eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی برای بسته‌ی درها کلیدی نیست وقتی تمام قفل‌ها سر در گریبانند
می‌آیی و «اِنّا فَتَحنا» روی لب داری یعنی برایت کارهای سخت آسانند
🌺 میلاد یگانه منجی عالم بشریت آقا صاحب الزمان (عج) بر تمام شیعیان و مسلمانان تبریک و تهنیت باد. 🌺 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی با لهجه اصفهانی😍 السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) بیا گلی نرگس بیا بیا و حسن ختام باش! میلاد با سعادت منجی عالم بشریت بر شما مبارک ❤️ ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
اللهم عجل لولیک الفرج...
✍روایت_شهداء⚘🍃 ◽️چه رازی نهفته در شهادت برادران باکری؟! سه برادر، هر سه شهید، هر سه مفقود . . .🌷🍃🕊 👈از راست: شهید علی‌ باکری که در ایام انقلاب توسط ساواک دستگیر و تکه تکه شد و هیچ‌گاه پیکرش بازنگشت، 👈نفر دوم شهید‌مهدی‌باکری که در عملیات بدر در جزیره مجنون مجروح شد و وقتی او را در قایق گذاشتند که به عقب برگردانند قایق را با آر پی جی زدند و پیکر مهدی را دجله برای همیشه برد، 👈نفر سمت چپ هم شهید‌حمید‌باکری که در عملیات خیبر در جزیره مجنون شهید شد و وقتی خواستند فقط پیکر او را برگردانند، برادرش مهدی گفت: هر موقع سایر شهداء را برگرداندید او را هم بر می‌گردانیم و پیکر حمید تا به همین امروز مانده است در جزیره مجنون... هدیه نثار ارواح مطهر شان صلوات❤️ ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
36.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوتاه ترین دعا برای بلند ترین آرزو: 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 . . میلاد یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی موعود بر تمامی منتظرانش مبارک...💝 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 نویسنده ♥️ پدر و مادرم تصمیم گرفته بودند این چند روز را مسافرت برویم تا به قول خودشان خستگي از تن همه در آید. چون هوا خیلي سرد شده بود قرار بر این شد كه برویم دوبي . صبح پنج شنبه وقتي سر میز صبحانه آمدم . مادر وپدر و سهیل داشتند در مورد مسافرتمان صحبت مي كردند. سلام كردم و پشت میز نشستم. براي ساعت هفت بعد از ظهر بلیط هواپیما داشتیم. ناگهان سهیل گفت : - راستي قراره زري جون و پرهام هم بیان دوبي. واكنش پدرم آني بود. با حرص گفت : كي بهشون گفته بود ما داریم مي ریم دوبي ؟ همه به سهیل خیره شدیم كه سرش را پایین انداخته بود. با خنده گفتم : مارمولكه خبر داده… سهیل چشم غره اي به من رفت و گفت : خوب حال بیان چه بهتر من هم حوصله ام سر نمي ره. مادرم با خنده گفت : راست مي گه بچه ام انقدر مي ره اسكیت و جت و كنسرت و خرید … حوصله اش سر مي ره. دلم شور میزد و دعا مي كردم اتفاقي نیفتد تا پدر از دست پرهام عصباني شود. چون پدرم اصولا زیاد از دایي علي خوشش نمي آمد اعتقاد داشت كه زیادي خودش را مي گیرد و خیلي از خود راضي است . براي سه روز وسایل زیادي همراه نداشتیم و فقط با یك چمدان كوچك به طرف فرودگاه حركت كردیم . در صف بازررسي ها بودیم كه پرهام وزري جون هم رسیدند. همه با هم احوالپرسي مي كردند دوباره نگاه پرهام را متوجه خودم دیدم. آهسته جلو رفتم و سلام كردم . بعد با صدایي اهسته گفتم : پرهام یه خواهشي ازت دارم . مشتاق نگاهم كرد ادامه دادم : ببین دفعه پیش تو انقدر زل زدي به من كه همه فهمیدند اتفاقي افتاده پدرم هم خیلي از دستت ناراحت شد حتي سهیل هم ناراحت شده بود. براي همین ازت خواهش میكنم این چند روز كه قراره با هم باشیم رعایت بكني تا خداي ناكرده كدورت و اوقات تلخي پیش نیاد. پرهام سرش را تكان داد و گفت : با اینكه خیلي سخته ولي سعي میكنم. با حرص گفتم : سخته ؟ یعني چي ؟ مگه تو بار اوله كه منو مي بیني ؟ پرهام در حالیكه از شرم سرخ شده بود گفت : نه بار اول نیست ولي بار اوله كه عاشق شده ام. بي تفاوت سر تكان دادم و گفتم : در هر حال از من گفتن بود بدون كه همه روي تو حساس شدن. حالا خود داني . وقتي رسیدیم تقریبا شب شده بود. ولي هزاران چراغ روشن نوید باز بودن مراكز خرید را مي داد. در یك هتل دو اتاق گرفتیم و خانمها و اقایان در اتاق مجزا جا به جا شدند. من ومامان و زري جون در یك اتاق پرهام و سهیل و بابم هم در اتاق بغلي. شام در هواپیما خورده بودیم تا وسایل را جا به جا كردیم. گفتم : مامان بدو بریم بیرون . زري جون با خنده گفت : چه قدر عجله داري؟ همانطور كه لباس مي پوشیدم گفتم: خوب قراره شنبه برگردیم فقط دو روز اینجا هستیم باید استفاده كنیم. خوشبختانه هتل به مراكز خرید نزدیك بود. مردها نیامدند و ما قدم زنان راه افتادیم. هوا ملایم و لطیف بود. اصلا سرد نبود. ادامه دارد.... ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
حساب و کتاب مال و اموالش را ثبت می‌کرد برای حساب سال.. با این‌که مستأجر بود و اوایل زندگی حقوق هم کم بود، اما دفترچه‌ی خمسی تهیه کرد. شهریور که می‌شد، می‌رفتیم برای خمس... شهید🕊🌹 ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh