#وقایع_بین_راه
دعوت از عبید الله بن حرّ جعفی
📝 در مسیر راه، به قصر بنی مقاتل رسیدیم. پدرم به خیمه ای برخورد کرد که اسم صاحبش حرّ جعفی بود. ابتدا پدرم غلامش را به سمت او فرستاد. او نیامد و گفت: من نمیتوانم حسین× را ببینم و یاری کنم، درحالیکه او کشته میشود و نمیتواند با دشمنش مقابله کند.
پدرم از ناقه پیاده شد و کفش هایش را پوشید و به سمت خیمهی او رفت و او را دعوت نمود و به او فرمود: «ای حرّ تو گناهان زیادی مرتکب شده ای، اگر اکنون توبه کنی و مرا یاری کنی، جدّم تو را شفاعت میکند و خدا گناهانت را میآمرزد.» حرّ جعفی باز هم نیامد. زیرا اسیر قدرت ظاهری و ریاست بر قوم و قبیله اش بود. او بهانه گیری کرد و عذر تقصیر آورد. او گفت: میدانم هرکس با تو باشد در قیامت سعادتمند است.
او اسبی هدیه به پدرم کرد و فرمود: این اسبی بی نظیر است و تا به حال سوارش را در میدان رها نکرده است. پدرم اسب را از او قبول نکرد و آیه ای از قرآن درباره اش خواند که مفهوم آن این بود ما از گمراهان چیزی قبول نمیکنیم.
{..وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا}
و من هیچ گاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمیدهم!
پدرم فرمود: ما او را به حق میخوانیم، او اسبش را هدیه میدهد. حسین× در آخر به او فرمود: «پس نه با ما باش نه علیه ما و از ما آنقدر دور شو که صدای مظلومیت ما را نشنوی که هرکس صدای مظلومیت ما را بشنود و پاسخ ندهد یقینا اهل دوزخ و آتش جهنم است.»
سِرّ مکنونه: حسرت جا ماندن از کاروان حسینی
گویند حرّ جعفی بعد از عاشوراء به شدت نادم و پشیمان گشت که چرا حسین× را یاری ننموده است و اشعاری در باب فراق سرود که بسیار مشهور است. اما پشیمانی برایش سودی نداشت. زمانی که باید میرفت، اسیر قدرت و مال خویش بود.
{یقُولُ یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی }
او میگوید: «ای کاش برای (این) زندگی ابدی ام چیزی از پیش فرستاده بودم!»
📚مذبوح فرات صفحه ی 232
السلام علیک یاابا عبدالله
کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است
ایتا
@zameneashk1
تلگرام
@zameneashk
باب الحسین ع ، کلاس های غیر حضوری
https://t.me/Babolhusein
آی دی پاسخ به سوالات
@m_h_tabemanesh