بی تو هر خندهی من
مزهی تلخی دارد
بید هم در غم تو
رقص کنان میلرزد ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#سالروز_ولادت 🌹
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بی تو هر خندهی من مزهی تلخی دارد بید هم در غم تو رقص کنان میلرزد ... #شهید_محمدحسین_محمدخانی
تولدش روزبعد عقدمان بود.هدیه خریده بودم:پیراهن،کمربند،ادکلن.نمیدانم چقدرشد،ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم،همه را مارک دارخریدم و جیبم خالی شد.
بعدازناهار، یکدفعه باکیک وچند تاشمع رفتم داخل اتاق.شوکه شد.
خندید:«تولدمنه؟تولدتوئه؟اصلاکی به کیه؟»
وقتی کادورو بهش دادم، گفت:«چراسه تا؟»خندیدم
که« دوست داشتم!»نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوقم نزده باشد ،به شوخی گفت:«اگه ساده ترم می خریدی،به جایی برنمی خورد!»
یک پیس ازادکلن رازدکف دستش.معلوم بودخیلی ازبویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه.مهم اینه که خوش بو باشه!» برای کمربند دوروهم حرفی نزد.
آخرسر خندیدکه«بهترنبودخشکه حساب می کردی میدادم هیئت؟»
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدح خوانی
#شهید_محمدحسین_محمدخاني
#حاج_عمار ❤️
#شهادت_محرم۹۴
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ابوعلى با ما سخن بگو!
از ناگفتههای سینهسوز ...
و از اسرار لبدوز ...
از ماجرای یک روح و سه پیکری ...
و از پیمان عشق و برادری ...
از #عمار برایمان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»
از سيدابراهيم که «بتشکن نفس» شد ...
آهای ابوعلی!
صدایمان تا آسمان میرسد؟!
قدری غیرت عمار و همت ابراهیم برایمان بفرست ...
ما در حصار بتکده نفس، اسیر ماندهایم!
#شهيد_مرتضى_عطايى ❤️
(ابوعلى) بر سر مزار
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى ❤️
(حاج عمار)
پ.ن.پ:
شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) با يكديگر عهد_اخوت بسته بودند.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
با خیالش، وقت خود
خوش کردهام
#عبید_زاکانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
(حاجعمار)
#شهید_علیرضا_مرادی ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💢تصور نمیکردم حزب اللهی ها
اینقدر شاد و شنگول باشند،
اصلا آدم های ریشو را که میدیدم
تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام
دنبال غم و غصه هستند...
💢محمدحسین یک میز تنیس گذاشته
بود توی خانه ی دانشجویی اش،
وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت،
بازی و مسخره بازی شروع میشد.
یک رسمی هم بین رفقا داشتند،
💢هرکس که تازه وارد بود و میخواست
لباسش را عوض کند، میفرستادند اتاقکی
که برای عوض کردن لباس بود.
همین که وارد میشد گاز اشک آور
می انداختند داخل اتاقک و
درش را از پشت میبستند...
🔰اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت .
🔰وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری میکرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم ، میگفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم میآورد...
🔰اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت مینشست، دستش را میگذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم.
میگفت ' قول دادی باید پاشم وایستی!
📚قصه دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
#سالروز_شهادت
🍁زخمیان عشق🍁
💢تصور نمیکردم حزب اللهی ها اینقدر شاد و شنگول باشند، اصلا آدم های ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپر
#خاطرات_شهدا
🍃چند روز بعد از شهادتش مرد جوانی آمد دم خانه پدرم در یزد و با حالتی برافروخته و گریان شروع کرد به تعریف کردن.
دعوتش کردیم توی خانه.
گفت: هفته پیش با حال و اوضاع بدی داشتم از جلوی خانهتان رد میشدم که چشمم افتاد به حجله شهیدتان.
🍂همسرم سه قلو باردار بود و در شُرف وضع حمل.
نه من پدر و مادر دارم و نه همسرم. وضع مالیام هم خراب بود. از کار بیکار شده بودم و آه در بساط نداشتم. با دلی شکسته جلوی حجله شهید محمدخانی زانو زدم و شروع کردم به گریه کردن.
به دلم افتاده بود که به روح این شهید توسل کنم تا شاید گره از کارم باز شود.
🍃دو سه روز از آن ماجرا گذشت، به خواست خدا و وساطت شهید شما توی يك شرکت کاشیسازی برایم کار جور شد و از جایی هم قدری پول به دستم رسید که توانستم یک موتور بخرم.
خانمم هم فارغ شد. خدا را شکر، هم بچههایم سالم بودند، هم همسرم.
🍂یکی از دوستانم هم که ارتباط نزدیکی با هم نداشتیم، آمد سراغم و گفت: فلانی، خانمم گفته برو خانم و بچههای دوستت را بیاور خانهمان تا ده روز اول به دنیا آمدن بچهها، من ازشان نگهداری کنم تا مادرشان سر حال شود و بتواند خودش به بچهها برسد.
باورم نمیشد که توسلم به این شهید اینقدر زود جواب بگیرد.
🍃حالا هم آمدهام تا هم این شهید را قدری بشناسم و بدانم که چه کسی بود این بزرگوار و هم این که از طرف خانمم برای همسر شهید پیغامی آوردهام. گفت: همسرم سلام رسانده و گفته که اسم بچههایم را باید همسر شهید به نیابت از شهید انتخاب کند.
🍂میتوانستم روح محمدحسین در حالی که دارد گریه کردن این بنده خدا را با آن حال و اوضاع تماشا میکند، تصور کنم.
حسین آنقدر دلرحم بود که کافی بود بفهمد کسی به کمک احتیاج دارد. بدون این که دیگران را متوجه کند، تا آنجا که از عهدهاش برمیآمد، از هیچ کاری کوتاهی نمیکرد.
🍃حالا هم برای این پدر جوان، سنگ تمام گذاشته بود.
آنوقت چطور میشد که ما را اینجا به امید خودمان رها کند؟! دو تا از نوزادها دختر بودند و یکیشان پسر. برای نوزاد پسر، اسم خود شهید را انتخاب کردم و او شد محمدحسین، برای دخترها هم چون حسین خیلی اسم زینب را دوست داشت و خودش هم فدایی راه حضرت زینب(س) شد، نام یکی از آنها را زینب و دیگری را زهرا گذاشتم.
🍂یک بار محمدحسین بهام گفت از خدا خواستهام قبل از این که توفیق شهادت به من بدهد، اول تحملش را به تو بدهد. حالا که فکر میکنم میبینم خدا چقدر زیبا دعای شهید را مستجاب کرده.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۴/۴/۹ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
آقای کارگر، مربی بسیج محمد حسین میگوید:
«وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم تعجب نکردم.
او همیشه آرزوی شهادت داشت.🌱
هروقت من را میدید، دستم را در دستش میگرفت و میگفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.»
مسئول بسیج دانشآموزی مسجد صاحبالزمان(عج) درباره آخرین خاطرهای که از شهید دارد میگوید: «مدتها بود که محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود.
با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و میخواهم ببینمت. گفتم کمی دیر میرسم. در پاسخم گفت:
حاجی برایم دعا کن که شهید شم.✨
وقتی خبر شهادت شهید محمدحسین محمدخانی را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر محمدحسین عاشق شهادت بود.:))
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات📿
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگریستن به صلابت نگاهتان...
دلِ در بندم را از بندِ تن آزاد می کند
بعضی ها آفریده میشوند، برای پرواز
#شهید_محمودرضابیضایی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
چله ميگرفت ؛ قرار هاي مختلفي مي گذاشت؛ زيارت عاشورا ميخواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهداي گمنام تيپ الغدير.
نيتش را نميدانستيم ،وقتي مدتي بعد از نماز مغرب عاشورا ميخواند حدس ميزديم ک دوباره چله خواني دارد يکي از کار هايي ک باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن،
ميگفت عدس اشک را زياد ميکند.
از چند روز مانده به محرم مراقبه را شروع میکرد ...
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار 💛🌱
#کانال_زخمیان_عاشق
✅ ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟ گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_قاسم_سلیمانی
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
سر نوکر به فلک!
رهبر انقلاب، شعر این شهید را تصحیح کردند...🤔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی (عمار)
#شهید_مدافع_حرم
فدایی عمه جان #امام_زمان
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh