#لالہ_های_آسمونے
انسانی #خودساخته وبسیار مؤدب 😇ودوست داشتنی بود. اهل عمل بود تاحرف ، #مخلص بودو متقّی👌 .نجیب بودوچهره ای معصومانه داشت.#خاکی بودوبی ریا، بازرق وبرق دنیا 🌏بسیار فاصله داشت..قبل از شهادت اکثراقوام ودوستانش نمی دانستند که #فرماندهی تیپ پیروز الغدیر یزد را به عهده دارد؛ مگرآنهاکه درجبهه مطلع شده بودند..شهید عاصی زاده #سعادت خودرا دررنج خویش وراحتی دیگران👥 وگمشدۀ خویش رادر #جبهه هاونبرد با کفّار👹 می جست..بارها درجبهه #مجروح شد؛ امّا پس از اندکی بهبودی بازبه جبهه برمی گشت. این شــ🌷ــهید والامقام پس از دلاورمردیها ورشادت های فراوان توانست با #جلب نظر مسئولین،”تیپ مستقل و پیروز الغدیریزد” را تشکیل دهد ‼️و #افتخار اوّلین فرماندهی تیپ رابه نام خود ثبت نماید😍. نام این سردار رشید اسلام #لرزه بر اندام لشکر عراق انداخته بود به طوری که زمانی📆 که به #شهادت رسید رادیو 📻عراق خبر شهادتش رابا ابراز #خوشحالی اعلام کرد.
📎فرماندهٔ تیپ الغدیر یزد
#سردارشهید_ذبیحالله_عاصیزاده🌷
#سالروز_ولادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
مبتلایم کرده ای، درمان نمی خواهم که عشق بی گمان شیرین ترین بیماریِ دورانِ ماست... #شهید_حسن_رکنی🌷
#خاطرات_شـهدا
🌹وقتي حسن آقا از #عمليات تنگه ي چزابه برگشته بود 😇خاطره اي را اين گونه برايمان نقل کرد:" در تنگه ي #چزابه سه شبانه روز مبارزه ي تن به تن⚔ داشتيم و اين چند روز را بدون آب و غذا گذرانديم #شهدايي که در اينجا تقديم انقلاب شد مانند شــ🌷ـهداي کربلا با لب #تشنه به شهادت رسيدند 😔در حالي که شروع به #گريه کرد گفت: نمي دانم چرا من به سعادت اين که به همراه آنها شهيد شوم را پيدا نکردم😰. اين که شهيد نمي شوم بخاطر اين است که #مادر از من راضي نيست. شما مادر را راضي کنيد.💯
🌹وقتي حسن براي #اولين بار مجروح 🥀و به پايش تير خورده بود، به ما چيزي نگفت و ما از #مجروحيت او بي خبر بوديم. تا اينکه يک روز در زدند. من رفتم و درب 🚪را باز کردم. يکباره برادرم را با #عصاي زير بغل و پاي در گچ جلوي درب حياط ايستاده ديدم.🙂 چون براي اولين بار بود که او را به اين #صورت مي ديدم ناگهان از ترس فريادي🗣 کشيدم. برادرم #خنديد و گفت:
🌹"هيس، هيس ساکت باش،😬 سر و صدا نکن مامان جوش مي زند" من خودم را #کنترل کردم و به طبقه پايين منزل🏡 رفتم و با حالتي ناراحت و خيلي يواش به مامانم گفتم: مامان، #مامان حسن آمده. او گفت:" خوب چرا اينجوري مي گويي⁉️ و يواش حرف مي زني بايد با #خوشحالي بگويي." من ديگر چيزي نگفتم.
🌹 مامانم همين که #حسن را ديد، خواست عکس العمل نشان دهد. 😱حسن گفت: #ساکت باشين چيزي نشده من خوب هستم. مامانم هم ساکت شد🚫..زماني که #خرمشهر آزاد شد حسن روي ايوان منزل نشسته بود. وقتي خبر آزادي خرمشهر را از راديو📻 شنيد، شروع به #گريه کرد و گفت: چرا الان من آنجا نيستم من بايد حالا آنجا 😭مي بودم.
✍ به روایت خواهر بزرگوار شهید
#شهید_حسن_رکنی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
شیوه #همسرداری شهدا
💞زمان جنگ وقتی #فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه🏡 نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر👥 بودند، یكیشون گفت: منزل جناب #سرهنگ_شیرازی همین جاست؟،
💞دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده😢 گفت: جناب سرهنگ براتون #پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد💌 اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم
💞هنوز فكر می كردم #خبر_شهادتش را برایم آوردند، آن را باز كردم، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق💍 در آن نامه نوشته بود: 'برای #تشكر از زحمت های تو، همیشه دعات می كنم'،😍 از #خوشحالی اشك توی چشمام جمع شد.
#شهید_علی_صیادشیرازی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🚩#یاد_یاران
🌺🕊 ساعات آخر ٍ#بدرقه، همسرم گفت
«دوری از تو برایم سخت است ، من آنجا در کنار دوستانم و پشت #تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم ، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟».
🌺🕊 یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت#تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست…» این طرح را پسندید و با#خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت: «یادت باشه، یادت باشه و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با#معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هست …یادم هست …» و حمیدم رفت…
✍ به روایت همسر بزرگوار
🌺🕊#شهیدحمید_سیاهکالی_مرادی
🔘 رفیق شهید شهیدت میکنه
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh