eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر شکست ؛ نه‌تنها نباش ؛ بلکه باش ؛ چون مهرْبان جلّ جلاله ؛ و حسنت اسماؤه پیش دل‌های شکسته است ...
✒️ یادم است را با هم 👥زمزمه می‌كردیم. یك بیت از رباعی بود به این مضمون‼️: آن‌قدر به جان پذیریم حسین/ تا قبر تو را به بر بگیریم حسین /💚 هرگز نپسندی تو كه ما سوختگان/ در كربلا بمیریم حسین😔 اولین بار كه این شعر را شنیدیم، محمد آمد. گفت من هم این شعر را روی سینه‌ام بنویسم.👌 گفتم بیت دوم را تو بنویس بیت اول را من... رفتیم تبلیغات لشكر و گفتیم این را می‌خواهیم بنویسیم.📝 ما بیت اول را نوشتیم و گذاشتیم جیب محمد. وقتی برگشتیم دیدم محمد پكر است😰. فكر كردم به خاطر آن شعر است. شاید اگر بیت اول را برای او بنویسیم می‌شود. برگشتیم تبلیغات لشكر تا شعر را جا‌به‌جا كنیم. گفتم چه اصراری داری كه بیت اول روی سینه تو نوشته شود⁉️ گفت: هر كس بیت اول را روی سینه‌اش نوشته باشد✏️ اول به می‌رسد 🌷 💠
#خاطرات_شـ‌هدا ‌ 🌷شب #اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید #شهید_محسن_حججی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh