eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
355 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁ ﷽ ❁ یه قول بدیم! یه قول صادقانه به ღــدا.... که این نیمه شعبان گناه نکنیم دل صاحب زمان رو خون نکنیم جشن بگیریم اما پیش آقا رو سیاه نشیم.... 🌸 اَلَّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِڪــَ الفَرَج 🌸
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مصطفی_چمران نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه #شهید_مصطفی_چمران نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:9⃣2⃣ 🍃می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ،همه این وجود مال خدا هست .برایش نوشتم:کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تورا از من بگیرد و نه جنگ .و او جواب داد که: این خودخواهی است .اما من خودخواهی تورا دوست دارم . این فطری است . اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی ؟ من تورا می خواهم محکم مثل یک کوه ،سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک ؟ ملکیت ؟تو بالاتر از ملکی .من از شما انتظار بیشتر دارم . من می بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را .تو باید در این خط الهی راه بروی . تو روحی ، تو باید به معراج بروی ، تو باید پرواز کنی .چطور تصور کنم افتادی در زندان شب.تو طائر قدسی .می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی . می توانی در تاریکی پرواز کنی 🍃هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد ، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم ،نمی خواستم شهید بشود.آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند.گفته بود روز بعد برمی گردد . عصر بود و من در ستاد نشسته بودم ، در اتاق عملیات.آن جا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد ،من ترسیدم ، فکر کردم چه کسی است ، که مصطفی وارد شد .تعجب کردم ، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد ،گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم ؟ من امشب برای شما بر گشتم . 🍃گفتم: نه مصطفی ! تو هیچ وقت برای من برنگشتی .برای کارت آمدی . مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما . از احمد سعیدی بپرس .من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم ، هواپیما نبود .تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم ،با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم .من خیلی حالم منقلب بود.گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم .خیلی گرفته بودم .احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم .مصطفی گوش می داد .گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی.او خندید وگفت :تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #بانوی_پاک_ من دریــــا ڪمڪ ڪݧ تا بیابم ساحلم را اینــجا گرفـــتہ عقــــده ها راه دلــــــم را..... #کانال_زخمیان_عشق نشرمعارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh http://eitaa.com/joinchat/336265218Cc90fa2ed85
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #بانوی_پاک_ من دریــــا ڪمڪ ڪݧ تا بیابم ساحلم را اینــجا گرفـــتہ عقــــده ها راه دلــــ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: 🌸 🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی 👤نویسنده:زهرابانو 🇮🇷 با دایی یکم از این در و اون در حرف زدیم تا لیدا رفت حاضر شد و اومد. نگاهم به دایی بود اما حواسم به لیدا که به مامانش گفت:مامان،زهرا کارتون داره. زن دایی ازم خداحافظی کرد و رفت تو خونه. وای زهرا توروخدا بیا فقط ببینمت لعنتی. این دل تنگم داره نصفه میشه از نبودنت. انقدر خودتو ازم مخفی نکن من به دیدنتم راضیم. اه کارن خجالت بکش اون خواهر زنته نه عشقت که اینطوری دربارش فکر می‌کنی. خیلی زود دست لیدا رو گرفتم و رفتیم. تو راه خیلی ساکت بود. پرسیدم:خانممون چرا ساکته؟ _از دست زهرا ناراحتم. آره همینه موضوعی که میخواستم بحث رو بکشونم بهش. _چرا؟چیشده؟ _نمیدونم چه مرگشه هرموقع تو میای می‌ره تو اتاقش مثل موش قایم میشه.هرچی بهش میگم زشته بیا بیرون میگه نه راحت ترم اینجوری حوصله چادر سر کردن ندارم. خب بگو دختر حسابی تو که تنبلیت میشه چادرسرت کنی پس چرا میندازی رو سرت؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم:حالا چرا ناراحتی؟ _عه آخه زشته عزیزمن.تو با خودت نمیگی این دختره چرا انقدر خودشو میگیره و نمیاد بیرون موقعی که من میام؟ راستش آره لیدا کنم محتاج یک بار نگاهشم بخدا اما نمیتونم حرفی بزنم. چون اولین کسی که متهم میشه خود منم. _بیخیال عزیزمن.فکرشو نکن. دیگه تا خونه حرفی نزدیم.شبم بدون شام خوابیدم.اینجوری راحت تر بودم. تقریبا دوماه گذشت و من برای دیدن زهرا هی باید میرفتم دم دانشگاهشون تا یک ثانیه نگاهش کنم.چند بار دیگه هم با همون پسره دیدمش که بدتر اعصابم خورد شد و سر لیدای بیچاره خالی کردم. یک بارم پسره با یک دختری دیگه اومد پیش زهرا و براش دسته گل آورد. کاش میدونستم اون دسته گلو تو سرش خراب کنم عوضی. هربار که عصبی میشدم از دست زهرا و پسره نکبت،سر لیدا یا کارمندای شرکت خالی میکردم اونام طفلیا صداشون درنمیومد مخصوصا لیدا. منو خیلی دوست داشت وصبوری میکرد. منم تاجایی که می‌تونستم بهش احترام میگذاشتم و خوب باهاش رفتار میکردم.یک روز که همه خونه مادرجون دعوت بودیم سر میز شام،لیدا یکهو حالش بدشد و دوید طرف دستشویی. اون شب بازم زهرا نبود و درس رو بهونه کرده بود. رفتم پیش لیدا،بقیه هم نگران شدن و اومدن. _چرا اومدین چیزی نشده که خوبم. مادرجون رفت جلو و آروم لپشو بوسید. _قربون نوم و بچه خوشگلش بشم؟ 🍃 🇮🇷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: #بانوی_پاک_من 🌸 🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی 👤نو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: 🌸 🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی 👤نویسنده:زهرابانو _نوه چیه مادرجون؟ زندایی با ذوق گفت:مبارکه دخترم. لیدا با عصبانیت گفت:چی میگین شماها؟من هنوز خودم بچه ام.اینا برای استرسه مگه نه کارن؟ دستمو به کمرش گرفتم و گفتم:آره عزیزم حالت خوبه؟ اروم سرشو تکون داد و به سینه ام تکیه داد. بقیه ازمون دور شدن. روی موهاشو بوسیدم و گفتم:چیزی نیست نگران نشو فردا میریم دکتر. کمی که حالش بهتر شد بردمش بیرون پیش بقیه‌. یکم که نشستیم لیدا گفت خسته ام منم بااجازه جمع بلندشدم و حاضر شدم تابریم خونه. تو ماشین هیچ‌حرفی بینمون زده نشد.فقط سکوت بود و سکوت. خیلی سردرد بودم و فکرای تو سرم بهمم ریخته بود. دلم میخواست زودتر برسیم خونه تابخوابم. ندیدن زهرا،فکر بچه دار شدنم،کارای شرکت...همه و همه دست به یکی کرده بودن عذابم بدن. تا رسیدیم خونه لیدا سریع رفت تو اتاق و خوابید منم یکم تلوزیون دیدم و بعد رفتم خوابیدم. اما چه خوابی!؟ همون خوابی که چند وقت پیش دیده بودم رو دیدم. همون خانم بچه به بغل و مرد اسب سوار.نمیدونستم کی بودن‌.صورتشون پر نور بود و هیچی مشخص نبود. از خواب که بیدارشدم صدای اذان مسجد محله میومد.دلم خیلی گرفت.لیدا اروم خوابیده بود اما من... دیگه خواب به چشمام نیومد تا ساعت کارم. بدون صبحانه مثل هرروز از خونه زدم بیرون و خودمو رسوندم به شرکت. تا ظهر درگیر کار بودم اونقدری که فراموش کردم باید لیدا رو ببرم دکتر. خودش آخر وقت کاریم زنگ زد و گفت:کارن قرار بود بریم دکتر.من از صبح حالت تهوع دارم. انگار آب سردی رو تنم ریختن.وای خدا خودت رحم کن،لطفا اون چیزی نباشه که فکرش ازدیشب داره آزارم میده. _باشه میام عصر بریم. ظهر زودتر کارمو تموم کردم و رفتم خونه،لیدا رو برداشتم رفتیم دکتر. بعد از گرفتن آزمایش و مشخص شده جوابش داشت سرم گیج میرفت تو آزمایشگاه. من؟بچه؟اونم درست چند ماه بعد ازدواج؟ لیدا هم دست کمی از من نداشت جفتمون دمق بودیم. من از لیدا توانایی ندیدم که بتونه بچه داری کنه.یعنی میتونه بچمو بزرگ کنه و درست تربیتش کنه؟یعنی من میتونم‌پدرخوبی باشم براش؟ این سوالا تا شب تو سرم چرخ میزد. به لیدا گفتم فعلا به کسی چیزی نگه تا موقعیتش پیش بیاد و جفتمون بتونیم بااین قضیه کنار بیایم. لیدا همش حواسش به رفت و اومدا و خورد و خوراکش بود که زیاد یا کم نشه‌. میگفت نمیخوام هیکلم بهم بریزه. هوف اون به فکر چیه من به فکر چیم؟! من احمق به فکر این بودم که حالا که مطمئنم یک حسی به زهرا دارم با این زندگی و بچه ای که قراره بیاد باید چیکارکنم؟ چجوری بچه ای رو بزرگ کنم که به مادرش جز احساس مسئولیت چیزی ندارم؟ چجوری تو روی بچه ام نگاه کنم و بگم زهرا خالته؟ ندیدن زهرا و دلتنگیشم تیشه میزد به ریشه این رابطه. خیلی حالم داغون بود و حلال مشکلاتمو هم نمیدونستم. کاش میشد زمان برگرده عقب و من عجولانه تصمیم به ازدواج نگیرم. میدونستم زهرا با اون پسره دوسته و به من فکرم نمیکنه اما چه کنم که این دلم حرف حساب حالیش نیست؟ هرچند دوستی زهرا با یک پسر هم خارج از تصورات من نسبت به اون بود.نمیتونست دوستی درکار باشه.شاید یک عشق پنهانه..شایدم نامزد.. اه چی میگی کارن؟اگه نامزد بودن تو خبر داشتی. 🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷به یــادشهــدا يادمان باشد💭 که #شهدا حسين وار رفتند تا ما #حسينی بمانيم ... ! #شهید_مرتضی_عطایی #شبتون_شهدایی🌙 نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم سه صلوات ابتدا 19بار ختم مبارک بسم الله الرحمن الرحیم انجام بدهید ذکر👇👇👇👇👇👇👇 «نِجاتاً مِنكَ يا سَيِّدَ الكَريمَ نِجِّنا وَ خَلِصّنا بِحَقِّ بَسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» سه صلوات آخر بفرستید ان شاءالله حاجت روا بشیم همه @zakhmiyan_eshgh
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 چله سوره مبارکه یاسین ❤️سلامتی ظهور امام زمان عج❤️ 🌷حاجت روا یی همه اعضای کانال🌷 🕊هر روز هدیه به یک شهید🕊 🌹❣ختم ‌ سوره یاسین🌹❣ ⬅️ روز 17 هدیه به شهید 💓حضرت زینب کبری ع💓 #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh