eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
141 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
دستم را روی س*ی*ن*ه ام میگذارم و نفسم را حبس می کنم. سرکی از لای درنیمه باز میکشم. یحیی است! گیج چرخی میزنم و به اطراف نگاه می کنم. اگر مرا ببیند حتما ناراحت میشود. چطور از اتاق بیرون بروم؟! صدای صاف کردن گلویش بند دلم را پاره می کند. لبم را میگزم و بااسترس عرق پشت لبم را پاک می کنم. نگاهم به کمدش میافتد، فکر احمقانه ای در ذهنم جرقه میزند. دوباره از لای در بیرون را دید میزنم. به اشپزخانه می رود و بعد از چندثانیه صدای باز شدن در یخچال را می شنوم. اشپزخانه به اتاقش دید دارد. نمیتوانم بیرون بروم. چاره ای نیست! بااحتیاط در حالیکه لب پایینم را به دندان گرفته ام در کمدش را باز می کنم و بین لباسهایش می روم. با سرانگشت در را میکشم و به سختی می بندم و درتاریکی محض فرو میروم. استین کت سفیدش روی بینی ام میافتد و عطسه ام میگیرد. سرم را پایین میندازم و دو دستم را روی دهانم فشار میدهم. ارام عطسه می کنم و باپشت دست قطره اشکی که از چشمم امده را پاک می کنم. روی چمدانش مینشینم، چشم راستم را می بندم و از شکاف باریک در بیرون رانگاه می کنم، خدا کند سراغ کمدش نیاید. روی چمدانش مینشینم، چشم راستم را می بندم و از شکاف باریک در بیرون رانگاه می کنم. خدا کند سراغ کمدش نیاید. سعی می کنم ارام تر نفس بکشم. دستم راروی س*ی*ن*ه ام میگذارم و اب دهانم رابه سختی فرو میبرم. بااسترس یکبار دیگر بیرون را نگاه می کنم. صدای جیر باز شدن در اتاقش دلم را خالی می کند! از شکاف در دست و پشت سرش را می بینم به سمت تختش میرود، ساعتش را از مچ دستش باز می کند و روی بالشتش میندازد. دکمه ی اول ودوم پیرهنش راباز می کند. سرم راعقب میاورم و چشمانم را می بندم! میخواهد لباسش را عوض کند. پلک هایم راروی هم محکم فشار میدهم. اگر لباسش درکمد باشد. نوری که ازشکاف در داخل میدود به تاریکی می نشیند. حضورش راپشت در احساس می کنم. عرق روی پیشانیث ام می نشیند...درکشیده و به اندازه ی چند بند انگشت باز میشود. دستم راروی دهانم میگذارم و بغضم راقورت میدهم. همان لحظه نوای دلنشینی درفضا پخش میشود میاد خاطراتم جلوی چشام من اون خستگی تو راهو میخوام. تلفن همراهش است! در را می بندد و چند لحظه بعد صدای بم و گرفته اش را می شنوم جانم رسول؟ ... هوفی می کنم و لبم را به دندان می گیرم. اخرچه؟! میخواهد مرا ببیند. چه چیزی باید بگویم. چه عکس العملی نشان میدهد؟ دست میندازم، کت سفیدش را آهسته از روی آویز برمیدارم و تنم می کنم. پیراهنش راهم روی سرم جای روسری میندازم و منتظر میمانم. شمارش معکوس.. یک.. دو... سه... باز کن درو. چهار...پنج...الان...شیش...هفت ...هشت... با.. درباز می شودو قلبم از شدت هیجان و استرس میترکد! چشمهای تیله ای یحیی به بزرگی دوفنجان میشود و روی چشمانم خشک می شود. لبم راانقد محکم با دندان فشار میدهم که زخم می شود و دهانم طعم خون میگیرد. دستش را به سرعت روی دودکمه ی بازش میگذارد و درحالیکه ازشدت تعجب پلک هم نمیزند، قدمی به عقب برمیدارد و به سرتا پایم دقیق نگاه می کند. باخجالت سرم را پایین میندازم و پیراهنش راروی سرم جلو میکشم تا خوب موهایم را بپوشانم. چانه ام میلرزد و نوک بینی ام میخارد. منتظر یک تنش هستم تا پقی زیر گریه بزنم! سکوتش کلافه ام می کند. کوتاه به چهره ی مبهوتش نگاه و بغضم را رها می کنم. بلند بلند و یک ریز اشک می ریزم و پشت هم عذرخواهی می کنم. او همچنان خیره مانده! باپشت دست اشکم راپاک می کنم و می گویم: -به خدا.. بخدا اصن... اصن توضیح میدم... به حرفم گوش کن... من... یحیی به خدا...هیچی ندیدم...من... اصن ...ینی... بایک دست پیرهن رازیر گلویم چنگ میزنم تا یقه ام را بپوشانم و بادست دیگر پلکم راپاک می کنم. قدمی جلو می اید و دکمه اش را می بندد.. بغضم راقورت میدهم و به زمین زل می زنم. کمی جلو تر می اید.. هیچی نگید! باشه؟! شوکه از لحن ارامش دوباره به گریه می افتم -من...اصلا نیومدم تا... فقط...اگر گوش کمی... یک دفعه داد میزند: محیا! ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
به چشمانم خیره میشود. از برق نگاهش تا عمق قلبم تیر میکشد... عصبانی است.. سعی می کند کنترلش کند! لبهایم بی اراده به هم دوخته میشود...دست دراز می کند و در را نگه میدارد بیاید بیرون! مطیع و حرف شنو از کمد بیرون می ایم و گوشه یاتاق می ایستم. به موهایش چنگ میزند و لبش را میگزد. فکش منقبض شده و تندنفس میکشد. حاال بگید توکمد من چیکار می کردید... -من... دست راستش را بالا می اورد و بین حرفم میپرد فقط راستشو بگید...النجاه فی الصدق... سرم راتکان میدهم و درحالیکه اشک ارام از گوشه چشمم روی گونه هایم می غلتد، باصدایی خفه می گویم: من... راستش...یبار...چندماه پیش...اومدم تو اتاقت... برا... برااینکه ببینم چجوریه... ببخشید...من اینجا یچیزی دیدم که موفق نشدم کامل بخونمش... چی؟! -اون موقع نفهمیدم. یلدا اومد خونه و نشد بخونمش...امروز...فتح خون تموم شد...کلی گریه کردم. کلی سوال، کلی درد تو سینم اومد، ازاتاقم اومدم بیرون تا برم و صورتمو بشورم. دیدم دراتاقت بازه. یاداون برگه افتادم. اومدم. ببخشید... ببخشید. گریه ام شدت میگیرد. -خوندمش. تانصفه... فهمیدم وصیت نامه است. یه حالی شدم. قصدبدی نداشتم. پسرعمو بخدا برام جای سوال داشت. اون کتاب... وصیت نامه ی تو... حس بدی دارم چون اجازه نگرفتم. اما دلم ارومه... یه چیز توی وجودم متولد شده... نمی دونم چیه... شاید توی اتاقت دنبال جواب میگشتم. بخدا وقتی اومدی هول شدم. رفتم تو کمد. چشمهایش را می بندد و انگشت اشاره اش راروی بینی اش میگذارد. بسه... شنیدم... می تونید برید بیرون. -ینی... فعلا برید بیرون. سرم راپایین میندازم و از اتاق بیرون می روم. باپشت دست مثل بچه های تخس بینی ام راپاک و فین فین می کنم. کت یحیی درتنم زار می زند. چند تقه به در اتاقم می خورد. ازجا بلند می شوم، روسری ام را سرم و در اتاق را باز می کنم. یحیی با یک لیوان پر از اب که چند تکه یخ کوچک دران شناور است مقابلم ظاهر میشود. لبخند بزرگی چهره ی سفید و مهربانش را پوشانده. لیوان را سمتم میگیرد و میگوید: گریه کافیه...من بخشیدم! چون قصد بدی نداشتید... امیدوارم قضیه ی وصیت نامه بین خودمون بمونه... باناباوری دستم راجلو می برم و لیوان را میگیرم خب. به نظرم بهتره یه لباس مناسب بپوشید و بیاید تا یکم حرف بزنیم. با لبخند به کتش اشاره می کند ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
💐 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم 💐 #سه_شنبه_۲۳مهر_ماه_۹۸ 💐 #امروز_صفحه۴۴۳ 💐 #کانال_زخمیان_عشق ╔═ ⚘════⚘ ═╗ ╚═ ⚘════⚘ ═╝
4_6005968089315803798.mp3
694.3K
#کانال_زخمیان_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻روز سه شنبه به نام حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السّلام است. زیارت ایشان در این روز: السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا خُزَّانَ عِلْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا تَرَاجِمَةَ وَحْیِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلادَ رَسُولِ اللهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّکُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِکُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِیَائِکُمْ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ اللهُمَّ إِنِّی أَتَوَالَى آخِرَهُمْ کَمَا تَوَالَیْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ کُلِّ وَلِیجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَکْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ یَا مَوَالِیَّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الْعَابِدِینَ وَ سُلالَةَ الْوَصِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَادِقا مُصَدَّقا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَا مَوَالِیَّ هَذَا یَوْمُکُمْ وَ هُوَ یَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِیهِ ضَیْفٌ لَکُمْ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِمَنْزِلَةِ اللهِ عِنْدَکُمْ وَ آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ سلام بر شما اى خزانه داران علم خدا، سلام بر شما اى مفسرّان وحى خدا، سلام برشما ای پيشوايان هدايت، سلام بر شما اى نشانه هاى پارسايى، سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا من به حق شما دانا، و به مقام شما بينايم و با دشمنانتان دشمن، و با دوستانتان دوستم، پدر و مادرم فدايتان، درودهاى خدا بر شما باد. خدايا! من دوست دارم آخرين اينان را چنان كه دوست داشتم اولين شان را، و از هر صف بندى در برابر ايشان بيزارى می جويم و به جبت و طاغوت و لات و عزى [بتان روزگار جاهليت] كفر می ورزم، اى سروران من، درودهاى خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، سلام بر تو اى سرور عابدان، و زبده جانشينان، سلام بر تو اى شكافنده دانش پيامبران، سلام بر تو اى راستگوى پذيرفته در گفتار و كردار، اى سروران من، امروز روز سه شنبه روز شماست و من در اين روز ميهمان شما و پناهنده به شمايم، پذيراى من باشيد، و پناهم دهيد، به حق مقام خدا نزد شما و اهل بيت پاكيزه و پاكتان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر بازار عاشقی آقا ، اشک نم نم چقدر می ارزد؟ وسط ازدحام گوهر شاد دل پرغم چقدر می ارزد؟ در بساطم نمیشود پیدا غیر آهی و اشک و تقصیری قیمتش را خودت معین کن همه در هم چقدر می ارزد؟ به کلافی هزار تا یوسف می دهی دست زائران حرم آی سلطان بگو به درگاهت مگر این کم چقدر می ارزد؟ اصفهان نه که کل دنیا را دود و گرد و غبار پر کرده در هوای حریم مشهد تو بازدم ، دم ، چقدر می ارزد گنبد زردتر ز خورشیدت شرف الشمس دستهای خدا و ید الله فوق ایدیهم، حرز خاتم چقدر می ارزد؟ همه چیز من از وجود تواست همه دارائیم به قربانت پیش سلطان هفت کشورعشق چند درهم چقدر می ارزد؟ من که باب الجواد را بلدم چه تفاوت که خوب یا که بدم نام دردانه ات به من فهماند اسم اعظم چقدر می ارزد ♥️🌴♥️🌴🌸🌴♥️🌴♥️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh