eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
دل‌داده کہ بشوے، دیگر با دست کارے ندارے! کہ یڪ‌‌دستهاے بےدل، گاه فرمانده لشڪر مےشدند.. گاهے هم بیسیمچے! #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠🍃💠🍃💠 🔹دواے دل هاے حیران شما در قرآن و راهنماے راه پر خطر هدایت در قرآن است. دل هاتان را با سجده هاے طولانے و با تضرعّ خاشع ڪنید... 🌸🍃 @zakhmiyan_eshgh
رمان دختر شینا نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
رمان دختر شینا نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣ می گفتند: «مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده ای. چقدر پیِ دل او بالا می روی. چرا ما که بچه بودیم، با ما این طور رفتار نمی کردید؟!» با تمام توجه ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می گفت: «مدرسه به درد دخترها نمی خورد.» معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد.» اما من عاشق مدرسه بودم. می دانستم پدرم طاقت گریه مرا ندارد. به همین خاطر، صبح تا شب گریه می کردم و به التماس می گفتم: «حاج آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه.» پدرم طاقت دیدن گریه ی مرا نداشت، می گفت: «باشد. تو گریه نکن، من فردا می فرستم با مادرت به مدرسه بروی.» من هم همیشه فکر می کردم پدرم راست می گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می رفتم. تا صبح خوابم نمی برد؛ اما همین که صبح می شد و از مادرم می خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می مالید و باز وعده و وعید می داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
  ای خدای بزرگ گلوله‌های دشمن را به جان می‌خرم ولی نمی‌توانم مردم کشورم را دربند دژخیمان ناپاک ببینم‌ ؛ که‌در مملکت خود که مردمانشان وارث خون هزاران شهید هستند به خاک و خون کشیده میشوند.... و ای خدا شاهد باش که تا پای جان و تا آخرین فشنگ جنگیدم، و وصیت من به شما ای عزیزان این است که فرزندانی به این جامعه تحویل بدهید که پوینده راه حسین (ع) باشند و شما را به خدا دست از تفرقه بردارید و آیه (و اعتصمو بحبل الله جمیعا) را فراموش نکنید.   🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
باران تویی به خاک من بزن ... یاد شهدا با نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸 🌸 از سرما کلافه شده بود سرِ جاش درجا ميزد ته تـفنگ مى ‌خورد زمين، قِرچ قرچ صدا مى‌ داد. یه ماشين تويوتا جلوتر زد رو ترمز حاج احـمد پیاده شد رفت طـرف پسرک: ـ تـو مثـلاَ نگهبانى اين جا؟ اين چــه وضعشه؟ يکى بايد مراقب خودت بـاشه !!! ميدونى اين جاده چقدر خطرناكه ؟ مثل طلبكارها حرف ميزدنزديك پسرك شد. ـ ببينم تفنگتو؟؟ تفنگ رو از دست پسرک کـشید بيرون. ـ چرا تميزش نكردى!؟ اين تفنگه يا لوله بخارى؟ پسرك تفنگ رو از دستش کشید بيرون و زد زير گريه و گفت : ـ تو چطور جرات ميكنى به من امر و نهى كنى؟! ميدونى من نيروى كى ام؟! من نيروى برادر احمدم! اگه بفهمه با من اينجورى رفتار كردى حسابتو ميرسه بعدم روش رو بگردوند گفت: «اصلا خودت بودى ميتونستى توى اين سرما نگهبانى بدى؟؟؟» احمد، شونه هاى پسرك رو گرفت و محكم بغلش كرد. بى صدا شروع كرد به اشك ريختن به پسرك گفت؛ توروخدا منو ببخش پسرك شروع كرد بــه وول خوردن كه شونش رو از دستای قدرتمند حاجى بیـرون بكشه، كه يهو دستش خورد به كلاه پشمى احمد. كلاه افتاد شناختش سرش رو گذاشت رو شونش و يه دل سير گريه كرد... او مصداق واقعی آیه ی ۲۹ سوره ی فتح بود أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
برای خدا زندگی کردن یعنی ؛ حواسمون به اطرافمون باشه نه فقط خونوادمون !! نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
کاش آن روزگاران گم نمی‌شد هوای خوب بـاران گم نمی‌شد صفای جبهه‌ها می‌ماند ای کاش صدای پای یاران گم نمی‌شد نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
رسول خیلی دست و دل باز بود حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی میداد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود... یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!😬 وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد البته بماند که من آآآآآآآآآی حرررررص خورررردم 😅 نقل از برادر شهید نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
چشمم از اشک پُر و عکسِ حرم می لرزد ...♡ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا