🍁زخمیان عشق🍁
#ذاکر_اهل_بیت #شهید_سیدعلیسادات_زوارهای❤️ #رزمندگان_گردان_عمار_لشکر27 #منطقه_جفیر_سال1363 نشر م
#ما_ملت_امام_حسینیم
تابلویی زیباتر از این تصویر
برای یک ذاکرِ امام حسین (ع)
نمیشه ترسیم کرد ...
سید چقدر با هیبت داره میخونه ...
ایستاده ؛ سربند به سر؛ کوله پشتی بدوش
حمایل بسته ، احرام سبز سپاه به تن
چفیه عزت دور گردنش انداخته و
دست رو بیخِ گوش گذاشته و
شش دونگ صدا رو رها کرده
و با همه وجود فریاد میزنه :
میروم مادر که اینک کربلا میخواندم
از دیار دور یار آشنا میخواندم ...
اون چیزی که در این عکس عجیبه ،
رزمندههایی هستند که تویِ بار کامیون
سرشون را روی دستهاشون گذاشتند
و دارند گریه میکنند ...
کدوم مداح رو سراغ دارید
که توی فضا باز و اون هم بدون بلندگو
بتونه اینقدر مجلس گرمی داشته باشه ..!
سیدعلی در ۶۴/۱۱/۲۴ در شهر فاطمیه (فاو)
و در ایامفاطمیه به مزدش رسید و
بیغسل وکفن در گلزار شهدای بهشت زهرا
در خاک آرمید...
#ذاکر_اهل_بیت
#شهید_سیدعلیسادات_زوارهای❤️
#رزمندگان_گردان_عمار_لشکر27
#منطقه_جفیر_سال1363
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_منو_بہ_یادت_بیار
#قسمت_۵۷
مامان_مبارکه زندگی برگشتت.
از جایم بلند شدم مادرم را بغل کردم و گفتم:
-ممنون مامان جونم.
خبر برگشتن حافظه ی محمدرضا خیلی سریع توی فامیل پخش شد.
همه خوشحال بودن یکی یکی زنگ میزدن و تبریک میگفتن...
مامان_فاطمه؟؟؟؟
-بله مامان؟؟؟
-آماده شدی؟؟منتظر تو ایم همه!!!
-اومدم اومدم.
چادرم را سرم کردم و سریع از اتاق بیرون رفتم.
مادرم لبخندی زدو گفت:
-به به عروس خانوم گل.
خندیدم و گفتم:
-ببخشید که منتظر بودین. بابا کو؟؟؟
-تو ماشین منتظره.
-پس بدو بریم.
-بریم.
از خانه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم.
خانواده ها داشتن مارو تا خونه بدرقه میکردن...
مدتی از ساعت گذشت و ما روبه روی ساختمان بودیم از ماشین پیاده شدیم. محمدرضا زودتر از ما رسیده بود و منتظر جلوی در ایستاده بود.
مادرمحمدرضا_عروس خانون بالاخره اومدین.
خندیدم و گفتم:
-شرمنده دیر کردم.
-فدای سرت.
#ادامہ_دارد...
#رمـانمـذهبـــی...
#ما_ملت_امام_حسینیم
تابلویی زیباتر از این تصویر
برای یک ذاکرِ امام حسین (ع)
نمیشه ترسیم کرد ...
سید چقدر با هیبت داره میخونه ...
ایستاده ؛ سربند به سر؛ کوله پشتی بدوش
حمایل بسته ، احرام سبز سپاه به تن
چفیه عزت دور گردنش انداخته و
دست رو بیخِ گوش گذاشته و
شش دونگ صدا رو رها کرده
و با همه وجود فریاد میزنه :
میروم مادر که اینک کربلا میخواندم
از دیار دور یار آشنا میخواندم ...
اون چیزی که در این عکس عجیبه ،
رزمندههایی هستند که تویِ بار کامیون
سرشون را روی دستهاشون گذاشتند
و دارند گریه میکنند ...
کدوم مداح رو سراغ دارید
که توی فضا باز و اون هم بدون بلندگو
بتونه اینقدر مجلس گرمی داشته باشه ..!
سیدعلی در ۶۴/۱۱/۲۴ در شهر فاطمیه (فاو)
و در ایامفاطمیه به مزدش رسید و
بیغسل وکفن در گلزار شهدای بهشت زهرا
در خاک آرمید...
#ذاکر_اهل_بیت
#شهید_سیدعلیسادات_زوارهای❤️
#رزمندگان_گردان_عمار_لشکر27
#منطقه_جفیر_سال1363
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh