eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
... 🌱 کاش میشد بگویی چندین را باید بی بگذرانیم ما خسته شده‌ایم از یکنواختیِ جمعه های تلخ ، برگرد بی عذاب میکشیم.... 🍂
دقایقی قبل از عملیات والفجر8، وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت:بچه ها! سوگند به خدا من کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید..از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش..آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود..بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود.» 🌼شهید علی‌اصغر خنکدار نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
✍دستنوشته شهید احمد پلارک : خدایا عملے ندارم که بخواهم به آن ببالم.. جز معصیت چیزے ندارم والله اگر تو کمک نمے کردے و تو یاریم نمےکردے به اینجا نمےآمدم و اگر تو ستارالعیوبے را بر مےداشتے میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمےآمدند. هیچ بلکه از من فرار مےڪردند حتے پدر و مادرم خدایا به کرمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو مےشود. شهید احمد پلارک شهید عطری نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
به دعای فرجِ جمع ، اثر نزدیک است ... اللّهم عجل لولیک الفرج رزمندگان لشکر۳۱ عاشورا 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🌟مژده🌟 🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید. 💖 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 تماس برقرارشد و صدای شاد روهام به گوشم رسید _سلام بر فرزندیاغی خانواده ادیب!! _میبندی یا خودم ببندمش؟؟ _بلا به دور !خیر سرت دختریا ،این چه وضع حرف زدنه عزیزم.یکم لطیفتر باش. _وقتی میگی یاغی بایدهمینجور جوابتو بدم دیگه .تو وجدان نداری روهام ؟تو انسان نیستی؟تو عاطفه نداری؟ _یا ایزد منان!!! باز چی شده منو به توپ بستی؟؟ _تو شرم نمیکنی باعث میشی یه بانوی زیبا بخاطر توئه بی لیاقت گریه کنه؟ با خنده به خانم جون که بهم اخم کرده بود نگاه کردم و گوش به حرف روهام سپردم _هاااااا !!چی میگی واسه خودت ؟منظورت کدوم دختره؟ _یه بانوی خوشگل ناناز که الان کنار من نشسته و از بی معرفتی شما داره اشک میریزه! صدای خانم جون بلندشد _ورپریده چرا پسرمو اذیت میکنی _عه خانم جون حالا شدم ورپریده و این نامرد شد پسرت؟! روهام که صدای خانم جون رو شنیده بود گفت _الهی من فدای اون بانوی دلبر بشم که دلم براش یه ریزه شده .روهام قربونت بره الان میام دستبوس بانو! خندیدم و گفتم _خودشیرین .اومدی واسه دستبوس ،واسه خواهر دسته گلت هم سرراه پفک بخر _چشم.ازخانجون بپرس چیزی نمیخواد واسش بخرم؟ _باشه اگه لازم بود پیامک میزنم بهت _باشه عزیزم.فعلا خداحافظ رو به خانم جون کردم _خانجونم شازده ات داره میاد ! چیزی لازم داری بگم روهام سرراه بخره؟ درحالی که باشنیدن خبر امدن روهام شادشده بود با ذوقی که درصدایش پیدا بود گفت _نه عزیزم .من پاشم برم واسه شام فسنجون بزارم ،بچم خیلی فسنجون دوست داره. _آی آی من دارم حسودی میکنما.خانجون من قرمه سبزی میخواااام .چرا انقدر پسرتو دوس داری؟ _شیطونی نکن من هردوتون رو دوست دارم .هردو غذادرست میکنم! _الهی قربون دل مهربونتون بشم.شوخی کردم خانجون .همون فسنجون بزارید.تا شما برید تو آشپزخونه منم اومدم کمکتون _کمک نمیخوام مادر .تو هرکاری دوست داری انجام بده عزیزم خانم جون به آشپزخانه رفت و من روی تخت دراز کشیدم و به آینده نامعلومم اندیشیدم. یک ساعتی گذشته بود که سر و کله روهام پیدا شد.با سر و صدا وارد حیاط شد و گفت _سلااااااام خانجووونم .تاج سرم مهمون نمیخوای؟ _یه وقت به من سلام نکنیا _چشم سلام نمیکنم هرهر به حرف بی مزه اش خندید.خانم جون ملاقه به دست جلو پنجره آشپزخونه ایستاد و گفت: _سلام به روی ماهت مادر .میدونی چندوقته چشمم به این دره تا بیای و خونه رو بزاری رو سرت _هرچی بگی حق داری خانجون .گردن من از مو نازکتر _واسه من زبون نریز بچه بدو بیا اینجا یکم بغلت کنم دلم اروم بگیره با اتمام حرفش دوباره اشکهایش جاری شد.روهام سرش رو پایین انداخت و گفت: _من روسیام خانجون .الهی من فدای چشمای خوشگلت بشم ،به قرآن من ارزش این اشکها رو ندارم .غلط اضافه کردم چشم از این به بعد زودتر میام روهام با عجله به سمت خونه رفت و من اشکم که بی اختیار روی گونه ام ریخته بود را پاک کردم و به مهربونی خانم جون فکرکردم. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 خانم جون جزء مادرانی است که اگر هرروز فرزندش را نبیند اشک میریزد.گاهی فکرمیکنم با این همه احساسی که او به فرزندانش دارد چرا مادرم شبیه او نیست. چرا برای مادرم ما در اولویت های چندم قرارداریم و عشقش به نقاشی در اولویت اول و اگر بخواهم منصفانه تر نظر بدهم پدرم در اولویت دوم او قراردارد ولی جایگاه من و روهام کاملا مشخص نیست گاهی خود را در اولویت های دوم و سوم میبینم و گاهی در آخر. دلم میخواهد من از لحاظ رفتاری شبیه خانم جون باشم، کسی که به فرزندانش و فرزندان انها بی منت عشق میورزد و در تلاش است برای آرامش کل خانواده و نه صرفا خودش. با صدای بحث روهام و خانم جون از خیالات خارج شدم _خانجون کی واسم آستین بالا میزنی.سوده جون که همش دنبال آرزوهای خودشه من به امون دشمن رها کرده _خجالت بکش کسی به مامانش میگه سوده جون؟درثانی هرموقع عاقل شدی واست آستین بالا میزنم. _دست شما درد نکنه یعنی من الان بی عقلم _ای بگی نگی یه نموره شیرین میزنی جانم _خاااانجون با صدای بلند خندیدم و گفتم _فقط ،خانجون تو رو خوب شناخته و لاغیر .تامام! با اتمام حرفم برایش زبان درازی کردم و شکلک درآوردم . روهام که حرصش گرفته بود با عجله وارد حیاط شد و گفت _جرات داری واستا تا حالیت کنم _مگه دیوونم . روهام به سمتم دوید و من جیغ زنان دور حوض چرخیدم و این آغازی شد تا ساعتها باهم داخل حیاط بدویم و با آب حوض یکدیگر را خیس کنیم و به یاد دوران کودکی آتش بسوزانیم. شب، بعد از نماز مغرب ،توی حیاط روی تخت چوبی نشستیم و شام را با شوخی و خنده خوردیم و ساعت ها خاطرات گذشته را مرور کردیم و خندیدیم. روهام خمیازه کشان گفت: _من فردا صبح زود باید برم سر قرار کاری .خانجون با اجازه من برم بخوابم _برو عزیزم .داخل اتاق به یاد قدیما برات رختخواب پهن کردم _الهی من فداتون بشم که انقدر مهربونید _خدانکنه برو عزیزم بخواب . روهام گونه خانجون رو بوسید و از روی تخت بلند شد. لپم را کشید و گفت _شبت بخیر خواهرکوچولو _شب بخیر بابا بزرگ روهام به سمت اتاق رفت خانجون از روی تخت بلندشد و گفت: _گلکم تو خوابت نمیاد؟ _چرا خانجون الان میرم.راستی خانجون فردا جایی دعوتیم _کجا به سلامتی!؟ _زهرا دوستم زنگ زد گفت فردا میخوان واسه داداشش آش پشت پا بپزن گفت من و شما هم بریم _منظورت خواهر آقا کیان دیگه _بله خانجون . _باشه عزیزم فردا هرموقع خواستی بری بگو آماده بشم .راستش از وقتی دیدمش مهرش عجیب به دلم افتاده خیلی آقاست .خداحفظش کنه واسه هممون با صورتی گلگون شده از خجالت گفتم _الهی آمین. خانم جون به داخل خانه رفت . سر به آسمان بلند کردم _خدا، خودت میدونی که افسار دلم دست خودم نبود که دل بستم به بهترین بنده ات.میدونم من لیاقتش رو ندارم ولی لطفا اینبار با دلم راه بیا.دل دادم بهش ،واسم حفظش کن .خدایا از خطر حفظش کن.عاشقتم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
انا لله و انا الیه راجعون جانباز ۷۰ درصد محمدعلی زرین قلم پس از حدود ۲ ماه بستری بودن در بیمارستان بقیه الله الاعظم ، صبح امروز جمعه ۳۰ آبان ماه در اثر عوارض ناشی از جنگ تحمیلی و اثرگذاری بیماری کرونا در این زمینه، به شهادت رسیدند... 🌹شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم... 👆در تصویر فوق، ایشان، سمت چپ حضرت امام خامنه ای، با چفیه تیره رنگ قرار گرفته اند.
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . • ° 🌙🌿 . • ° ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " هر‌شب‌بہ‌نیابٺ‌ازیڪ‌شـ‌هیدعزیـز '🌱 • .
سلام دوستان یه مشکل بزرگ پیش آمده برام دعام کنید خواهش میکنم
🍁زخمیان عشق🍁
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 #نماز_اول_وقت_یادمان_ن
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 ❤پویش چله قرائت نادعلے و دعاے هفتم صحیفه سجادیه 🌾🍃 شنبه (۱۳۹۹/۰۹/۰۱) ✨💞 هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه ذکر و تسبیح خدا می‌گوید، اما شما نمی‌فهمید... وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ. اسراء، آیه۴۴ [الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍو‌عَجّل‌فَرَجَهم] ‌ التماس دعاے فرج🌱 التماس‌دعاۍشهادت🌱 ⏬قابل جستجو⏬