eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فٰاعِلٌ ذٰلِکَ غَداً (٢٣) کهف به صدای شیطان گوش ندهیم که دائم می‌گوید : وقت هست … وقت هست … وقت هست …
عرفات است ولی هر که بگوید یا رب... پاسخش از طرف کرب و بلا می آید
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد 🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن 🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔 🔸گفت با #خون_جگر عادت کن #شهید_مرتضی_عطایی #شهید_عرفه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد 🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن 🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔 🔸گفت با #خون_جگر عاد
🌷 ✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰دو سه سالی که تا سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و را با تمام وجود حس می‌کردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچه‌هایش در تماس📞 بود. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به ، موهایش یک‌دست مشکی بود ولی از روزی که رفت، می‌دیدم دارند سفید می‌شوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
نائب الزیاره همه بروبچه های کانال زخمیان عشق بودیم... شهدا ارسالی# ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
نائب الزیاره همه بروبچه های کانال زخمیان عشق بودیم... شهدا ارسالی# ❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
کاری از خادم الشهدای شلمچه التماس دعای فرج
حاجت روایی شما ان شاالله
خادم الشهدا شلمچه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرتضی: چی میخوای مسلم...؟ : دلتنگ رفتنم... مرتضی: مسلم دلش رو گذاشت تو مشت حسینو رفت ... دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه... اگر مسلمی چرا تسلیم نیستی...اگر دل دادی چرا بی دل نیستی...؟ مسلم: دلم گرفته مرتضی....دلم گرفته مرتضی.... این همه چراغ ....توی این شهر....هیچ کدوم چشم هامو روشن نمیکنه.... این همه چشم توی این شهر....مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه.... مرتضی این جا همه می دَوند که زنده بمونند ...هیچ کس نمی دَوه که کنه...... این شهر همش شده زمین...دیگه آسمونی نداره توی این شهر...من دلم آسمون میخواد مرتضی... مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه...چه توی چاه کنعان باشه... چه توی زندان هارون...آسمون آبی بالاسرته...... مسلم: از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی...؟ مرتضی: فقط چشم هاتو باز کن....تا آسمون چشم های ساحل تو بالای سرت ببینی.... زمین و آسمون از چشم های اون نور میگره پسر... چشم ها تو روی خودت ببند..... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh