🍁زخمیان عشق🍁
تمجید رهبر انقلاب از کتاب «دلتنگ نباش!» 📝متن یادداشت ایشان در ابتدای این کتاب 🔸روز شنبه ۱۱ خردادم
#خاطرات_شهدا 🌷
💠سرشار از امید و آرزو
🌷روحالله #هدفمند و قانونمند بود و برای تمام روزهايش #برنامه داشت و برای هر فعاليت كوچک و بزرگ يادداشت می نوشت تا بتواند آن كار را با برنامهريزی و تنظيم لوازم و مقدماتش به بهترين نحو انجام دهد.
🌷حتی برای یک سفر كوتاه يا ديدار با پدرش هم برنامهريزی ميكرد، سال كه نو می شد یک تقويم برمی داشت و برنامههای يک ساله را می نوشت، می گفتم: چرا اين كار را می کنی؟ می گفت: اينجوری احساس #مفيد_بودن می كنم.
🌷روی هركاری كه انجام می دهم خط می زنم؛ بعد كه بر می گردم می بينم چقدر كار انجام شده و چقدر انجام نشده حتی برای #آشپزی در هفته هم برنامه داشتيم، البته چون عاشق بيفتک و ماكارونی بود در هفته حتماً برايش درست می كردم.
🌷روحالله به سوريه نرفت كه شهيد شود، او براي هدفش رفت كه #دفاع از ارزشها و اعتقاداتش بود، او مثل همه جوانان كشورم سرشار از #اميد و آرزو بود، دوست داشت سردار شود و 5 بچه داشته باشد.
🌷روحالله از شاگردان #ممتاز دانشكده بود، به زبانهای #عربی و #انگليسی مسلط بود و تصميم داشت كه در آينده به زبان #آلمانی هم تسلط پيدا كند، نقاش بود و خط می نوشت، هميشه از اهدافش حرف می زد.
🌷با حوصله بود؛ آنقدر كه برای خريد كوچک ترين وسيله كلی وقت می گذاشت، مثلاً وقتی برای خريد یک روسری بيرون می رفتيم اينقدر #پيگير بود كه من خسته می شدم ولی او نه.
🔺راوی: همسر شهید
#شهید_روح_الله_قربانی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#کلام_شهید🌷 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام تو طلب بخشش🙏 دارم.
#خاطرات_شهدا 🌷
🌾 تازه در #تفحص برون مرزی #شلمچه در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی #مجید_پازوکی داخل خاک عراق می رفتند.....
🌾برای اینکه #عراقی ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم🚫 از بچه های جنگ هستیم.دست #مجید از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال❓ کردند به آنها گفت:
🌾دستم را سگ🐺 گاز گرفته!! همیشه هم بساط خنده ما به راه بود😄 .عراقی هم منظور او را #نمی_فهمیدند.من را هم این طور معرفی کرد. #حاج_قاسم دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از #آمریکاست! همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض🤒 نشود!!
🌾یک روز افسر عراقی از من پرسید: میتوانی #انگلیسی صحبت کنی⁉️من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی😁 گفتم : #اجازه ندارم❌!هر روز وقتی برمیگشتیم، #بطری آب من خالی بود؛ اما بطری #مجید_پازوکی پر بود💧.
🌾توی این حرارت آفتاب☀️، لب به آب نمیزد. همیشه به دنبال یک #جای_خاص بود. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت – هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه میکردیم👀 که #مجید بلند شد.خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودیم. مرتب میگفت: «پیدا کردم. این همون #بلدوزره.»
🌾یک #خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو #شهید🌷 افتاده بودند که به سیمها جوش خورده بودند و پشت سر آن ها #چهارده_شهید دیگر. مجید بعضی از آن را به اسم میشناخت.مخصوصا آنها که روی سیم خاردار خوابیده بودند😔.
🌾جمجمه شهدا🌷 با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید #بطری_آب را برداشت. روی دندانهای جمجمه میریخت و گریه میکرد😭 و میگفت: «بچهها! ببخشید اون شب بهتون #آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!»😭
#مجید_روضه_خوان شده بود و...
راوی: محمد احمدیان
#شهید_مجید_پازوکی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh