eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
تو چه کرده ای؟ کِه همه ات رٰا بَرای خودَش خواست وَ نصیبِ مٰا چیزی نگذاشت ! حَتیٰ نامی، نشانی ... ٱنس_با_شهداء 🌷🌷🌷 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
میگفت: صد رکعت نماز بخون، صدتا کار خوب انجام بده؛ ولی کسی نتونه باهات حرف بزنه، اخلاق نداشته باشی، به هیچ دردی نمی‌خوره! باید باشه، داشته باشه... شهید_محمدهادی‌_امینی🌷🌷🌷 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
شهید محمد بلباسی گفت: اونقدر خودمونو‌ درگیرِ القاب‌ و عناوین‌ کردیم که‌یادمون‌رفته‌همه‌باهم‌برادریم و باید‌کنارِ‌هم، باری‌ از روی دوشِ‌ مردم‌ برداریم حواسمون کجاست؟؟؟ 🔹 تا بود برای مردم کار جهادی کرد و بعد هم بچه هاشو گذاشت و رفت و سینه شو سپر بلای دفاع از حرم کرد تا با تفکر جهاد و مقاومتش نذاره آب توی دل بچه های سرزمینش تکون بخوره... 📌 در دنیایی که می‌شود حنجره ی شیطان شد و حق الناس گرفتارهای ملت گردنت بیفتد تو با لباس خدمت با معامله کن تا بشوی حتی اگر چند تکه استخوانت برگردد... مدافع حرم شهید_محمد_بلباسی🌷🌷🌷 ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
شما را بہ چند کارِ مهم سفارش مے کنم: از حمایت کنید و گوش بہ فرمانش باشید تا در روز قیامت شرمنده (ع) نشوید (ره) و شهدا را فراموش نکنید کہ حق بزرگے بر گردن ما دارند مسجدها را خالے نگذارید و نمازها را بہ جماعت بخوانید و شرکت در مراسم دعاها را فراموش نکنید خواهرم حجابت را بہ احترام فاطمہ زهرا(س) و حفظ خون شهدا و عاقبت بخیرے رعایت کن بہ یکدیگر سر بزنید و از حال و روز همدیگر بے خبر نباشید و تا جایے کہ مے توانید بہ یکدیگر کمک کنید. شهید_سید_کوچک_موسوی🌷🌷🌷✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
جیره غذایشان هرچند که مختصر بود امّا چون سَد آهنین در مقابل دشمن می‌ایستادند..!! 📸 مهرماه ۱۳۶۲ کردستان، شمال مریوان منطقه عملیاتی والفجر چهار تقسیم غذا در اردوگاه قبل از عزیمت به خط مقدم ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
16.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کشف پیکر شهید در منطقه شرهانی همراه با پیکر مطهر این شهید والا مقام یک قمقمه آب نیز پیدا شد. 🗓۱۰ آبان ماه ۱۴۰۳ 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری اختصاصی 🎥روایت ازخودگذشتگی و ایثار شهدا ➕تصاویری از قمقمه ای که امروز همراه با پیکر شهید در منطقه پیدا شد. 🗓۱۰ آبان ماه ۱۴۰۳ 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🔹دانلود فایل با کیفیت 📎https://aparat.com/v/gmsyyek ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
رفتند تا وظیفه خود را ادا کنند خود را فدایِ ماندن ما و شما کنند رفتند و با حمایت قلب پاک‌شان یک کربلا حماسه خونین بپا کنند 📸 ۱۰ آبان ۱۳۶۱، ایلام جاده‌ی دهلران - موسیان انتقال رزمندگان لشکر۸ نجف اشرف ساعاتی پیش از عملیات محرم عکاس : مرتضی اکبری ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
وقتی به جای کبوتر🕊 در آن بازی کودکانه گفتم: "بابا پَر" خندیدی و گفتی : « من که پَر ندارم » بزرگتر که شدم خوب فهمیدم تو هم بال داشتی هم پرواز را خوب بلد بودی...! ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
📚 📝 نویسنده ♥️ همون موقع حسين آقا آمدن بيمارستان ولى به تو خبر نداديم، گفتيم حامله اى و درست نيست بياى بيمارستان و ناراحت بشى، چند روز بعد هم على ديگه به حال خودش نبود، از شدت مسكن هاى تزريق شده همش تو خواب و بيدارى بود و ديروز حوالى ظهر، چشم باز كرد و لبخند زد. انگار همون على سابق شده بود. تو چشماش نشاط و شادابى موج مى زد. سرشو بلند كرد و از همه حلاليت خواست، بعد پلاک شناسايى خودش و رضا رو داد به حسين آقا، من و مادرش رو بوسيد... سحر دوباره به گريه افتاد و من خاموش در كنارش منتظر ماندم. - به من گفت اگر مى دونست اين وضعو داره امكان نداشت باهام ازدواج كنه و ازم معذرت خواست. بعد به حسين آقا گفت خدارو شكر مى كنه كه شهيد مى شه و ديگه شرمنده اش نيست. هميشه از اينكه تو اون موقعيت ماسكش رو جا گذاشته و باعث شده حسين ماسک خودش رو به او بده، ناراحت بود و عذاب وجدان داشت. اما از وقتى فهميد كه خودش هم شيميايى شده، انگار تا حدودى راحت شده بود و ديگه شبها كابوس نمى ديد و در خلوت اشک نمى ريخت... خلاصه وقتى حرفاش تموم شد، چشماش رو بست و رفت... سحر با گريه ادامه داد: به همين سادگى از كنارم رفت. مهتاب! نمى دونى چقدر آسوده و مظلوم خوابيده بود، انگار كه واقعا خواب باشه. صبح روز بعد، وقتى پيكر على را بالاى گودال بزرگى كه در زمين كنده بودند، گذاشتند و رويش را براى آخرين خداحافظى كنار زدند، حسين ديگر نتوانست خودش را كنترل كند. فريادش به آسمان بلند شد: على، شهادتت مبارک. على، على! چرا رفيق نيمه راه شدى؟ قرار نبود تو زودتر از من برى، قرار نبود پيمان شكن باشى، من و تو با هم عهد و پيمانى داشتيم... على حالا من با اين پلاكت چه كار كنم؟ مى خواستم پلاک خودم رو به تو بدم نه اينكه تو پلاكتو به من بدى. على! پاشو مسلمون، پاشو و دوباره بخند و بگو كه همه اينا شوخى بوده! تو نبايد زودتر از من مى رفتى!! وحشتزده به حسين كه فرياد مى زد و اشک مى ريخت، خيره مانده بودم. بعد ناگهان همه چيز بهم ريخت. نفس حسين گرفت و دهانش مثل ماهى كه روى خاک افتاده باشد، باز و بسته مى شد. در چشم بهم زدنى، حسين را داخل ماشين انداختند و من پشت فرمان نشستم و اشک ريزان به طرف بيمارستان حركت كردم. پايان فصل 51 فصل پنجاه و دوم باز در بيمارستان بودم، اما اين بار به خاطر خودم! بعد از تشييع جنازه على، حسين چند روزى در بيمارستان بسترى بود. باز هم ديسترس تنفسى و تنگى نفس، گريبانش را گرفته بود. وقتى هم که مرخص شد چند هفته بعد براى ديدن گلرخ به بيمارستان رفتم. گلرخ هم بعد از دو روز درد كشيدن، سرانجام در آخرين روز شهريور، صاحب دخترى زيبا و ملوس شده بود. حالا دختر گلرخ و سهيل كه اسمش را سايه گذاشته بودند، يک ماهه بود و من در بيمارستان بسترى بودم. به ياد حسين و چشمهاى نگرانش افتادم و لبخند بر لبم شكوفا شد. ديشب، درد امانم را بريده بود. مشغول نگاه كردن تلويزيون بوديم كه ناگهان كيسه آبم پاره شد. چند ساعتى بود كه درد داشتم، درد مى آمد و مى رفت. آنقدر درد داشتم كه ترجيح دادم شام نخورم. براى اينكه خودم را مشغول كنم، تلويزيون نگاه مى كردم و ناله مى كردم. حسين هم با ملايمت شانه ها و كمرم را ماساژ مى داد. ولى بعد هراسان و وحشتزده دور خودش مى چرخيد و مرا هم مى ترساند. از چند روز قبل با پيش بينى دكترم، ساک بچه را آماده كرده بودم. با توافق من و حسين، قرار گذاشته بوديم كه از دكتر نخواهيم جنسيت فرزندمان را معلوم كند و دكتر هم كه خانمى منضبط و خونسرد بود، با كمال ميل قبول كرده بود تا سونوگرافى را فقط براى اطمينان از سلامت من و جنين داخل رحمم، انجام دهد و از بازگو كردن جنسيت بچه، حتى در صورت اطمينان، خوددارى كند. سرانجام حسين ساک را پيدا كرد و زير بغل مرا كه از درد اشک مى ريختم، گرفت و از پله ها پايين برد. تقريبا تا صبح درد كشيدم تا سرانجام كوچولوى لجباز تصميم گرفت تشريف بياورد. وقتى فارغ شدم، موقع اذان صبح بود. با اولين الله اكبر مؤذن، پسر من و حسين سالم و سلامت پا به دنيا گذاشت. صداى گريه جيغ مانندش كه بلند شد با آسودگى از حال رفتم. با صداى در، از افكارم بيرون آمدم. حسين بود كه با سبد بزرگى گل رز ليمويى و قرمز وارد شد. صداى خوشحالش بلند شد: سلام مامان كوچولو... ادامه دارد.... ✍💞سرباز ولایت 💞 خادم الشهدا مدیر کانال 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh