🍁زخمیان عشق🍁
🔰گل یا پوچ 🔸عملیات در پیش بود از «خلصه» به سمت #شیخ_نجار حرکت کردیم بیشتر نیروهـا با اتوبوس🚌 رفتند
#خاطرات_شهدا 🌷
💠امر به معروف خانوادگی
🔰خانوادہ هـایمان را براے #گردش و تفریح بردہ بودیم کیش🏖 در حد توان مالے مان تلاش میکردیم هـر چہ ممکن است #دیدنیهـاے آنجا را بہ خانوادہ مان نشان دهـیم👌 شوخی هـاے حامد و بچه هـاے دیگر فضاے بسیار #بانشاطے بہ وجود آوردہ بود
🔰در کیش کشتے هـاے⛴ تفریحے دو طبقہ وجود دارد که در عرشه ی کشتے منظرہ #سطح_آب دریا و در طبقہ پایین که دیوارہ شیشه اے دارد مرجان هـاے رشد کردہ و در کف دریا🌊 قابل مشاهدہ است
🔰حامد #اصرار داشت سوار این کشتے بشویم ⚡️اما چون من میدانستم در این کشتے موسیقے🎵 زندہ که بعضاً از دایرہ شرع خارج است اجرا مے شود لذا #مخالف بودم. حامد گفت سوار میشیم اگر آهـنگ بد پخش شد #امربہ_معروف میکنیم
🔰بالاخرہ سوار شدیم😊 و موسیقے شروع شد🎶 حامد رفت سراغ مسئول آنجا و خواست که موسیقے را متوقف🚫 کند ولے مسئول #مخالفت کرد حامد بدون اینکه تند و عصبی بشود گفت: یک #پیشنهـاد👇
🔰وقتے کشتے دارہ میرہ ما میریم #بالاے کشتے شما پایین موسیقے بخش کن، در برگشت ما میایم #پایین شما بالا موسیقے اجرا کن🎹 آن بندہ خدا بہ خاطر #برخورد خوب حامد پیشنهـاد جالب و هـمچنین تعداد زیاد ما👥 با خواستہ حامد موافقت کرد✅
🔰البتہ در برگشت↪️ زیر حرفش زد و پایین هـم موسیقے پخش کرد☺️ ولے سعے کرد در انتخاب موسیقے تا حدے #رعایت حال ما را هـم بکند با موسیقے #اےایران اے مرز پر گهـر🇮🇷 و ... برنامہ اش را بہ پایان برد
🔰وقتے از کشتے پیادہ شدیم خندیدیم و بہ #حامد گفتم دیدے هـمون شد که من گفتم😅 حامد که هـمیشہ خندہ رو بود #بغض کردہ بود میگفت: چقد زشتہ که در جمهـورے اسلامے چنین وضعے داریم😢 حتے گریہ هـم کرد تا جایے که براے گرفتن عڪس عینک آفتابے اش🕶 را برنداشت تا صورت ناراحتش در عکس معلوم نباشد❌
#شهید_حامد_کوچک_زاده
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠💠کسی برای آنها نامه نمینوشت
🌷🍃اولین بار «حمید داودآبادی» رزمنده و نویسنده شناخته شده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرامش از این دو برادر مینویسد.
❤️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها میشوند.
🌀روز بهزیستی را بهانه کردیم تا در این پادکست رادیومهر از او بخواهیم اولین دیدار با این دوبرادر غریب را روایت کند:
☘🌸«هفتم مهر ۱۳۶۰ بود که از پادگان امام حسن (ع) از تهران عازم منطقه غرب کشور شدیم و فردا صبح به پادگان الله اکبر در شهر اسلام آباد غرب رفتیم. در بین نیروها متوجه حضور دو برادر دوقلو شدم.
🚫 وقت تقسیم نیرو خود این دونفر درخواست کردند که به عنوان امدادگر معرفی شوند، چون قبلاً دورههای امدادگری را دیده بودند.
🌻🍃چند روز بعد عملیات مسلم بن عقیل در سومار شروع شد. ما را به منطقه بردند و این دو برادر دوقلو هم در دسته ما بودند. یادم هست بچههای بسیار #خوش_مشرب و #بانشاطی بودند.
🥀🍃تا اینکه یک بار بلندگوی تبلیغات اعلام کرد بچههای دسته سه بیایند نامههایشان را بگیرند. نامههای پدر و مادر هر کدام ما از شهرهایمان میرسید دست واحد تبلیغات
🎋 مسئول این واحد هم یکی یکی اسامی را میخواند و نامهها را میداد. همه ما دویدیم که نامههایمان را بگیریم
ولی این دو برادر نیامدند.😭😭
🍄 آمدیم نشستیم توی چادر و با همان ذوق نوجوانی نامهها را باز کردیم و شروع کردیم به خواندن. مثلاً من میگفتم دمش گرم! مادرم برایمان آش پشت پا پخته! آن یکی میگفت پدرم فلان چیز را نوشته و … من دیدم این دوبرادر بغض کرده اند. 😭😭ثابت که ظاهراً کمی بزرگتر بود برادرش را صدا کرد و دوتایی بیرون رفتند. بلند شدم و دیدم این دوتا سرهایشان روی شانه هم دور میشوند و گریه میکنند. 😭😭😭😭😭نفهمیدم ماجرا چیست.»
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh