صبح روز عرفه بود. قرار بود که برای عمل جراحی راهی بیمارستان شود، اما دیدم چهره همسرم برخلاف همیشه که از درد می نالید، بسیار شادمان و خوشحال است!
روی مبل نشست و دست بر سینه به اطراف خود سلام می کرد!
از آشپزخانه وارد سالن شدم و روبرویش ایستادم. پرسیدم: آقا محمود حالتون خوبه؟!
گفت بله چطور؟
بعد پرسید: شما چیزی دیدی؟
گفتم چی مثلا؟!
گفت هیچی برو به کارت برس من حالم خوبه.
رفتم توی اشپزخانه اما دیدم مرتب داره با کسانی حرف می زنه!
چند دقیقه بعد وقتی وارد اتاق شدم دیدم روی کاناپه دراز کشیده.
او در صبح عرفه برای همیشه چشمانش را بر دنیا بست.
#سالروزشهادت
🌷جانباز آسمانی
📙برگرفته از کتاب منتظر اثر گروه شهید هادی
📚تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63