eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
برای خدا زندگی کردن یعنی ؛ حواسمون به اطرافمون باشه نه فقط خونوادمون !! نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
کاش آن روزگاران گم نمی‌شد هوای خوب بـاران گم نمی‌شد صفای جبهه‌ها می‌ماند ای کاش صدای پای یاران گم نمی‌شد نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
رسول خیلی دست و دل باز بود حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی میداد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود... یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!😬 وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد البته بماند که من آآآآآآآآآی حرررررص خورررردم 😅 نقل از برادر شهید نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
چشمم از اشک پُر و عکسِ حرم می لرزد ...♡ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاشقانه دو مدافع🕊 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
غم عشقت زده آتش به دل و زندگیم عشق من گوهر نایاب کدام دریا یی #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ #رمان 💓عاش
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ صدام کرد کجا سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوی در حالا چرا انقد خوشگل شدی تو خندیدم و گفتم بووووووودم دستمو گرفت و تا جلوی در همراهیم کرد سجادی وقتی منو اردلان دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم مثلا غیرتی شده بود خندم گرفت و اردلان رو معرفی کردم سلام آقای سجادی برادرم هستن اردلان انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلان دست داد _ سلام خوشبختم آقای محمدی سلام همچنین آقای سجادی اردلان بهم چشمکی زد و گفت: خوب دیگه برید به سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست تو ماشین بازهم سکوت بود ایندفعه من شروع کردم به حرف زدن خب،خوبید آقای سجادی خانواده خوبن؟؟ لبخندی زد و گفت:الحمدالله شما خوبید - بله ممنون خب شما بگید کجا بریم خانم محمدی - من نمیدونم هر جا صلاح میدونید روبروی آبمیوه فروشی وایساد رفتیم داخل و نشستیم خوب چی میل دارید خانم محمدی - آب هویج از پرویی خودم خندم گرفته بود آقا دوتا آب هویج لطفا انشا الله امروز دیگه حرفامون رو بزنیم و تموم بشه - ان شاالله خوب خانم محمدی شما شروع کنید _ من ؟؟باشه... - ببینید آقای سجادی من نمیدونم شما در مورد من چه فکری میکنید ولی اونقدرام که شما میگید من خوب نیستم. آهی کشیدم و ادامه دادم - شما ازگذشته ی من چیزی نمیدونید من بهای سنگینی رو پرداخت کردم که به اینجا رسیدم - شاید اگه براتون تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با من ... سجادی حرفمو قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم محمدی دیگه ادامه ندید من با گذشته ی شما کاری ندارم من الان شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکه... - واینکه چی امیدوارم ناراحت نشید من نامه ای رو که جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم البته نمیدونستم این نامه برای شماست اگه میدونستم هیچ وقت این جسارت رو نمیکردم اخرش که نوشته بودید "اسماء محمدی" متوجه شدم که نامه ی شماست یکی از دلایل علاقه ی من به شما همون چیزهایه که داخل نامه بود فکر کنم سواالتتون راجب چیزهایی که میدونستم رفع شده - بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد با اینکه گذشتمو میدونه بازم انقدر اصرار داره به ازدواج سرشو آورد باالا از حالت چهره ی من خندش گرفته بود آب هویجا روآوردن لیوان آب هویج رو گذاشت جلوم وبدون این که نگاهم کنه گفت:بفرمائید اسماء خانم به اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجوری میشد... - لبخندی زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پایین راستش خانم محمدی فکر میکردم وقتی متوجه بشید او نامه رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانی بشید - راست میگفت - طبیعتا باید ناراحت میشدم. اما نه تنها ناراحت نشدم تازه یجورایی خیالمم راحت شد انگار یه بار سنگینی که از رو دوشم برداشتن سجادی به لیوان اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید نکنه دوست نداریدچیز دیگه ای میل دارید براتون بگیرم - همین خوبه الان میخورم شما بفرمایید میل کنید - باشه ،چشم سجادی مشغول خوردن آب هویج بود مات و مبهوت بهش نگاه میکردم کی فکرشو میکرد یه روز منو سجادی روبروی هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم و درباره ی ازدواج حرف بزنیم... ✍خانم علی‌آبادی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #عاشقانه_دو_مدافع #قسمت_بیست_و_یکم صدام کرد کجا سرجام خشکم
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود. بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم که متوجه شدم داره دستشو جلوی صورتم تکون میده صدام میکنه - خانم محمدی به خودم اومدم هاااا چییییی بله یه لحظه نگاهمون بهم گره خورد انگار همو تازه دیده بودیم چند دقیقه خیره با تعجب به هم نگاه میکردیم _ چه چشمایی داشت... _ چشمای مشکی با مژه های بلند،با ته ریشی که چهرشو جذاب تر کرده بود چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومه چون تو چشام نگاه نمیکرد سجادی به چی خیره شده بود فقط خودش میدونست احساس کردم دوسش دارم،به این زودی. با صدای آقایی به خودمون اومدیم آقاچیز دیگه ای میل ندارید از خجالت سرمونو انداختیم پایین لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش سجادی هم دست کمی از من نداشت مرد خندید و رو به سجادی گفت نامزد هستید سجادی اخمی کردو گفت نخیر آقا بفرمایید. همون طور که سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم گوشیم زنگ خورد مریم بود یعنی چیکار داشت جواب دادم: الو سالم - سلااااااام عروس خانم بی معرفت چه خبر - اقا داماد خوبه؟ - کجای بحثید؟ - تاریخ عقد و اینام که مشخص شده دیگه - وای حاالا من چی بپوشم خدا بگم چیکارت نکنه اسماء همه ی کارات هول هولکیه....ماشاالااا نفس کم نمیورد. جلوی سجادی نمیتونستم چیزی بگم یه لبخند نمایشی زدم و گفتم: مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعال... - إ اسماء وایسا قطع نکن... گوشیو قطع کردم انقد بلند حرف میزد که سجادی صداشو شنیده بود و داشت میخندید از خندش خندم گرفت سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم سجادی دستش رو گذاشت روفرمون و پووووووفی کرد و گفت: خوب ایندفعه شما بگید کجا بریم - به نظرم یه پارکی جایی حرفامونو بزنیم باشه چشم .... روبروی یه پارک وایساد... - وای خدای من اینجا که...اینجا همون پارکیه که با رامین..... _ وای خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتی...دوباره یاد آوری گذشته ایکه ازش متنفرم ... - خدایا کمکم کن از ماشین پیاده شد اما من از جام تکون نخوردم چند دقیقه منتظر موند. وقتی دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشین و گفت: پیاده نمیشید نگاهش نمیکردم دوباره تکرار کرد. خانم محمدی پیاده نمیشید بازم هیچ عکس العملی نشون ندادم اومد، داخل ماشین نشست وبا نگرانی صدام کرد: - خانم محمدی خانم محمدی - اسماء خانم سرمو برگردوندم طرفش بله - نگران شدم چرا جواب نمیدید معذرت میخوام متوجه نشدم با تعجب نگاهم میکرد. - اینجا رو دوست ندارید؟ میخواید بریم جای دیگه سرمو به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم: ✍خانم علی‌آبادی ادامه دارد... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
کاش میشد تا خدا پرواز کرد.. پای دل از بند دنیا باز کرد.. کاش میشد از تعلق شد رها بال زد همچون کبوتر در هوا . . . 🌷 شبتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
18.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای صنمی قریش نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh