دو سالی میشد که به طور مدام از رفتن به سوریه و عراق حرف میزد. حتی به من هم پیشنهاد داد که همراهش بروم. اما من خیلی مخالف بودم. آن زمان چیز زیادی از این موضوع نمیدانستم. و به او میگفتم مگر چه لزومی دارد به سوریه بروی؟ اما مخالفتهای من هرگز باعث نشد امیر از رفتن منصرف شود و بخاطر اینکه من نگران نباشم گفت قرار است بعنوان مثتشار نظامی"آموزش نظامی" بروم.
چند بار اسم مینوشت و هر بار به او میگفتن آماده باش و او بسیار خوشحال ذوق زده میشد و خدا را شکر میکرد ولی هر بار اعزامش به تعویق می افتاد
یک روز به او تماس گرفتم و امیر گفت باز کنسل شد من از این بابت خوشحال شدم که امیر متوجه این موضوع شد و با ناراحتی گفت شما راضی نیستی که من نمیتوانم بروم. نزدیک اذان بود در حال آماده شدن برای نماز بودم که زیر لب گفتم خدایا راضیم به رضای خودت. بالاخره آن روزی که قرار بود به سوریه برود فرار رسید. من هم شوخی کردم باز امیر رفتنت از آن رفتن هاس. نه این بار دیگر رفتنی هستم.
حتی علاقه شدید او به یسنا دخترمان هم مانع رفتناش نشد همیشه میگفت جانم و خانوادهای نثار امام حسین(ع) مدام به یسنا میگفت دعا کن بابا شهید بشود. ساعات آخر بدرقه، از زیر قرآن که ردش کردم گفت برای آخرین بار این پله ها را با هم برویم...
#شهید_امیرعلی_هیودی ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#ویژگی_های_اخلاقی
خیلی اهل کمک کردن بود. از حقوقش فقط ۵۰ هزار تومان مانده بود یکی از دوستان به پول نیاز داشت و به حسن گفته بود. حسن هم گفت مشکلی نیست و پول را برایش واریز کرد. به او گفتم ما فقط همین پول را داشتیم تا آخر ماه و هنوز مایحتاج خودمان را نخریده ام چرا آن را نگه نداشتی؟!
جواب داد آن بنده خدا نیاز داشت من هم باید کمکش میکردم و اضافه کرد فدای سرت خدا میرساند، از یک دست میدهیم و از دست دیگر بهترش را میگیریم از خدا.
همین طور هم شد، همان روز هنوز شب نشده بود چند برابر آن پولی که کمک کرده بود از جایی به حسابش واریز شد.
نقل از همسرشهیدحزباوی
#شهید_حسن_حزباوی ❤️
#شهید_امیرعلی_هیودی ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh