم میریم بیمارستان
چیزی شده؟
بابا رضا: امیر به هوش اومده ،اومدم دنبالت ببرمت بیمارستان که خودت الان تو راهی
) زبونم بند اومده بود،چی شنیده بودم، یا ابولفضل (
ساحره: چی شده سارا ،اتفاقی افتاده ،با تو ام دختر
- امیییر
ساحره : امیر چی؟
- به هوش اومده
ساحره: واااایییی خدایا شکرت
محسنم از خوشحالی از چشماش اشک میاومد و با استین پیراهنش اشکشو پاک میکرد
رسیدیم بیمارستان تن تن از پله ها رفتیم بالا
مریم جون تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد: واییی سارا امیر به هوش اومده
رفتم از پشت شیشه نگاه کردم دیدم دکترو پراستارا دورشو گرفتن
فقط هی میگفتم یا ابوالفضل ،و راه میرفتم
دکتر اومد بیرون
- چی شده آقای دکتر
دکتر: خدا رو شکر هوشیارشون بر گشته فردا انتقالشون میدیم بخش
از خوشحالی فقط گریه میکردم
وضو گرفتم رفتم سمت نماز خونه
دو رکعت سجده شکر به جا آوردم
و شکر میکردم از خدایی که امیر به من برگردوند
بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه
ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودن که امیرو ببریم خونه شون ولی من دوست داشتم بریم خونه خودمون
یه روز صبح رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه رو اماده کردم
- برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا
امیر : خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم
- نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم
امیر: چشم خواهر الان میام
&ادامه دارد ....
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh