eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
352 دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
142 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شهیدان! می نگرم، به ایمانتان، به عشقتان، شماکه ندای هیهات منا الذله اربابتان را سر دادید و رفتید برای دینتان عشقتان... بعدازشما، من مانده ام وشرمسارم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پنج‌شنبه‌های_دلتنگے آهای شما که تک به تک رفتین و کیمیا شدین مدافعان حرمِ دختر مرتضی شدین... التماس دعا ، نگاهیَم به ما کنین التماس دعا، به حال ما دعا کنین... 📎 هدیه به روح بلند و معطر شهیدان صلوات #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_سجاد_عفتی🌷 ♡نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#یاد_یاران 🔰در یکی از ماموریت ها در خدمت سید محمد و چند نفر از همکارانش بودیم. در حال حرکت در اتوبان، ایشان دستور داد که خودرو متوقف شود. 🔰من که در حال رانندگی بودم، بلافاصله ایستادم و پرسیدم برای چه؟ ‘گفت: بروید پایین و به آن خانمی که اتومبیلش پارک شده و تایرش پنچر شده کمک کنید.رفتیم و این کار را انجام دادیم و برگشتیم. 🔰سید در راه به ما گفت: «این کار را کوچک به حساب نیاورید.این خانم و رهگذرانی که صحنه را دیدند هیچگاه این خدمت شما را فراموش نخواهد کرد. آنها از یادشان نمی رود که مسئولینی از سپاه پاسداران را در حال کمک کردن به خانمی با حجابی اینگونه ( با مانتو و روسری) دیده اند.» 🔰گفتنی است در آن زمان خودروی « لندکروز» فقط در اختیار فرماندهان و مسئولین سپاه برای ماموریت های مهم قرار داشت. #جانبازشهید_سیدمحمد_صنیع‌خانی🌷 #سالروز_شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍀آخرین روزهای حیات سید محمد سپری می شد، پزشک معالجش می گفت؛ حداکثر 15 تا 30 روز دیگر زنده می ماند و امیدی به درمانش نیست. 🍀باید به لندن می رفتم و برادرم را به کشور بازمی گرداندنم. در هنگام عزیمت برای روز مبادا سفارشاتی را به برخی از دوستان نمودم و از آن جمله کلید منزل سید محمد را به آقای غیاثی(از دوستان شهید) دادم و نشانی محل آلبوم های عکس سید محمد را هم به اطلاعش رساندم تا درصورتی که احتیاج به چاپ عکس و اعلامیه باشد تصاویر شهید در اختیارشان باشد. 🍀پس از مراجعت و گذشت 14-13 روز بستری سید محمد دربیمارستان ساسان و شهادت آن بزرگوار، شبانه پوستر و عکسهای آقا سید محمد چاپ و قاب شده بود. 🍀چندین قاب را روی حجله های روبروی منزلشان نصب گردید. مادرم با مشاهده عکس نصب شده روی حجله ناگهان به گریه افتاد و با حالتی متعجب گفت: 🍀این عکس کجا بوده؟گفتیم چطور؟فرمودند: روزی در ویلای گلشهر سید محمد به دیدنم آمد و این عکس را قاب کرده و به من داد و گفت: «این عکس حجله من است». 🍀گفتم این چه حرفی است که می زنی؟ سید محمد گفته بود به هر جهت یک روز باید از این دنیا برویم و ماهم منتظر آن روز هستیم. 🍀اما حکایت عکس قاب شده سید محمد بدین قرار بود که در دوران جنگ یکی از مشکلات شهید صنیع خانی و ترابری سپاه در مورد تهیه پوستر و تصاویر رانندگانی که به شهادت می رسیدند و از آنها عکس وجود نداشت. 🍀سید محمد دستور داده بود از همه همکارانش عکسی گرفته شود تا در زمان شهادت هر یک مشکل عکس نداشته باشند و حجله شهدا با تصویرشان برپا شود. 🍀اما همان عکسی که سید محمد در دوره جنگ به نیت حجله شهادتش گرفته بود و به مادرش نشان داده بود، پس از شهادتش توسط دوست و همرزمش آقای محمد ساربان نژاد، از میان سه عکس انتخاب و چاپ شد. راوی ✍ برادر شهید 📎 رزمندهٔ هزارسنگر و مرد بحرانھای بزرگ 🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
عینک پلیس روی چهره ی هفت و استخوانی اش خیلی جذاب است.پیراهن مردانه ی سورمه ای و شلوار کتان مشکی اش خبر از خوش سلیقه بودنش می دهد. زیر چشمی نگاه و باهر قدمش حرکت میکنم.آستین هایش را بالا زده و دستهایش را درجیب های شلوارش فرو برده.به ساعت صفحه گرد و براقش خیره می شوم، صدایی درذهنم می پیچد: ینی میشه هم کلاسیم باشه؟ به خودم می آیم و لب پایینم را می گزم _ ای خاک تو سر ندید پدیدت! بدبخت! ادامه در ادامه مطلب... درخیابان غربی چهارراه می پیچد و بعداز بیست قدم مقابل در یک ساختمان بزرگ می ایستد. بدون آنکه نگاهم کند میگوید: بفرمایید اینجاست. _ ممنون! داخل می روم و به پشت سرم نگاه میکنم _ ینی اون اینجا نمیاد؟ مهسا یک تکه شکلات تلخ دردهانش می گذارد و کمی هم به من تعارف می کند. لبخند می زنم  _ نه ممنون! تلخ دوست ندارم! همه منتظر آمدن استاد سرجایمان نشسته ایم. بعد ازچند دقیقه چند تقه به در می خورد و همان مردی که درخیابان مرا راهنمایی کرد ، وارد کلاس می شود. بدون عینک دودی یک چهره ی معمولی دارد. باسر به همه سلام می کند و روی صندلی اش مینشیند. یاد فکر کودکانه ام درخیابان می افتم. _ همکلاسی؟هه.استادمونن! گیتارش را از داخل کیفش بیرون می آورد و خودش را معرفی میکند _ رستمی هستم.استاد فعلی شما.البته میتونید محمد هم صدام کنید، مثل اینکه قراره درهفته سه جلسه در خدمتتون باشم. نگاهی کلی به جمع میندازد و میگوید: بنظر میرسه خیلی هم ازلحاظ سنی باشما اختلاف ندارم. حرفش که تمام مک شود. یکی یکی اسم و سن هنرجوها را میپرسد و یادداشت می کند. به من که می رسد لبخند عمیق و معنی داری می زند و میپرسد: و اسم شما؟ ازنگاه مستقیم و نافذش فرار می کنم، به زمین خیره می شوم و جواب می دهم: محیا...محیا ایران منش هستم، هجده سالمه. یک تا از ابروهای مشکی و خوش فرمش را بالا می دهد و میگوید: و کوچیک ترین عضو این کلاس.خیلی خوبه. نمیدانم چرا لحن صحبتش را دوست ندارم. باهمه گرم می گیرد و برای همه نیشش را باز میکند. میان دختران هنرجو، من ساده ترین تیپ را داشتم. درارتباط با آقای رستمی ازهمان اول راحت بودند و حتی چند نفر آخر کلاس برای خداحافظی به او دست دادند! کمی احساس خفگی می کردم ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
شالم را پشت گوشم می دهم و دستم را برای سمند زرد رنگ دراز می کنم : مستقیم!! ماشین چندمتر جلوتر می ایستد و من باقدمهای بلند سمتش می روم.درش را باز میکنم و عقب کنار یک سرباز می نشینم. در را می بندم و پنجره را پایین می دهم. گرمای نفرت انگیز تابستان پوست صورتم را خراش می دهد. سرجایم کمی جابه جا می شوم و به پشتی صندلی کاملا تکیه می دهم. نگاهم به چهره ی سرباز می افتد. از گونه های سرخ و پوست گندمی اش می توان فهمید که اهل روستاست. پسرک خودش را جمع می کند تا مبادا بازو یا کتفش به من بخورد. بی اراده از این حرکت خوشم می آید. نمیدانم برای کارش چه دلیلی را تجسم ینم!" حیا؟...ذات؟غریزه؟..گناه؟.شاید هم بی اراده این کار را کرده!" نگاهم را سمت خیابان می گردانم. اگر از کار پسرک خوشم آمده،پس چرا از حجاب فرار می کنم؟ چند لحظه مکث می کنم و خودم جواب می دهم: خب معلومه. این برخورد کلا باپوشش فرق داره.آدم میتونه چادر نپوشه ولی به مرد غریبه هم نزدیک نشه.بیخیال اصلا. شانه بالا می اندازم و بازبان لبهایم را تر میکنم. طعم توت فرنگی رژ لبم در دهانم احساس خوشایندی را به مزاجم می دهد. امروز اولین جلسه ی آموزش گیتارم خواهد بود.با تجسم چهره ی پدرم استرس و اضطراب به جانم می افتد. زیپ کوچک کیفم راباز میکنم و یک آدامس تریدنت ازجعبه اش بیرون می آورم و در دهانم می گذارم. خنکی طعم نعنا در فضای دهانم می پیچد و استرسم را کمتر میکند. بعداز پنج دقیقه باصدای آرام، راننده را مخاطب قرار می دهم که: همین جا پیاده میشم. و اسکناس پنح تومنی را دستش میدهم. ازماشین پیاده میشوم و به اطرافم نگاه میکنم. _ مهسا گفت همینجا پیاده شو.تقاطع چهارراه... یه...یه..تابلو...امم... چانه ام را میخارانم و چشمانم را تنگ میکنم _ خداروشکر کورم شدم! دست به کمر وسط پیاده رو می ایستم و دقیق تر نگاه میکنم _ الهی بمیری با این آدرس دادنت! به پشت سرم نگاه میکنم. مردی که روی شانه اش کیف گیتار آویز شده، به طرف خیابان می رود،سمتش می روم و صدایش می زنم: ببخشید آقا! صورتش را به سمت من بر می گرداند و می ایستد، لبخند نیمه ای می زنم و می پرسم: میدونید این اطراف آموزشگاه گیتار کجاس؟ به کیفش اشاره میکنم و ادامه می دهم: بخاطر کیفتون گفتم، شاید بدونید! لبخند کجی میزند و جواب می دهد: بله! منم همونجا میرم، میتونیم باهم بریم!  تشکر میکنم و باهم از خیابان عبور میکنیم. ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
‏⚫ مراسم شیرخوارگان حسینی ▪ سخنران : حجت الاسلام والمسلمین موسوی(از قم) ▪ مداح : کربلایی سید امیر طباطبایی(از قم) 🔻 فردا(جمعه) ساعت 17:30 ⭕ مصلی نماز جمعه سردشت زیدون
✍دوسال پیش، شب پنجم محرم بود. حسین گفت: میای بریم هیئت؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم. با خودم فک کردم شاید یه بزرگ و معروفیه که یه شب رو وقت میذاره و میره اونجا...وقتی رسیدیم جلوی هیئت، به ما گفتن هنوز شروع نشده... گفت مشکلی نداره؛ ما منتظر میمونیم تا شروع شه... ✍نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد... ✍وقتی داخل هیئت شدیم، جا خوردم، دیدم کلاً سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قرآن خوندنه...بعد از قرائت قرآن، حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه... ✍چشم هاشو بسته بود و میخوند، به جمعیت هم هیچ کاری نداشت...برگشتنی گفتم: حاج حسین، شما میدونستی اینجا اینقدر خلوته؟ گفت: بله، من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم...گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن، یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه... 🏴 🌷 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 شبتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh