📎انتخاب راه
💠قبل از آن که به سپاه برود پدرم با او گفتگو کرد. پدرم مایل نبود او بهسپاه برود به او گفت: «دوازده سال است برای شما زحمت کشیدهام و شمادرس خواندهاید. دوازده سال دیگر هم خرجتان میکنم تا شما شغل خوبیداشته باشید. سپاه حقوق زیادی ندارد و باید همیشه مثل یک سرباز آمادهیخدمت باشی و استراحتی هم نداشته باشی.
💠محمدرضا به آرامی گفت: «منراه خودم را انتخاب کردهام. انقلاب به من نیاز دارد. من به مادیات پشتکردهام و حاضرم جانم را فدای انقلاب کنم. از شما خواهش میکنم مانع مننشوید.» پدرم گفت: «من مانع اهداف شما نیستم فقط میخواستم بگویم راهتحصیل شما باز است شما درس بخوانید.» محمدرضا پس از آن به سپاهرفت و با شروع جنگ از پدرم برای رفتن به جبهه اجازه خواست.
💠قبل از یکی از اعزام ها برادرم محمدرضا دستش مجروح بود در هنگام اعزام مادرم با ایشان گفتند شما دستتان مجروح است صبر کنید تا خوب شود...
💠 برادرم در جواب ایشان گفت : دشمن درون کشور ما آمده و خاک ما را تصرف کرده است و ناموس ما در خطر است اگر من به بهانه ی دستم نروم و دیگری به بهانه ی چیز دیگری نرود پس چه کسی باید از مملکت دفاع کند ؛ من رفتم و قرآن را آوردم و پدرم دعایی در گوش ایشان خواند و او را بغل کرد و بوسید و ما به بدرقه ی او رفتیم.
✍به روایت خواهربزرگوارشهید
#شهید_محمدرضا_یوسفیان🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۳/۹ تربت حیدریه ، خراسان رضوی
شهادت : ۱۳۶۵/۳/۳۰ کامیاران ، کردستان
@zakhmiyan_eshgh