eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
357 دنبال‌کننده
31.9هزار عکس
13.5هزار ویدیو
155 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#روایٺــ_عِـشق ✒️ شهید رضوان #نسبت به اهل خانه 🏡بسیار عاطفی و مهربان بود. تا جایی که هرگاه از #عملیات بازمی‌گشت و به بیروت می‌رسید، با وجود خستگی‌های 😰زیاد، همان نیمه‌شب با پای پیاده چند #ساعت راه می‌آمد تا به شعث برسد و چند ساعتی⏰ بیش‌تر کنار همسر و #فرزندانش باشد. او سعی می‌کرد در کنار مشغله‌های فراوان، جای #خالی خود را با محبت بیش‌تر و بازی با بچه‌ها👨👧👦 پر کند. در میان جوانانی که تازه وارد شاخه #نظامی و جبهه‌ها شده بودند نیز به‌خاطر حسن خلق،آموزش دلسوزانه❣ و کمک‌هایی که بی هیچ #ادعایی به آن‌ها می‌کرد بسیار محبوب بود.👌 📎شهیدحزب الله #شهید_حاج‌رضوان_قاسم‌العطار #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💢می‌دانید رزمنده شهید و مجاهد مدافع حرم «حجت الاسلام محمد کیهانی» وقتی که می‌خواهد به میدان #نبرد با تکفیری👹 برود 💢در آخرین دقایق زندگی🕰 خود، بعد از سفارش به #فرزندانش در کمک به مادر و ابراز دوستی به آن‌ها، چه می‌گوید و سفارش وی چیست⁉️ 👈این #شهید والامقام خطاب به خواهران جامعه اسلامی #حفظ_حجاب را از آنان خواستار می‌شود✅ 💥چه خوب است نسل جوان ما این صحبت و #نصیحت و سخن مدافع حرم را ببینند و بشنوند👌  #شهید_محمد_کیهانی🌷 #شهید_مدافع_حرم ❤نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
⭕️عکس فرزندم را برایم #نفرستید، می‌ترسم دلم بلرزد💓 و وابسته‌اش شوم 💎وقتی فرزندش به دنیا آمد، به همس
1⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰فرزندم را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم💞 کنارم باشد. هنگامی که این پیغام💌 را به ایشان دادم، گفت: این‌جا به من بیشتر نیاز است و باید » و من هم قبول کردم.  🔰وقتی محمودرضا به دنیا آمد👶 همسرم به من پیغام داد که عکس📸 را برای من نفرستید، زیرا می‌ترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و شوم. مدتی از اعزام غلامرضا به گذشته بود و او هنوز فرزند دومش👥 را ندیده بود، تا این‌که تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد. 🔰بهشون گفتم: به اتفاق بچه‌ها و رهسپار سوریه هستیم✈️و او بسیار خوشحال شد😍 و کار‌های سفر ما را از آن‌جا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود😔 اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم. 🔰روزی که ما به سوریه رسیدیم، با یک دسته گل💐 به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه📆 در سوریه ملاقات کردیم و او را در اغوش کشید و آن‌ها را غرق بوسه کرد. 🔰وقتی خبر شهادت🌷 غلامرضا را به ما دادند، گوشه اتاق گریه می‌کرد. از او سؤال کردم چرا گریه می‌کنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده⁉️ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که شهید شده و نمی‌دانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمی‌بینی😔 مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: اگر من شدم غمگین و ناراحت نباشید، من و همیشه در کنار شما هست💕 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh