#خاطرات_شهید
✍دوسال پیش، شب پنجم محرم بود. حسین گفت: میای بریم هیئت؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم.
با خودم فک کردم شاید یه #هیئت بزرگ و معروفیه که یه شب #محرم رو وقت میذاره و میره اونجا...وقتی رسیدیم جلوی هیئت، به ما گفتن هنوز شروع نشده...#حسین گفت مشکلی نداره؛ ما منتظر میمونیم تا شروع شه...
✍نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد...
✍وقتی داخل هیئت شدیم، جا خوردم، دیدم کلاً سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قرآن خوندنه...بعد از قرائت قرآن، حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه...
✍چشم هاشو بسته بود و میخوند، به جمعیت هم هیچ کاری نداشت...برگشتنی گفتم: حاج حسین، شما میدونستی اینجا اینقدر خلوته؟ گفت: بله، من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم...گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن، یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه...
🏴 #ذاکر_با_اخلاص🌷
🏴 #پاسدار_مدافعحرم
🏴 #شهید_حسین_معز_غلامی
🏴 #یاد_شهدا_باصلوات
🏴 #ماه_محرم #امام_حسین
🏴 #صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
🏴 #ویژه_ترین_های_شب_ششم
شبتون شهدایی
دشمن اصلی محمود ؛ اسرائیل...
برای دهها سال بعد خودش هم
برنامه ریزی داشت!این را من از آنجا
فهمیدم که یک بار در دورانی که در
اصفهان آموزش میدیدیم، کتابی در
دستش دیدم که رویش آرم شاهنشاهی
داشت. آن را خط زده بود و داشت
مطالعه می کرد.!
پرسیدم این چه کتابی هست ؟
گفت: «کتاب اصطلاح های نظامی عربی،
این کتاب را با چند واسطه از کتابخانهی
اصفهان گرفتم!». پیش خودم فکر کردم
شاید به این خاطر است که برای مربیگری حزبالله لبنان به مطالعه آن نیاز دارد؛
ولی بعدها فهمیدم او دشمن اصلی ایران را صهیونیزم میدانست و فکر مبارزه با اسرائیل بود. برای همین بارها مینشست و موقعیت جغرافیایی بسیاری از کشورهای عربی هممرز
با اسرائیل را بررسی میکرد...
📚 منبع : "کتاب شهید عزیز"
مجموعه خاطرات شهید رادمهر
به روایت محمدرضا رادمهر
برادر و همرزم شهید .
پ.ن: سالها باید بگذرد
تا تو را شناخت ای شهید...
#فرماندهی_نخبه
#پاسدار_مدافعحرم
#شهید_محمود_رادمهر
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
•| شهیدان را شهیدان میشناسند |•
کارت عروسی که برایش میآمد
میخندید و میگفت: بازم شبی با شهدا !
با رقص و آهنگ و شلوغبازیهای عروسی
میانهای نداشت. بیرون تالار خودش را
به خانواده عروس و داماد نشان میداد
و میرفت گلزار شهدا...
همهی فکر و ذکرش پیش شهدا بود
میرفتیم روستا برای سمنوپزان
وسط تفریح و گشت و گذار
مثل کسی که گمشدهای دارد
میپرسید: حاجآقاسید این دورو بر
شهید نیست بریم پیشش؟
به قصد زیارت حاجاحمدکاظمی
راه افتادیم سمت اصفهان...
خانمم بهش گفت:
شما هم که مثل سید
به ماشینتون نمیرسید!
وسط آن تقوتوقها گفت:
« همهی اینها رو باید بذاریم و بریم
باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..»
هرموقع سراغش را میگرفتم
جوابهایی مشابه میشنیدم؛
آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه.
آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا
آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان
سرِ مزار شهید کاظمی ...
به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش
به این فضاها مشغوله ولی یهطوری باشه
که تو فامیل براش حرف درنیارن ...
#شهید_بیسر
#پاسدار_مدافعحرم
#شهید_محسن_حججی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh