eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
😊📚 ______________________ حاج احمد متوسلیان در مریوان و پاوه، هر عملیاتی که انجام داد با خون دل بود، او بنی صدر را تهدید کرد که تو در خواب هم مریوان را نمی‌بینی.» بنی صدر هم گفت: تو در حدی نیستی که با من صحبت کنی و کار به جایی رسید که بنی صدر گفت با هلی کوپتر وارد مریوان می‌شود. حاج احمد گفته بود و به نیروها آماده باش داده بود که هلی کوپتر بنی صدر را بزنید و حتی به او فرصت پیاده شدن ندهید. حاج احمد، شناخت کاملی نسبت به بنی‌صدر داشت که منافق ملعونی است، بنی صدر جرأت آمدن به مریوان را پیدا نکرد اما حاج احمد را تحریم نیرویی و تسهیلاتی کرد و حاج احمد با کمترین و ضعیف‌‌ترین امکانات در پاوه و مریوان عملیات می‌کرد تا جایی که ضد انقلاب گفته بود: «ما از دست بچه‌های حاج احمد عاصی شده‌ایم.» شهید احمد متوسلیان🌱 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
شهدابعدازشهادت عندربهم‌یرزقون‌مۍشوند ودست‌هدایتگرۍپیدا‌مۍڪنند وبردلهاحڪومت‌خواهندڪرد♥️(: -حاج‌حسین‌
♥️🖇 ______________ حاج ابومهدی از خانواده‌ای متدین و دیندار بود، مادر ایشان در شمال بصره روضه‌خوان معروفی است. حاج ابومهدی از کودکی با جلسات قرآن انس داشت؛ در مساجد شهر بصره مرتب حضور می‌یافت و در نماز‌های جماعت و جلسات قرآن شرکت می‌کرد. معمولا ماه رمضان بعد از نماز عصر حاج ابومهدی در دفتر خود در تهران با صوتی بسیار عالی یک جزء از آیات قرآن را تلاوت می‌کرد. زمانی که حاج ابومهدی و حاج‌قاسم سلیمانی برای انجام عملیات حرکت می‌کردند، در صندلی‌های عقب خودرو می‌نشستند و معمولا قرآن به دست داشتند و گاهی هم آیات قرآن را قرائت می‌کردند. حتی حاج ابومهدی هر زمان که از مساله‌ای ناراحت می‌شد، برای رسیدن به آرامش آیات قرآن را می‌خواند. در سال‌های آخر حیات حاج ابومهدی با او ارتباط نزدیک‌تری داشتم و شاهد بودم که در ماه‌های رجب و شعبان روزه می‌گرفتند و معمولا غذای سبک می‌خوردند. شهیدابومهدی‌المهندس🌱 🌷 📿 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
♥️🖇 _________________ محسن صدای خوبی داشت و معمولاً تک خوان گروه بود. علاقه مند و عاشق شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه می‌کرد، سیره زندگی شهید سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. آن زمان قسمتی با نام «دارالشاهد» را در کانون بسیج تعریف کرده بودند که محسن عهده دار آن شد. در اجرای یادواره ها و برنامه‌های مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود. مربی قرآن و گروه تواشیح بود. کانون فرهنگی هنری مسجد را اداره می کرد. در جلسات و برنامه های فرهنگی مجری می شد. هیأتی بود، از فاصله میان برخی هیئات با انقلاب و برخی حزب اللهی ها با هیئات مذهبی رنج می برد. معتقد بود دین و نظام ما از هم جدا نیستند. شهیدمحسن‌حیدری🌱 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh #
☺️❤️ ___________ ڪتاب شهدا را بسیار دوست داشت با آنها بخصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می ڪرد . یڪ روز قبل از رفتن به سوریه گفت : مادر ، من از هر ڪدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این ڪتاب ها را مطالعه ڪنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را جلو ببرند …🌱 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
📚🖇 __________________ با هم هیأت می‌رفتیم. بچه‌ها می‌گفتند می‌دانستیم نوید شهید می‌شود. وقتی می‌آمد همیشه در حال زحمت کشیدن بود. هیچ وقت عصبانیت و بد اخلاقی از او ندیدم. همیشه شوخ طبع بود. ما همیشه می‌گفتیم پایگاه بسیجمان که به نام شهید شیرین بیان است یک شهید دیگر هم کم دارد. این‌ها مرد راه بودند و ما نبودیم. جنگیدن با داعش مردانگی می‌خواهد که آدم از تمام زندگی‌اش بگذرد. نوید چند ماه بیشتر نبود که عقد کرده بود. به آن چیزی که می‌خواست رسید. شهیدنویدصفری🌱 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🌥🌸 ⇠شھدادعاداشتند↶ ادعانداشتند ...!🌻🌿 ⇠نیایش‌داشتند↶ نمایش‌نداشتند 🔆 ⇠حیآ‌داشتند↶ ریانداشتند 🌱 ⇠
🌙🖇 ___________ همواره به برادران و خواهرانش در مورد درس📚 و انجام فرایض دینى سفارش مى‏كرد و از خواهرانش مى‏خواست كه حجاب اسلامى را رعایت كنند. 🙂در جبهه امام جماعت بود. در آن جا براى خودش خلوتى داشت كه كمتر كسى متوجّه آن مى‏شد.🌿 به نماز كه مى‏ایستاد، انگار روحش به پرواز در مى‏آمد و اللّه‏اكبر كه مى‏گفت، دیگر خلیل، خلیل قبلى نبود.✨ به صله‏ى رحم اهمیّت مى‏داد. ☝️مى‏گفت: «اگر در زیر رگبار مسلسل‏ها سوراخ سوراخ شوم، اگر تكّه تكّه شوم، اگر در خون خویش بغلطم، خواهم گفت كه دست از این انقلاب نمى‏كشم،❌ از دینم، از قرآنم، از وطنم و از انقلابم دفاع مى‏كنم.» شهید‌سید‌خیلیل‌بهشتی‌مسأله‌گو ✨
😍📒 ________________ آمده بود مرخصی،☺️ سر نماز بود که صدای آخ شنیدم، 😖نمازش قطع شده، پرسیدم چی شد؟ گفت: «چیزی نیست» توی حمام باندهای خونی بود، نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده، زخمی است😷، دکتر گفته باید عمل شود تا یک هفته هم نمی‌توانی باندش را باز کنی. باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد. 😮 گریه کردم و گفتم: «با این وضع به جبهه می‌روی؟💔» رفیقش که دنبالش آمده بود، گفت: «نگران نباش خواهر، من مواظبشم😊» با عصبانیت گفتم😡: «اشکالی ندارد، بروید جبهه، ان‌شاءالله پایت قطع می‌شود، خودت پشیمان می‌شوی و برمی‌گردی». 😕 علی بهم نگاه کرد و گفت: «ما برای دادن سر می‌رویم، شما ما را از دادن پا می‌ترسانی؟!»؛ هیچ وقت حرفش از یادم نمی‌رود، دوباره مرا شرمنده کرده بود. 😓 علی می‌گفت: «خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد، دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب هم که شده، از این خاک را اشغال کنم 💔»؛ همان طور شد که می‌خواست.🙃☝️ ⟨به‌نقل‌از‌همسر‌شهید⟩ 🌿 📿 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
✅🖇 _________________ بعدازاتمام درسش دنبال کاررفت.....بامدرکی که داشت خیلی جاهامیتونست بره سرکارولی ترجیح دادجایی بره سرکارکه براکشورش مفیدباشه وباروحیه اش سازگارباشه..... یکسال طول کشیدتابتونه وارد قرارگاه خاتم الانبیابشه...... خیلی به کارش علاقه داشت وخیلی پرتلاش بود..... اونقدری که تو2سال ونیمی که خدابهش فرصت خدمت دادتونست یه موشک طراحی کنه..... موشکی که تواولین مرحله ی اجراش27تاداعشی روبه هلاکت رسوند..... روزی که این خبرروبهم دادباتمام وجودم بهش افتخارکردم وتودلم گفتم ان شاا...روزی برسه که عالم وآدم اسم عزیزم روبه خاطرخدمتش به کشوربخاطرداشته باشن..... وهمینطورم شد...... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
💖🖇 ________________ مسعود بسیار خاکی بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد. آن مرکز یک باغبانی داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی گردو در ماشینش پخش شده است. از او پرسیدم، این گردوها از کجا آمده و چرا این طور پخش شده است؟ او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید. من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می‌ریزد داخل ماشین و می‌گوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه فرق می‌کنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم. علی آقا جواب داده بود که آخر شما تنها دکتر اینجا هستید که به من سلام می‌کنید. خیلی به بزرگترها احترام می‌گذاشت و اگر می‌دید یکی از دکترها برخورد بدی می‌کند، او هم برخورد می‌کرد. شهید‌مسعود‌علی‌محمدی🌿 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🇮🇷بسم رب الشهدا و الصدیقین🇮🇷 🌷💞 شهید:علی اصغر حسینی محراب نام پدر:ماشاالله تاریخ تولد:1340/05/15 محل تولد:مشهد تاریخ شهادت:1365/10/30 محل شهادت:شلمچه مسئولیت:فرمانده تیپ یگان خدمتی:تیپ 88 انصارالرضا گلزار:بهشت رضا 🌸صلوات هدیه به این شهید🌸 . نماز می خواند؛ در قنوت گفت: اللّهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک... از کنارش رد شدم، به شوخی گفتم: این حرف ها به تو نیامده، بیخودی دعا نکن! وقتی نمازش تمام شد در حالی که چشمانش پر از اشک بود، گفت: مجید آقا! به خدا قسم،به جایی رسیده ام که از خدا فقط شهادت می خواهم. بعد از شهادت دوستانم،دنیا برایم خیلی تنگ شده..! چند روز بعد،بر اثر اصابت موشک هلی کوپتر به شهادت رسید. فقط ۳ کیلو از بدنش پیدا شد..!! . خداوندا! از تو [می خواهم] دشمنان خود و پیامبرت را، به دست من نابود گردانی. اینک به جبهه آمده ام و آماده ی حمله بر سپاه کفر می شوم. البته نه برای انتقام، بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم و برای ادامه ی راه شهدا. با دعا برای سلامتی رهبرم. پای در چکمه می کنم، و خدا را به یاری می طلبم، و از او می خواهم که هدایتم فرماید. اگر خداوند لطفی به این بنده حقیر و ناتوانش داشته باشد؛ و فوز عظیم شهادت را در این راه مقدس تعیین فرماید، در آن هنگام قطرات ناچیز خونم، با پیوستن به دریای بیکران خون دیگر شهدای اسلام، راهگشای عبور کشتی های صدور انقلاب اسلامی خواهد بود. 📚منبع: چشمان فرمانده،  خاطراتی از دلیر مردان شهید واحد اطلاعات عملیات یگان های رزم
🍁زخمیان عشق🍁
🇮🇷بسم رب الشهدا و الصدیقین🇮🇷 🌷💞 نام: حمید نام خانوادگی: حکمت پور نام پدر: غلام محمد تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۲/۱۵ محل تولد: مشهد مقطع تحصیلی: دبیرستانی جانبازی: عملیات والفجر یک (قطع دست چپ - فروردین ۱۳۶۱) تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲۶ محل شهادت: ماووت (ارتفاعات گلان غرب كشور ) عملیات: عملیات کربلای ۱۰ مزار: ‌بهشت رضا(ع)، بلوک ۳۰، ردیف ۷۸ 🌸صلوات هدیه به این شهید🌸 🌷. 💞 ◈به حضرت اباالفضل ارادت ویژه ای داشت.نمیدانیم از زیارت کربلا در ۶ ماهگی و خشک شدن شیر مادرش در راه و مکیدن شبکه های ضریح حضرتش در اولین لحظات دیدار بود یا از قطع دست و شباهت ظاهریش و یا.... در آخرین مرخصیش روز تولد حضرت ابالفضل را دعای ندبه ای گرفت و به دوستش گفت :خیلی دوست داشتم روز تولد جدم مراسمی بگیرم .دوستش خندید چون میدانست حمید عام است و شوخ.  ۲۰ روز بعدکه شهید شد فرقش بر اثر موج انفجار شکافته بود و چشمانش... ✫راوی: خواهر شهید 🌷. 💞 فرازي از وصيت نامه شهيد خدايا، دوست دارم هرلحظه كه توفيق نصيبم شد و در لشكر اسلام به فرماندهى حضرت مهدى شهيد شدم ابتدا سيده زنان عالم حضرت فاطمه سلام الله عليها و سرور شهيدان حسين عليه السلام و حضرت مهدى (ع) فرماندهمان را زيارت كنم و در عشق اين وصال چون شمع مى‌سوزم و اميد است خاكستر شدن من چراغ هدايت ديگران باشد. خدايا، گريه‌ام همچون قطرات خون ياران كه براى يارى مكتب بر زمين ريخت و معصومانه و مخلصانه به سويت پرواز كردند خونرنگ نما و مرا يارى ده تا راه شهداى كربلا 4 و 5 و ديگر عملياتها را ادامه دهم. خدايا، كمكم كن و آمادگى بده براى رضاى تو تا شهادت پيش بروم. معبودا، دوست دارم تو را و رضايت تو را همچون بندگان عاشق كه جز تو هيچكس را نمى‌بينند. 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌷. 💞 ✍همیشه یک زیبا داشت. وارد خانه که می‌شد، قبل از حرف زدن لبخند می‌زد.عصبانی نمی‌شد. اعتقادش این بود که این زندگی است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم. ◑یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده..! ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمی‌داد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می‌گفت: یک شب من، یک شب شما... ◑یک شب شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده چون تصور می‌کرده که همسرشان به منزل نمی‌آید فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می‌خوریم..! 🌷شهید علیرضا عاصمی🌱🕊 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh