🍁زخمیان عشق🍁
روحالله زم دستگیر شد.. 🔻دستگیری «روح الله زم» سر شبکه سایت ضد انقلاب آمدنیوز در عملیات اطلاعات
💠 در متن اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آمده است:
🔸 خدای بزرگ را شاکریم که در سایه الطاف خفیه و بیکرانش، پاسداران گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه را یاری بخشید تا یکی از سرشاخههای سراب رسانه ای دشمن و جنگ روانی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را طی یک عملیات پیچیده با حربه فریب اطلاعاتی گرفتار سازند و با غافلگیری و دستگیری این عنصر پلید و مزدور، دست برتر و ابتکار عمل خود را در مقابل سرویسهای اطلاعاتی دشمن نشان دهند.
🔸سازمان اطلاعات سپاه، در این عملیات حرفهای، هوشمندانه و چند وجهی با به کارگیری روشهای نوین اطلاعاتی و شگردهای ابتکاری، سرویسهای بیگانه را مدیریت و فریب داد و "روح الله زم" سرشبکه سایت ضد انقلاب و معاند "آمدنیوز" را که در سالهای اخیر با هدایت، تامین و پشتیبانی مستقیم آنان و نیز حمایت ضد انقلاب خارج نشین و عوامل داخلی آنها، به عنوان یکی از آبشخورهای محوری دشمن، عملیات روانی گستردهای برای اختلاف افکنی در ارکان نظام اسلامی، ایران هراسی، دروغ پردازی، القای شبهه در نسل جوان نسبت به عقاید و باورهای دینی و تبلیغ و فراهمسازی زمینههای اقدامات خشونت بار و تروریستی؛ ایجاد آشوب و ناآرامی در کشور را اداره میکرد را به داخل کشور هدایت و بازداشت کند.
🔸نامبرده به رغم اینکه تحت هدایت سرویس اطلاعاتی فرانسه و حمایت و پشتیبانی سرویس های اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی و مرتبط با سایر سرویس های اطلاعاتی قرار داشت و به صورت شبانه روزی با روش های پیدا و پنهان و در پوشش های گوناگون و چند لایه ای مورد حفاظت قرار میگرفت، در دام فرزندان ملت ایران در سازمان اطلاعات سپاه افتاد.
🔸اطلاعات تکمیلی پیرامون این عملیات بزرگ -که بیانگر شکست و جا ماندن سرویسهای اطلاعاتی دشمن از قدرت اطلاعاتی سپاه است- و نیز شبکه پوششی گسترده و پیچیده مذکور، متعاقباً به استحضار ملت قهرمان و بصیر ایران اسلامی رسانده خواهد شد.
❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
📸 در یکی از بیمارستانهای تهران انجام شد؛
عیادت رهبر انقلاب اسلامی از حضرت آیت الله مکارم شیرازی
🔺️ رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز (دوشنبه) از حضرت آیت الله مکارم شیرازی در یکی از بیمارستانهای تهران عیادت کردند.
👈 رهبر انقلاب اسلامی در این عیادت، در جریان روند درمان حضرت آیت الله مکارم شیرازی قرار گرفتند و گفتند: وجود جنابعالی برای مردم و حوزههای علمیه بسیار با برکت است و از خداوند متعال سلامتی و عافیت کامل شما را مسألت میکنیم.
YEKNET.IR -salahshoor_01.mp3
5.21M
#واحد احساسی
#شهـــدا
🍃اون گلهای یاسی🌸
که لاله لاله #جون دادند
🍃رسم #عاشق شدن
به ماها نشون دادند🌷
🎤مهدی #سلحشور
👌فوق زیبا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠 مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
‼️یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم، به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین، دمپایی خودم را به او دادم و کتانیاش را گرفتم.
‼️مشغول بازی شدیم، بعد از بازی دیدم که او رفته من هم به خانه برگشتم، هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد با خوشحالی به استقبالش رفتم گفتم: چه خبر از این طرفا؟!
‼️بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد، برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
‼️بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم، چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست قبل از پایان بازی رفت.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 7⃣2⃣
#نورچشمم
✍ رفاقت شهید با سید ابراهیم
🌻همراهی #شهید_مرتضی_عطایی با سید ابراهیم (مصطفی صدرزاده) آنقدر میان نیروهای فاطمیون زبانزد شد که می گفتند هروقت سیدابراهیم مجروح شود ابوعلی هم مجروح می شود و در بیمارستان هم با هم هستند.
🌻علاقه ابوعلی به سیدابراهیم باعث شده تا همیشه صدای او را ضبط کند و شروع روایتگری او از فاطمیون و مجاهدت های مدافعان حرم اینگونه آغاز شد تا علاوه بر جهاد نظامی در خطوط اول نبرد، در جهاد رسانه ای هم دستی بر آتش داشته باشد و راوی فتح سوریه باشد.
🌻تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خان طومان شاهد شجاعت ها و جان فشانی های او بود و در شکست و پیروزی این جمله سیدابراهیم را تکرار می کرد که «هدف ما جلب رضایت پروردگار است، چه پیروز شویم یا اینکه شسکت بخوریم» و از مبارزه با دشمن خسته نمی شد.
🌻ابوعلی انقدر به سیدابراهیم وابسته بود که بعد از شهادت او در تاسوعای ۹۴ هر لحظه آرزوی شهادت می کرد و مطئمن بود که سیدابراهیم به قول خود عمل می کند و او را نیز پیش خود خواهد برد. وعده ای که بعد تعریف خوابش برای ابوعلی به او داد «خواب دیدم که هر دو در محضر اربابمان ابی عبدالله هستیم» .
🌻ابوعلی در متنی برای درد دوری خود از سید ابراهیم را اینگونه نوشت:
« امشب اول سلام میکنم سمت بقیع، به چهار مزار بینشانهء بیزائر. به جای بقیع، آمدهام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی: «سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام بسیجی، سلام شهید، سلام سیدابراهیم.
به جای هدیه برایت شمع آوردهام، بسپارم به دستانت تا بقیع روشن نگاهشان داری. آمدهام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سیدابراهیم، دمت گرم.
دمت گرم بسیجی! به راستی که تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناختهایم، شب میلادت هم مراسم روضه به پا کردهای! تو میان خیمهء اربابی و دوستانت ـ به نام تو و به اذن تو ـ در خانهات. میبینی محمدعلی را، میانداریاش را؛ حتماً غرق کیف شدهای. چه تناقض قشنگی است شب میلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت.
شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان برای بقیع تنگ شده بود؛ حرامیها، آشکارا راه حرم را بستهاند. دوستانت به بوی یاس بقیع، دور مزارت جمع شدهاند. آن روزها که فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنهایی و بیپناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور.
دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یادت هست گفتی دعا کند شهید شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه روضه خواندهاند، سینه زدهاند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقهای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمانهایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی.
صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی! آقای صدرزاده! کجایی بسیجی؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشقبازان. ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه به مجلس عشقبازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضههای باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام سقا مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادتت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات شهادت ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا»
🌻چه خوب سیدابراهیم به ابوعلی پاسخ داد؛ در روزی که به نام امام حسین مشهور است و زمزمه عرفه بر زبانها جاریست سیدابراهیم دست او را گرفت تا هر دو با هم بر خوان ابی عبدالله بنشینند و در لاذقیه شربت شهادت نوشید...
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت80
دستم را روی س*ی*ن*ه ام میگذارم و نفسم را حبس می کنم. سرکی از لای درنیمه باز
میکشم. یحیی است! گیج چرخی میزنم و به اطراف نگاه می کنم. اگر مرا ببیند حتما
ناراحت میشود. چطور از اتاق بیرون بروم؟! صدای صاف کردن گلویش بند دلم را پاره
می کند. لبم را میگزم و بااسترس عرق پشت لبم را پاک می کنم. نگاهم به کمدش
میافتد، فکر احمقانه ای در ذهنم جرقه میزند. دوباره از لای در بیرون را دید میزنم.
به اشپزخانه می رود و بعد از چندثانیه صدای باز شدن در یخچال را می شنوم.
اشپزخانه به اتاقش دید دارد. نمیتوانم بیرون بروم. چاره ای نیست! بااحتیاط در
حالیکه لب پایینم را به دندان گرفته ام در کمدش را باز می کنم و بین لباسهایش
می روم. با سرانگشت در را میکشم و به سختی می بندم و درتاریکی محض فرو
میروم.
استین کت سفیدش روی بینی ام میافتد و عطسه ام میگیرد. سرم را پایین میندازم و
دو دستم را روی دهانم فشار میدهم. ارام عطسه می کنم و باپشت دست قطره اشکی
که از
چشمم امده را پاک می کنم. روی چمدانش مینشینم، چشم راستم را می بندم و از
شکاف
باریک در بیرون رانگاه می کنم، خدا کند سراغ کمدش نیاید. روی چمدانش مینشینم،
چشم راستم را می بندم و از شکاف باریک در بیرون رانگاه می کنم. خدا کند سراغ
کمدش نیاید. سعی می کنم ارام تر نفس بکشم. دستم راروی س*ی*ن*ه ام میگذارم و
اب
دهانم رابه سختی فرو میبرم. بااسترس یکبار دیگر بیرون را نگاه می کنم. صدای جیر
باز شدن در اتاقش دلم را خالی می کند! از شکاف در دست و پشت سرش را می بینم
به سمت تختش میرود، ساعتش را از مچ دستش باز می کند و روی بالشتش میندازد.
دکمه
ی اول ودوم پیرهنش راباز می کند. سرم راعقب میاورم و چشمانم را می بندم!
میخواهد
لباسش را عوض کند. پلک هایم راروی هم محکم فشار میدهم. اگر لباسش درکمد
باشد.
نوری که ازشکاف در داخل میدود به تاریکی می نشیند. حضورش راپشت در احساس
می کنم.
عرق روی پیشانیث ام می نشیند...درکشیده و به اندازه ی چند بند انگشت باز میشود.
دستم راروی دهانم میگذارم و بغضم راقورت میدهم. همان لحظه نوای دلنشینی
درفضا
پخش میشود میاد خاطراتم جلوی چشام من اون خستگی تو راهو میخوام. تلفن
همراهش
است! در را می بندد و چند لحظه بعد صدای بم و گرفته اش را می شنوم
جانم رسول؟
...
هوفی می کنم و لبم را به دندان می گیرم.
اخرچه؟! میخواهد مرا ببیند. چه چیزی باید بگویم. چه عکس العملی نشان میدهد؟
دست میندازم، کت سفیدش را آهسته از روی آویز برمیدارم و تنم می کنم. پیراهنش
راهم روی سرم جای روسری میندازم و منتظر میمانم. شمارش معکوس.. یک.. دو...
سه... باز کن درو. چهار...پنج...الان...شیش...هفت ...هشت... با.. درباز می شودو
قلبم از شدت هیجان و استرس میترکد! چشمهای تیله ای یحیی به بزرگی دوفنجان
میشود
و روی چشمانم خشک می شود. لبم راانقد محکم با دندان فشار میدهم که زخم می
شود و
دهانم طعم خون میگیرد. دستش را به سرعت روی دودکمه ی بازش میگذارد و
درحالیکه
ازشدت تعجب پلک هم نمیزند، قدمی به عقب برمیدارد و به سرتا پایم دقیق نگاه می
کند. باخجالت سرم را پایین میندازم و پیراهنش راروی سرم جلو میکشم تا خوب
موهایم
را بپوشانم. چانه ام میلرزد و نوک بینی ام میخارد.
منتظر یک تنش هستم تا پقی زیر گریه بزنم! سکوتش کلافه ام می کند. کوتاه به چهره
ی مبهوتش نگاه و بغضم را رها می کنم. بلند بلند و یک ریز اشک می ریزم و پشت هم
عذرخواهی می کنم. او همچنان خیره مانده! باپشت دست اشکم راپاک می کنم و می
گویم:
-به خدا.. بخدا اصن... اصن توضیح میدم... به حرفم گوش کن... من... یحیی
به خدا...هیچی ندیدم...من... اصن ...ینی...
بایک دست پیرهن رازیر گلویم چنگ میزنم تا یقه ام را بپوشانم و بادست دیگر پلکم
راپاک می کنم. قدمی جلو می اید و دکمه اش را می بندد.. بغضم راقورت میدهم و به
زمین زل می زنم. کمی جلو تر می اید..
هیچی نگید! باشه؟!
شوکه از لحن ارامش دوباره به گریه می افتم
-من...اصلا نیومدم تا... فقط...اگر گوش کمی...
یک دفعه داد میزند: محیا!
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh