#رسم_خوبان
💠پنج سرباز با هم درگیر شدند که در این درگیری نسبت به یک دیگر بی احترامی کردند و هیچکدام کوتاه نمیآمد… جلو رفتم گفتم:برید سر کارتون, خجالت بکش، این چه طرز حرف زدنِ…
💠یک باره شهید حاج حسین از درب حسینیه بیرون آمد؛ تا این صحنه را دید گفت: اقایون من یک سؤال دارم هرکس جواب بده تشویقی میدمش…
سربازها صداشون قطع شد تکتک سلام کردن و احترام نظامی…
💠گفت : آیه شریفه ” وَلا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ ….” کدام سوره است ومعنیش چیه!!!؟؟؟ همه ساکت بودند, یکیشان گفت:ببخشید جناب سرهنگ…و زد زیر گریه…
💠یکی دیگر به لهجه مشهدی گفت: آهان مو مودونم فهمیدوم, معنی آیه را گفت…بقیه شروع کردند ازهمدیگه عذرخواهی و اینکه اشتباه کردیم…و منم حیران که روش امربهمعروف چقدر فرق داره و من کجا و اون کجا….
💠صدا زد دعایم کنید و رفت….فردایش هم همشان را یکی دو روز مرخصی تشویقی داد…
#شهید_حسین_رضایی🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رسم_خوبان 💠پنج سرباز با هم درگیر شدند که در این درگیری نسبت به یک دیگر بی احترامی کردند و هیچکدام
#خاطرات_شهدا
🔸زمانی که بعد از سه ماه حضور در منطقه به خانه آمد، او را نشناختم؛ به اندازه ی 50-60 سال پیر و شکسته شده بود. با گریه پرسیدم: چی شده که اینقدر پیر و شکسته شده ای؟ گفت: تازه متوجه شدم که بعد از عاشورا چه بر سر خانم حضرت زینب (س) آمده است.
🔹وقتی که حضرت زینب(س) به خانه اش بازگشت یک تار موی سیاه در سر ایشان نبود و همسرش نشناختش.
🔸دوری از عزیزان و دلتنگی یک طرف و دیدن پیکر دوستان شهیدم در مقابل چشمانم از طرف دیگر. وقتی می بینم بر سر مسمانان مظلوم چه بلاهایی می آورند و وقتی بعد از عملیات پیکر شهدایی را می بینم که تحت نظر من آموزش دیده اند و حالا… برایم سخت است!
🔹صحنه های کربلا را به وضوح در منطقه به چشم می توان دید، پس آدم می تواند در عرض یک روز پیر شود. وقتی مادرم و برادرم هم حسین را دیدند گفتند: ایشان دیگر نمی ماند؛ او دیگر متعلق به این دنیا نیست.
🔸ده روز اینجا بود که مدام درگیر کار و جلسه بود. بعد از ده روز دوباره تصمیم به رفتن گرفت. وقتی که می خواست برود به من گفت: خواب دیدم شهید می شوم، اگر شما راضی نشوید من قدم از قدم بر نمی دارم؛ امکان دارد جنازه ها برنگردند، سرها را ببرند و… داشت مرا آماده ی شهادتش می کرد.
🔹گفتم: من ناراضی نیستم اما شما نباید فکر شهادت را بکنی. بعد از آن به خانه ی مادرش رفتیم. حسین دست و پای مادرش را بوسید و گفت: مادر شما از من راضی باشید، قرار است من دوباره به سوریه بروم. مادرش گفت: نه! سه ماه رفتی اگر وظیفه و تکلیف هم بود دیگر ادا کردی. مملکت این همه جوان دارد. چرا شما دوباره بروی؟
🔸حسین گفت: باشد نمی روم اما خودتان جواب حضرت زهرا(س) را بدهید. بگویید علی اکبر برای امام حسین(ع) عزیز نبود، اما بچه ی من برایم خیلی عزیز است و نمی توانم بفرستمش. فردا صبح که می خواستیم برگردیم، مادرشان گفتند: من راضی هستم، برو به سلامت.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_حسین_رضایی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۵۷/۶/۱۶ قروه ، کردستان
شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۷ حلب ، سوریه
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
«بسمربالشهداوالصدیقین»
#سردار_رمضانعلی_صحرایی
جانباز سرافراز و یکیاز فرماندهان ارشد
لشکر ویژه ۲۵ کربلا در دوران دفاعمقدس
فرماندهی مقتدر گردان های پیادهی
امام حسین (ع) و امام محمد باقر (ع)
و فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا
صبح امروز به همرزمان شهیدش پیوست
#روحششادباذکرصلوات
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🗽فکر نکن رییس جمهور آمریکا عوض شد اونجا برای ما اتفاقی میفته، نه!
😈اما اینجا اتفاق میفته چون اینجا دیاثت کاران سیاسی وجود دارند منتظر بزنگاه ها هستند تا برای بزک کردن آمریکا در داخل، قیمت ها رو پایین بیارن.
✡پس بدان همه چیز هر بدبختی و گرانی از داخل و از دولت آب می خوره!
🇺🇸هر غلطی هم دشمن خارجی بکنه حتما با چراغ سبز داخلی هاست.
✍🏻وضعیت واتساپ دوستان
آخر آذرماه بود، با ابراهیم برگشتیم تهران، در عین خستگی خیلی خوشحال بود، میگفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم، بعد گفت: امشب چقدر چشمهای منتظر را خوشحال کردیم، مادر هر کدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست، من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم:
آقا ابرام پس چرا خودت دعا میکنی که گمنام باشی؟منتظر این سوال نبود، لحظهای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی رو که میخواستم نگفت.
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
تصمیم گرفته بود برود دبیرستان سپاه، آن موقع سپاه دبیرستان مخصوص داشت، که فارغ التحصیلان این دبیرستان جذب سپاه می شدن، حسین عاشق سپاه بود به همین خاطر رفت آنجا؛ سال اول و دوم را آنجا خواند که این قانون لغو شد، خیلی حالش گرفت بعد از اینکه مهندسی عمرانش را گرفت، بهم گفت که میخواهد وارد مجموعه سپاه شود، گفتم: باشد بیا تو قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء (ص)، با توجه به رشته ای که خواندی، آنجا خیلی موفق میشوی، گفت:
نه بابا میخواهم وارد بحث عملیاتی سپاه بشوم، حرفی نداشتم، زندگی وآینده خودش بود، سال ۸۹ وارد سپاه شد، آموزش های مختلفش تقریبا یکی دو سال طول کشید.
🌷شهید محمدحسین محمدخانی🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
کت و شلوار دامادیاش رو تمیز و نو تو کمد نگه داشته بود به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشه، هر کدوم از شما خواستید داماد بشید، از کت و شلوار من استفاده کنید، این لباس ارثیهی من برای شماست.»
پس از ازدواج ما، کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید؛ هر کدوم از دوستاش که میخواستند داماد بشن، برای مراسم دامادیشون، همون کت و شلوار رو میپوشیدند، جالبتر اینکه، هر کسی هم اون کت و شلوار را میپوشید، به شهادت میرسید!
🌷شهید محمدحسن فایده🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آموزش رنگ متالیک با گِل ، برای بهشتی شدن #غواصان
#آموزش_رنگ_متالیک
یاد «شهید عباس رضایی» بخیر
چطور توی آموزش غواصی کنار آب،
صداشرو صاف کردو شروعبهصحبتکرد:
«برادرا، اول یه صلوات بفرستند.
آموزش این ساعت، رنگِ متالیکه !
این رنگ توی غواصی خیلی مهمه
و جون خیلیها رو نجات میده
قرار بود، بچههای تدارکات،
چند تا بشکه بزرگ رنگ متالیک بیارن
تا به همه برسه، منتهی تدارکاته دیگه...
ماشین هنوز نرسیده
و ما هم چون آموزش خیلی مهمه،
نمیتونیم معطل بشیم.
بنابراین آموزش رو شروع میکنیم.
این آموزش مربوط به استتاره
و شیوه کار در این آموزش دو نفره است.
حالا بیاین نزدیک آب جمع بشید...
ها ماشاءالله...
حیف که بُرسها نرسیده.
اصلا اسم تدارکات رو باید عوض کنیم
بذاریم ندارکات ، بگذریم...
برای یاد گرفتن این آموزش،
اول باید رنگ درستکردن رو یاد بگیریم.
شیوه درست کردن رنگ هم اینجوریه
که دست رو از آب پر میکنیم،
میریزیم روی گِل تا شُل بشه..
نه خیلی شُل که آبکی بشه.
یکی از برادرا بیاد جلو داوطلبانه کمککنه
مُدلبشه...خیلیممنون برادر، شمابیا،
برای سلامتیش یه صلوات محمدی بفرستید..
خوب گِل رو هم میزنیم تا رنگ آماده بشه.
بعد از طرف مقابلتون عذرخواهی میکنید
تا خدا نکرده دلخور نشه.این جوری:
برادر شرمندهام، آموزشه و قصه قربته ...
بعد از سر شروع میکنیم و
گِل رو میریزید روی سر نفر مقابل
این جوری... چی شد برادر؟...
چرا ترسیدی؟ نترس، چشماتو ببند
که گِل نره توی چشمات، ها ماشاالله،
خلاصه قسمت تمیز روی بدن نَمونه،
مخصوصا قسمت سَر که از آب بیرونه
دیدی چقدر راحته؟
خیلیخوب حالا خودتون شروع کنید.
برادرا چیه؟ چرا شرم میکنید؟
خجالت نداره... گِل ریختن روی سر،
با اینکه میگن خاک بر سَرت
خیلی تفاوت داره،
این کجا و اون کجا؟
اولی مال بهشتیهاست،
دومی مال جهنیها ...
نترسید عاقبت
خاکِ گِل کوزهگران خواهیم شد.
بسیجی خاکیه ...،
بعد از سر نوبت لباس غواصیه
شروع کنید...»
منبع : کتاب آسمان زیر آب
خاطرات غواصان لشکر ۱۹ فجر
#کانال_زخمیان_عشق