eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهید عباس کریمی: 🌿 فعالیت شهید همت در پاوه به ویژه در پاک سازی گروه اشرار و ضد انقلاب بی نظیر و حیرت زا بود درباره او صحبت کردن کار هر کسی نیست و حتی قلم هم عاجز است و تاریخ هم عاجز است که این ها را ثبت و ضبط کند چون او مرد والایی بود و در تاریخ انقلاب نمونه است. ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
الی الحسین.mp3
3.36M
📕 🎙 کربلایی دلم زائر خودم زائر از در خونمون شدم زائر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت اگه نرفتی اربعین ولی دلت اونجاست تو دیگه اسمت جامونده نیست... 💔 ‌ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️عظمت حضرت زینب (س) به چیه؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
4_5857095456160482659.mp3
4.97M
🔳 سوزناک 🌴بعد از این ای خواهر مظلومه راحت گریه کن 🌴آمدی از راه با رنج اسارت گریه کن 🎙حاج 👌بسیار دلنشین
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸شعار «ابالفضل علمدار، خامنه‌ای نگه‌دار» امروز در حرم حضرت عباس(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 روح‌اللهی هم داشتیم که اگر در برابر وحوش ز.ز.آ ایستادگی نکرده بود معلوم نبود می‌توانستیم با این فراغ دل و خیال راحت، به زیارت برویم یا نه... روح‌اللهی که شهادتش، روضه شهادت ارباب را تداعی کرد... دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می‌دهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
رمان زیبای ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
- خودتی وحید؟ چشم باز می کنم و سر می چرخانم سمت جوادی که مقابل در خانه شان کلید به دست، دارد نگاهم می کند. تکیه از دیوار نمی گیرم، اما می گویم: - نه. روح خبیثمه که منتظر توی لعنتیه. کلید را برمی گرداند توی جیبش و می آید مقابلم. - چته تو. چرا این ریختی شدی؟ نفس عمیق می کشم. جواد را که می بینم، یادم می آید که غیر از خاک که داشتم نثار همه می کردم، هوا هم هست. پس فعلا می شود زندگی کرد. - کی اومدی؟ اینجا وایسادی خب می رفتی تو خونه. فکر کنم مامان باشه. تمام حرص هایم را سرش خالی می کنم: - معلومه این روزا کدوم گوری هستی؟ داری چه غلطی می کنی؟ سرت تو کدوم آخوره؟ اول فقط نگاهم می کند. بعد فقط در خانه را باز می کند و کوله اش را پرت می کند توی حیاط و در را می بندد. زنگ می زند به مادرش و می گوید با من می رود قدم بزند. بعد دستم را می گیرد و همراه خودش می کشد. حرف خاصی که نداریم بزنیم اما: - اول جواب سؤالای مهمت رو بدم. گور کتابخونه م. دارم غلط زیادی کنکور رو جلو می برم. سرم هم توی آخور کتابای کنکوره. اینا رو که می شناسی. یه آخور دارن قد تمام بچه کنکوریا علف توشه. میدن می خوریم، پول پارو می کنن. تو الان با کدوم اینا مشکل داری؟ گورش؟ غلطش؟ آخورش؟ یا... دست هایم را فرو می کنم در جیب شلوارم. شلوارم که جیب ندارد. دارد تنگ است. انگشتانم را بیشتر پرس می کند. هیچی بابا دستانم را همین طور آویزان نگه می دارم و حرفی نمی زنم. در کافه را که هل می دهد، من را هم هل می دهد توی کافه. - بریم ببینم چه مرگته. - با علیرضا نمی تونم ارتباط بگیرم. مکث می کند و نفس محکمی بیرون می دهد. بعد می پرسد: - چند روزه؟ - چهار! صندلی را عقب می کشد و می نشیند. دستانش را در هم قلاب می کند و به پیشانی می گذارد. فضای نیمه تاریک کافه حالم را بد می کند. کافه چه دارد که همه پاتوقش می کنند. چهار تا صندلی و چهار تا میز و در و دیوار خالی. در و دیوار با بوی قهوه ای که کافئینش قرار بود آرامش بدهد اما هیچ نمی دهد. من چقدر خودم را دماغ بالا می گرفتم که دارم میروم کافه. پس چرا الان که حالم خوب نیست، حال نمی کنم. حتی از موسیقی لایتش هم متنفرم. از تمام آدم هایش که سعی می کنند با ناز و ادا فنجان ها را به لب بگذارند و لبخند. لبخندشان یعنی راست است؟ این دختره دارد برای... به من چه. اصلا همه چیز به من چه. اصلا بگذار کلاغ را رنگ کنند به جای طاووس بفروشند چهارتا تکه چوب را بکنند کافه ما را هول بدهند و بچاپند من اصلا دلم می خواهد مثل پینوکیو، خر بشوم و همه خر حسابم کنند. غلط کرده پینوکیو با خریت هایش. غلط کردم من، غلط کرده دنیا. برای فرار از همۀ اینها زل می زنم به جواد که از خیلی از کارهای علیرضا خبر ندارد. نمی خواهم چیز هایی را که می دانم برایش بگویم. ترجیح می دهم بیشتر از این به هم نریزد. بی هوا می گویم: - مامانت میدونه مسیرت رو عوض کردی؟ تکیه می دهد و دست به سینه می گوید: - من مسیر عوض نکردم. چشمانش سفت و محکم و خیره است: - پس حال و کار این روزات چیه؟ معلومه که می خوای، اما تابلو جلوی خودت رو می گیری! اینا چیه؟ - امیدوارم کردی! و لبخند مسخره ای تمام صورتش را پر می کند. می گویم: - خر فرضم نکن. تو الان جواد پارسالی؟ رو برمی گرداند از من و می گوید: - می دونم که "جوادم"!! پارسال و امسالم فرقش فقط تو انجام ندادن بعضی از کاراست، همین. مسخره اش می کنم، چون حس می کنم دارد مسخره ام می کند: - همین. بعضی کارا رو انجام نمیدی. چه جالب! میشه اون وقت بگی چه کارایی؟ در سکوت نگاهم می کند. هر چه من در زندگی ام از وقتی چشم باز کردم داشتم و وقتی به چهارده سالگی رسیدم به خاطر جو مدرسه نسبت به آنها تردید پیدا کرده بودم، جواد نداشته و حالا دارد با تردید مزه اش می کند. من مطمئن بودم که مسیر اکیپ درست نیست و مادر گاهی برایم تحلیلشان می کرد؛ اما اینقدر در جمع با لذت از داشتنی هایشان حرف می زدند، اینقدر راحت هر کس مدلشان نبود مسخره می کردند که اگر بخواهی ناراحت نشوی پس قطعا همرنگ شان می شوی! خیلی غرور می خواهد، خیلی ایمان داشتن به مسیرت را می خواهد که هم خودت باشی و بمانی و هم در جمعشان بروی و عوض نشوی. . ٭٭٭٭٭--💌 💌 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
4_5857095456160482655.mp3
1.92M
🔳 احساسی 🌴خسته ترین زائر کرببلا آمده 🌴خواهر دل خونت از شام بلا آمده 🎙 👌بسیار دلنشین 💔🥀 🤲 🌷