eitaa logo
بشری
227 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
125 فایل
بشری
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 برشی از کتاب ۳۶ 🌴و اگرچه روزگار مرا با تو هم گفتار کرد ولی من همچنان تو را حقیر می بینم و سرزنشت را لازم می شمارم و توبیخت را واجب می دانم. ولی حیف که چشمهایمان اشکبار است و سینه هایمان آتش وار. 🌿در شگفتم! و بسیار در شگفتم از اینکه بزرگ زادگان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده‌ی حزب شیطان، کشته شدند. و از دست های شماست که خون ما می چکد و با دهانهای شماست که گوشت ما کنده می شود. 🌹مگر نه اینکه گرگ ها بر گرد آن بدنهای پاک و تابناک حلقه زده اند و کفتارها، آنها را در خاک می غلطانند. اگر اکنون غنیمت تو هستیم، ب۶ زودی غرامت تو خواهیم شد. آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهی داشت و خدایت به بندگان خویش ستم نمی کند. 🥀 و ملجا و پناه من خداست و شکوه گاه من خداست. پس هر مکری که می توانی بساز و هر تلاشی که می توانی بکن. به خدا سوگند که ریشه‌ی یاد ما را نمی توانی بخشکانی و وحی ما را نمی توانی بمیرانی و دوره‌ی ما را نمی توانی به سر برسانی و ننگ این حادثه را نیز نمی توانی از خود برانی. 🌷 عقلت منحرف و محدود استو ایام حکومتت کوتاه و معدود و جمعیتت پراکنده و مطرود. روزی خواهد رسید که منادی ندا خواهد کرد: الا لعنه الله علی الظالمین پس حمد و سپاس از آن خدای جهانیان است که برای اولمان سعادت و مغفرت رقم زد و برای آخرمان شهادت و رحمت. 🌹از خدا می خواهیم که ثوابشان را کامل کند و بر پاداششان بیفزاید و مارا جانشینان شایسته‌ی آنان قرار دهد، که او با محبت و مهربان است و او برای ما کافیست و هم او بهترین پشتیبان ماست. ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀 برشی از کتاب ۳۷ 🌹تو یزید را رسوای عام و خاص کرده ای... اکنون هر اقدامی از سوی یزید او را رسواتر و ضایعتر می کند. قتل و غارت و شکنجه و اسارت، امتحان شده است و نتیجه اش این شده است. 🌴باید دستی بالای دست این تحقیر بیاورد تا به شرایط مساوی دست پیدا کند. و همین راه را پیش می گیرد؛ فروخوردن خشم و اظهار بی اعتنایی. 🥀این بیت شعر، بهترین چیزی است که در آن لحظه به ذهنش می رسد: این فریادی است که شایسته‌ی زنان است و مرثیه سرایی بر داغدیدگان آسان است. اما نه، این شعر، مشکلی از یزید را حل نمی کند. بهترین گواه، عکس العمل نزدیکان و اطرافیان اوست. 🌷ناگهان زنی از زنان بارگاه یزید، بی اختیار، با سر برهنه، خود را به درون مجلس می افکند، بر سر بریده‌ی امام سجده می برد و فریاد واحسیناه سر می دهد و از میان ضجه ها و مویه هایش این کلمات شنیده می شود: ای محبوب خاندان رسول الله! ای فرزند محمد! ای غمخوار یتیمان و بیوه زنان! ای کشته‌ی حرامزادگان! ای یزید! خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند. 🌿یزید دستور می دهد که او را هرچه سریعتر از مجلس بیرون ببرند... ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀 برشی از کتاب ۳۸ 🌴 ابوبرزه اسلمی رو می کند به یزید و می گوید: وای بر تو ای یزید! هیچ می دانی چه کرده ای و می کنی؟ به خدا قسم من شاهد بودم که بر همین لب و دندانی که تو چوب می زنی، پیامبر بوسه می زد و خودم شنیدم که درباره‌ی او و برادرش حسن، می فرمود: شما هردو سرور جوانان اهل بهشتید، خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهی است. 🌿خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمی، افزونتر می شود و فرمان می دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده می شود به یزید می گوید: بدان که تو در قیامت با ابن زیاد محشور می شوی و صاحب این سر با محمد (ص). 🌹یحیی بن حکم برادر مروان که همیشه از یاران و نزدیکان یزید بوده است، فی البداهه این دو بیت را برای یزید می خواند: آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندی نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ خود را جا زده است. آیا این درست است که نسل سمیه، مادر بدکاره‌ی ابن زیاد، به شماره‌ی ریگ بیابان ها باشد و از دختر رسول الله نسلی باقی نماند؟ 🌷یزید، چوبی را که در دست دارد، به سوی او پرتاب می کند و فریاد می زند: ببند دهانت را. یحیی به اعتراض از جا بلند می شود و به قهر مجلس را ترک می کند و به هنگام رفتن فقط می گوید: دیگر در هیچ کار با تو همراهی نخواهم کرد.. ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۳۹ 🌴راس الجالوت پیرمردی است از علمای بزرگ یهود که یزید برای به رخ کشیدن قدرت خود، اورا به این مجلس دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن حرفهای تو و دیدن رفتار یزید، او را دچار حیرت و شگفتی کرده است. 🌹رو می کند به یزید و می پرسد: آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟ یزید می گوید: آری، اینچنین است. راس الجالوت می پرسد: به چه جرمی اینها کشته شدند؟ یزید پاسخ می دهد: او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازی حکومت مارا داشت. 🌷راس الجالوت، بهت زده می گوید: فرزند پیامبر که به حکومت شایسته تر است. نسل من پس از هفتاد پشت به داود پیامبر می رسد و مردم به سبب این اتصال، مرا گرامی می دارند، خاک قدمهای مرا بر چشم می کشند و در هیچ مهم، بی حضور و مشورت و دستور من عمل نمی کنند. چگونه است که شما فرزند پیامبرتان را به فاصله یک نسل می کشید و به آن افتخار می کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید. 🥀 یزید که همه‌ی اینها را از چشم خطابه‌ی تو می بیند، خشمگین به تو نگاه می کند و به او می گوید: اگر پیامبر نگفته بود: اگر کسی نامسلمانی را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود، هم الان دستور قتلت را صادر می کردم. 🌷راس الجالوت می گوید: این کلام که حجتی علیه خود توست، اگر پیامبر شما دشمن کسی خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته ای و آزرده ای چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبری ایمان می آورم. 🌹و رو می کند به سر بریده‌ی امام و می گوید: در پیشگاه جدت گواه باش که من شهادت می دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله. 🌴یزید دندان می ساید و می گوید: عجب! به دین اسلام وارد شدی. من که پادشاه اسلامم، چنین مسلمانی را نمی خواهم. و فریاد می زند: جلاد! بیا و گردن این یهودی را بزن! ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۰ 🌹ﻣﺮدى ﺳﺮخ روى از اﻫﺎﻟﻰ ﺷﺎم ﺑﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ دﺧﺘﺮ اﻣﺎم ﺣﺴﯿﻦ ﻧﮕﺎه ﻣﻰ ﮐﻨﺪ و ﺑﻪ ﯾﺰﯾﺪ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: اﯾﻦ ﮐﻨﯿﺰك را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺶ. 🌴ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎن ﺑﺮ ﺧﻮد ﻣﻰ ﻟﺮزد، ﺗﺮس در ﺟﺎﻧﺶ ﻣﻰ اﻓﺘﺪ، ﺧﻮد را در آﻏﻮش ﺗﻮ ﻣﻰ اﻓﮑﻨﺪ و ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺎن ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﻋﻤﻪ ﺟﺎن! ﯾﺘﯿﻢ ﺷﺪم! ﮐﻨﯿﺰ ﻫﻢ ﺑﺸﻮم؟ و ﺗﻮ ﻓﺎﻃﻤﻪ را در آﻏﻮﺷﺖ ﭘﻨﺎه ﻣﻰ دﻫﻰ و آﻧﭽﻨﺎﻧﮑﻪ ﯾﺰﯾﺪ و آن ﻣﺮد ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ، ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ: ﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰم! اﯾﻦ ﺣﺮف ﺑﺰرﮔﺘﺮ از دﻫﺎن اﯾﻦ ﻓﺎﺳﻖ اﺳﺖ. و‌ ﺧﻄﺎب ﺑﻪ آن ﻣﺮد ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ: ﺑﺪ ﯾﺎوه اى ﮔﻔﺘﻰ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮت! اﺧﺘﯿﺎر اﯾﻦ دﺧﺘﺮ ﻧﻪ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ و ﻧﻪ ﺑﻪ دﺳﺖ ﯾﺰﯾﺪ. 🥀 ﯾﺰﯾﺪ دﻧﺪاﻧﻬﺎﯾﺶ را ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰ ﺳﺎﯾﺪ و ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: اﯾﻦ اﺳﯿﺮ ﻣﻦ اﺳﺖ. ﻣﻦ ﻫﺮ ﺗﺼﻤﯿﻤﻰ ﺑﺨﻮاﻫﻢ درﺑﺎره اش ﻣﻰ ﮔﯿﺮم. 🌷 ﺗﻮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻰ دﻫﻰ: ﺑﻪ ﺧﺪا ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ. ﭼﻨﯿﻦ ﺣﻘﻰ را ﺧﺪا ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺪاده اﺳﺖ. ﻣﮕﺮ از دﯾﻦ ﻣﺎ ﺧﺎرج ﺷﻮى و ﺑﻪ دﯾﻦ دﯾﮕﺮى درآﯾﻰ. 🌿 آﺗﺶ ﺧﺸﻢ در ﺟﺎن ﯾﺰﯾﺪ ﺷﻌﻠﻪ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ و ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻄﺎب ﻣﻰ ﮐﻨﻰ؟ اﯾﻦ ﭘﺪر و ﺑﺮادر ﺗﻮ ﺑﻮدﻧﺪ ﮐﻪ از دﯾﻦ ﺧﺎرج ﺷﺪﻧﺪ. 🌹 ﺗﻮ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ: ﺗﻮ و ﺟﺪت اﮔﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺑﻪ دﺳﺖ ﺟﺪم و ﭘﺪرم ﻣﺴﻠﻤﺎن ﺷﺪه اﯾﺪ. ☘ ﯾﺰﯾﺪ در ﻣﻘﺎﺑﻞ اﯾﻦ ﮐﻼم ﺗﻮ، ﭘﺎﺳﺨﻰ ﺑﺮاى ﮔﻔﺘﻦ ﭘﯿﺪا ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ، ﺟﺰ آﻧﮑﻪ ﻟﺠﻮﺟﺎﻧﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ: دروغ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ اى دﺷﻤﻦ ﺧﺪا. ﺗﻮ اﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻼﻣﺶ را ﻫﻢ ﺑﻰ ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻤﻰ ﮔﺬارى: ﭼﻮن زور و ﻗﺪرت دﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ، از ﺳﺮ ﺳﺘﻢ، ﻧﺎﺳﺰا ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ و ﻣﻰ ﺧﻮاﻫﻰ ﺑﻪ زور ﻣﺤﮑﻮﻣﻤﺎن ﮐﻨﻰ. 🥀 ﯾﺰﯾﺪ در ﻣﻰ ﻣﺎﻧﺪ و ﻣﺮد ﺷﺎﻣﻰ دوﺑﺎره ﺧﻮاﺳﺘﻪاش را ﺗﮑﺮار ﻣﻰ ﮐﻨﺪ و ﯾﺰﯾﺪ ﺧﺸﻤﺶ را ﺑﺮ ﺳﺮ او ﻫﻮار ﻣﻰﮐﻨﺪ: ﺧﺪا ﻣﺮﮔﺖ دﻫﺪ. ﺧﻔﻘﺎن ﺑﮕﯿﺮ. 🌹 ﻣﺎﻧﺪن ﺷﻤﺎ در اﯾﻦ ﻣﺠﻠﺲ، ﺑﯿﺶ از اﯾﻦ، ﺑﻪ ﺻﻼح ﯾﺰﯾﺪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺧﻄﺒﻪ ﺗﻮ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﺘﻰ را از ﺳﺮ ﺧﻮد او ﭘﺮاﻧﺪه، ﮐﻪ ﻫﻤﻪ را از آﺷﻨﺎ و ﻏﺮﯾﺒﻪ و دور و ﻧﺰدﯾﮏ، ﻣﻘﺎﺑﻞ او اﯾﺴﺘﺎﻧﺪه و ﻫﻤﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ را ﻧﻘﺶ ﺑﺮ آب ﮐﺮده. اﮔﺮ ﻣﺮدم ﭼﻬﺎر ﮐﻼم دﯾﮕﺮ از اﯾﻦ دﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ و دو ﺟﺮات و ﺷﻬﺎﻣﺖ دﯾﮕﺮ از اﯾﻦ دﺳﺖ ﺑﺒﯿﻨﺪ، دﯾﮕﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﮐﻨﺘﺮل ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. 🌷 ﺑﻪزودى ﺧﺒﺮ ﺧﻄﺒﻪ و ﺧﻄﺎﺑﻪ ﺗﻮ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﺰﯾﺪ، در ﺳﺮاﺳﺮ ﺷﺎم ﻣﻰ ﭘﯿﭽﯿﺪ و ﺣﯿﺜﯿﺘﻰ ﺑﺮاى دﺳﺘﮕﺎه ﯾﺰﯾﺪ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﻰ ﮔﺬارد. 🌴 در ﺷﺮاﯾﻄﻰ ﮐﻪ ﻣﺪﻋﯿﺎن ﻣﺮدى و ﻣﺮداﻧﮕﻰ، در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﮑﻮﻣﺖ، ﺟﺮات ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪارﻧﺪ، اﯾﺴﺘﺎدن زﻧﻰ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﺰﯾﺪ و ﻟﺠﻦ ﻣﺎل ﮐﺮدن او، ﺣﺎدﺛﻪ ﮐﻮﭼﮑﻰ ﻧﯿﺴﺖ. ﺑﺨﺼﻮص ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮد اﯾﻦ زن در ﻣﻮﺿﻊ اﺳﺎرت و ﻣﻈﻠﻮﻣﯿﺖ ﺑﻮده اﺳﺖ و ﻧﻪ در ﻣﻮﺿﻊ ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ و ﻗﺪرت. و اﯾﻦ ﺗﺎزه، اوﻟﯿﻦ ﺷﺮاره ﻫﺎى آﺗﺸﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮده اى. اﯾﻦ آﺗﺶ ﺗﺎ دودﻣﺎن ﺑﺎﻋﺚ و ﺑﺎﻧﻰ اﯾﻦ ﺳﺘﻤﻬﺎ و اوﻟﯿﻦ ﻏﺎﺻﺒﺎن ﺣﻘﻮق اﻫﻞ ﺑﯿﺖ را ﻧﺴﻮزاﻧﺪ، ﺧﺎﻣﻮش ﻧﻤﻰ ﺷﻮد. 🌱 ﯾﺰﯾﺪ ﻓﺮﯾﺎد ﻣﻰ زﻧﺪ: ﺑﺒﺮﯾﺪﺷﺎن. ﻫﻤﻪ ﺷﺎن را ﺑﺒﺮﯾﺪ و در ﺧﺮاﺑﻪ ﮐﻨﺎر ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺼﺮ، ﺳﮑﻨﻰ دﻫﯿﺪ ﺗﺎ ﺗﮑﻠﯿﻔﺸﺎن را روﺷﻦ ﮐﻨﻢ... ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۰ 🌹ﺧﺮاﺑﻪ، ﺟﺎﯾﻰ اﺳﺖ ﺑﻰ ﺳﻘﻒ و ﺣﺼﺎر، در ﮐﻨﺎر ﮐﺎخ ﯾﺰﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﺑﻌﺪ از اﺗﻤﺎم ﺑﻨﺎى ﮐﺎخ، ﻣﻌﻄﻞ ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﻧﻪ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺳﺮﻣﺎى ﺷﺐ، ﺣﻔﺎﻇﻰ دارد و ﻧﻪ در ﻣﻘﺎﺑﻞ آﻓﺘﺎب ﻃﺎﻗﺖ ﺳﻮز روز، ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻰ. ﺗﻨﻬﺎ در ﮔﻮﺷﻪ اى از آن، ﺳﻘﻔﻰ در ﺣﺎل ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻦ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﺎى اﻣﻨﻰ ﺑﺮاى اﺳﮑﺎن ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ. 🌷 وﻗﺘﻰ ﯾﮑﻰ از ﮐﻮدﮐﺎن ﺑﺎ دﯾﺪن ﺳﻘﻒ، ﻣﺘﻮﺣﺶ ﻣﻰ ﺷﻮد و ﺑﻪ اﺣﺘﻤﺎل ﻓﺮورﯾﺨﺘﻦ آن اﺷﺎره ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، ﻣﺎﻣﻮر ﻣﻰ ﺧﻨﺪد و ﺑﻪ دﯾﮕﺮى ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: اﯾﻨﻬﺎ را ﻧﮕﺎه ﮐﻦ! ﻗﺮار اﺳﺖ ﻓﺮدا ﻫﻤﮕﻰ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ و اﻣﺮوز ﻧﮕﺮان ﻓﺮورﯾﺨﺘﻦ ﺳﻘﻒ اﻧﺪ. 🌴 ﻃﺒﯿﻌﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ اﯾﻦ ﮐﻼم، رﻋﺐ و وﺣﺸﺖ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ را ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻨﺪ اﻣﺎ ﺣﺮﻓﻬﺎى اﻣﺎم ﺗﺴﻠﻰ و آراﻣﺸﺸﺎن ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ: ﻋﺰﯾﺰاﻧﻢ! ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﻧﺨﻮاﻫﯿﻢ ﺷﺪ. ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻋﺰﯾﻤﺖ ﻣﻰ ﮐﻨﯿﻢ و ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎى ﺧﻮد ﺑﺎز ﻣﻰ ﮔﺮدﯾﺪ. دﻟﻬﺎى ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ اﻣﯿﺪ آﯾﻨﺪه آرام ﻣﻰ ﮔﯿﺮد. اﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎل، ﺧﺮاﺑﻪ، ﺧﺮاﺑﻪ اﺳﺖ و ﺟﺎى زﻧﺪﮔﻰ ﮐﺮدن ﻧﯿﺴﺖ. 🌿 ﭼﻬﺮه ﻫﺎﯾﻰ ﮐﻪ آﺳﻤﺎن ﻫﺮﮔﺰ رﻧﮓ روﯾﺸﺎن را ﻧﺪﯾﺪه، ﺑﺎﯾﺪ در ﻫﺠﻮم ﺳﺮﻣﺎى ﺷﺐ ﺑﺴﻮزﻧﺪ و در ﺗﺎﺑﺶ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ آﻓﺘﺎب ﻇﻬﺮ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﯿﻨﺪازﻧﺪ. اﻧﮕﺎر ﮐﻪ ﻟﻄﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﮔﻠﻬﺎى ﮔﻠﺨﺎﻧﻪ اى را ﺑﻪ ﮐﻮﯾﺮى ﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺟﻬﺎن، ﺗﺒﻌﯿﺪ ﮐﺮده ﺑﺎﺷﻨﺪ. 🥀 ﺗﻮ ﻫﻨﻮز زﻧﻬﺎ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎ را در ﺧﺮاﺑﻪ اﺳﮑﺎن ﻧﺪاده اى، ﻫﻨﻮز اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن را ﻧﺴﺘﺮده اى، ﻫﻨﻮز آراﻣﺸﺎن ﻧﮑﺮده اى و ﻫﻨﻮز ﮔﺮد و ﻏﺒﺎر راه از ﺳﺮ و روﯾﺸﺎن ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ اى ﮐﻪ زﻧﻰ ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻰ از ﻏﺬا وارد ﺧﺮاﺑﻪ ﻣﻰ ﺷﻮد. ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﻼم ﻣﻰ ﮐﻨﺪ و ﻇﺮف ﻏﺬا را ﭘﯿﺶ روﯾﺖ ﻣﻰ ﻧﻬﺪ. 🍀 ﺑﻮى ﻏﺬاى ﮔﺮم در ﻓﻀﺎى ﺧﺮاﺑﻪ ﻣﻰ ﭘﯿﭽﺪ و ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻮدﮐﺎﻧﻰ را ﮐﻪ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﺟﺰ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﻧﮑﺸﯿﺪه اﻧﺪ و ﺟﺰ ﻧﺎن ﺧﺸﮏ ﻧﭽﺸﯿﺪه اﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﻮد ﺟﻠﺐ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ. ﺗﻮ زن را دﻋﺎ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ و ﻇﺮف ﻏﺬا را ﭘﺲ ﻣﻰ زﻧﻰ و ﺑﻪ زن ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ: ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻰ داﻧﻰ ﮐﻪ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺣﺮام اﺳﺖ ؟ 🌹 زن ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺻﺪﻗﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﺬرى اﺳﺖ ﺑﺮ ﻋﻬﺪه ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﺮﯾﺐ و اﺳﯿﺮى را ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻰ ﺷﻮد. ﺗﻮ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻰ ﮐﻪ: اﯾﻦ ﭼﻪ ﻋﻬﺪ و ﻧﺬرى اﺳﺖ ؟! 🌷 و او ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﻰ دﻫﺪ ﮐﻪ: در ﻣﺪﯾﻨﻪ زﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﮐﺮدﯾﻢ و ﻣﻦ ﮐﻮدك ﺑﻮدم ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎرى ﻻﻋﻼﺟﻰ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﺷﺪم. ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﻣﺮا ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻨﺖ رﺳﻮل اﷲ ﺑﺮدﻧﺪ ﺗﺎ او و ﻋﻠﻰ ﺑﺮاى ﺷﻔﺎى ﻣﻦ دﻋﺎ ﮐﻨﻨﺪ. در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﭘﺴﺮى ﺧﻮش ﺳﯿﻤﺎ وارد ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ. او ﺣﺴﯿﻦ ﻓﺮزﻧﺪ آﻧﻬﺎ ﺑﻮد. ﻋﻠﻰ او را ﺻﺪا ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ: ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎن! دﺳﺘﺖ را ﺑﺮ ﺳﺮ اﯾﻦ دﺧﺘﺮ ﻗﺮار ده و ﺷﻔﺎى او را از ﺧﺪا ﺑﺨﻮاه. 🌷ﺣﺴﯿﻦ، دﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬاﺷﺖ و ﻣﻦ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺘﻢ و آﻧﭽﻨﺎن ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﯿﻤﺎرى ﻣﺒﺘﻼ ﻧﺸﺪه ام. ﮔﺮدش روزﮔﺎر، ﻣﺮا از ﻣﺪﯾﻨﻪ و آن ﺧﺎﻧﺪان دور ﮐﺮد و در اﻃﺮاف ﺷﺎم ﺳﮑﻨﻰ داد. ﻣﻦ از آن زﻣﺎن ﻧﺬر ﮐﺮده ام ﮐﻪ ﺑﺮاى ﺳﻼﻣﺘﻰ آﻗﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻪ اﺳﯿﺮان و ﻏﺮﯾﺒﺎن، اﺣﺴﺎن ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﻣﮕﺮ ﺟﻤﺎل آن ﻋﺰﯾﺰ را دوﺑﺎره ﺑﺒﯿﻨﻢ. 🥀 ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ را ﮐﻢ داﺷﺘﻰ زﯾﻨﺐ ! ﮐﻪ از دل ﺻﯿﺤﻪ ﺑﮑﺸﻰ و ﭘﺎره ﻫﺎى ﺟﮕﺮت را از دﯾﺪﮔﺎﻧﺖ ﻓﺮو ﺑﺮﯾﺰى. و ﺣﺎﻻ اﯾﻦ ﺳﺠﺎد اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ را آرام ﮐﻨﺪ و اﯾﻦ ﮐﻮدﮐﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ دﻟﺪارى ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. در ﻣﯿﺎن ﺿﺠﻪ ﻫﺎ و ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻪ زن ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻰ: ﺣﺎﺟﺖ روا ﺷﺪى زن! ﺑﻪ وﺻﺎل ﺧﻮد رﺳﯿﺪى. ﻣﻦ زﯾﻨﺒﻢ، دﺧﺘﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ و ﻋﻠﻰ و ﺧﻮاﻫﺮ ﺣﺴﯿﻦ و اﯾﻦ ﺳﺮ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ داراﻻﻣﺎره ﻧﺼﺐ ﺷﺪه، ﺳﺮ ﻫﻤﺎن ﺣﺴﯿﻨﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ دﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﻰ ﮔﺮدى و اﯾﻦ ﮐﻮدﮐﺎن، ﻓﺮزﻧﺪان ﺣﺴﯿﻦ اﻧﺪ. ﻧﺬرت ﺗﻤﺎم ﺷﺪ و ﮐﺎرت ﺑﻪ ﺳﺮاﻧﺠﺎم رﺳﯿﺪ. 🍁 زن ﻧﻌﺮه اى از ﺟﮕﺮ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ و ﺑﯿﻬﻮش ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻣﻰ اﻓﺘﺪ. ﺗﻮ ﭘﯿﺶ ﭘﯿﮑﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎن او زاﻧﻮ ﻣﻰ زﻧﻰ و اﺷﮑﻬﺎى ﻣﺪاﻣﺖ را ﺑﺮ ﺳﺮ و ﺻﻮرت او ﻣﻰ ﭘﺎﺷﻰ زن ﺑﻪ ﻫﻮش ﻣﻰ آﯾﺪ، ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، زار ﻣﻰ زﻧﺪ، ﮔﯿﺴﻮاﻧﺶ را ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، ﺑﺮ ﺳﺮ و ﺻﻮرت ﻣﻰ ﮐﻮﺑﺪ و دوﺑﺎره از ﻫﻮش ﻣﻰ رود. ﺑﺎز ﺑﻪ ﻫﻮش ﻣﻰ آﯾﺪ، ﺧﻮد را ﺑﺮ ﺧﺎك ﻣﻰ ﮐﺸﺪ، ﺑﺮ ﭘﺎى ﮐﻮدﮐﺎن ﺑﻮﺳﻪ ﻣﻰ زﻧﺪ، ﺧﺎك ﭘﺎﯾﺸﺎن را ﺑﻪ اﺷﮏ ﭼﺸﻢ ﻣﻰ ﺷﻮﯾﺪ و ﺑﺎز از ﻫﻮش ﻣﻰ رود. 🌴 آﻧﭽﻨﺎﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﻣﻰ ﺷﻮى دﺳﺖ از ﺗﻌﺰﯾﺖ ﺧﻮد ﺑﺮدارى و ﺑﻪ ﺗﯿﻤﺎر اﯾﻦ زن ﻏﺮﯾﺐ ﺑﭙﺮدازى... ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۱ 🌹خراﺑﻪ ﺗﺎ ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎى ﺷﺐ، ﻧﻪ ﺧﺮاﺑﻪ اى در ﮐﻨﺎر ﮐﺎخ ﯾﺰﯾﺪ ﮐﻪ ﻋﺰاﺧﺎﻧﻪ اى اﺳﺖ در ﺳﻮگ ﺣﺴﯿﻦ و ﺑﺮادران و ﻓﺮزﻧﺪان ﺣﺴﯿﻦ. 🔅ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﻣﻰ روﻧﺪ و ﺗﻮ ﻣﻬﯿﺎى ﻧﻤﺎز ﺷﺐ ﻣﻰ ﺷﻮى. اﻣﺎ ﻫﻨﻮز ﻗﺎﻣﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺧﻮد را ﻧﺒﺴﺘﻪ اى ﮐﻪ ﺻﺪاى دﺧﺘﺮ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻰ ﺷﻮد. ﮔﺮﯾﻪ اى ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ. ﮔﺮﯾﻪ اى وﺣﺸﺘﺰده، ﮔﺮﯾﻪ اى ﺑﻪ ﺳﺎن ﻣﺎرﮔﺰﯾﺪه. ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺴﻰ ﮐﻪ ﺗﺎزه داغ دﯾﺪه. دﯾﮕﺮان ﺑﻪ ﺳﺮاﻏﺶ ﻣﻰ روﻧﺪ و در آﻏﻮﺷﺶ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﻧد و ﺗﻮ ﮔﻤﺎن ﻣﻰ ﮐﻨﻰ ﮐﻪ ﻫﻢ اﻻن آرام ﻣﻰ ﮔﯿﺮد و ﺻﺒﺮ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ. 🌷ﺑﭽﻪ، ﺑﻐﻞ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ و دﺳﺖ ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﻰ ﺷﻮد اﻣﺎ آرام ﻧﻤﻰ ﮔﯿﺮد. ﭘﯿﺶ از اﯾﻦ ﻫﻢ رﻗﯿﻪ ﻫﺮﮔﺰ آرام ﻧﺒﻮده اﺳﺖ. از ﺧﻮد ﮐﺮﺑﻼ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺮاﺑﻪ. ﻟﺤﻈﻪ اى ﻧﺒﻮده ﮐﻪ آرام ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻟﺤﻈﻪ اى ﻧﺒﻮده ﮐﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭘﺪر ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻟﺤﻈﻪ ای ﻧﺒﻮده ﮐﻪ اﺷﮑﺶ ﺧﺸﮏ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﻟﺤﻈﻪ اى ﻧﺒﻮده ﮐﻪ ﺑﺎ زﺑﺎن ﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ اش ﻣﺮﺛﯿﻪ ﻧﺨﻮاﻧﺪه ﺑﺎﺷﺪ. 🌴 اﻧﮕﺎر ﮐﻪ داغ رﻗﯿﻪ، ﺑﺮ ﺧﻼف ﺳﻦ و ﺳﺎﻟﺶ، از ﻫﻤﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺑﻮده اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دﻟﯿﻞ در ﺗﻤﺎم ﻃﻮل راه، و ﻫﻤﻪ ﻣﻨﺎزل ﺑﯿﻦ راه، ﻫﻤﻪ ﻣﻼﺣﻈﻪ او را ﮐﺮده اﻧﺪ، ﺑﻪ دﻟﺶ راه آﻣﺪه اﻧﺪ، در آﻏﻮﺷﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﻧﺪ، دﻟﺪارى اش داده اﻧﺪ، ﺑﻪ ﺗﺴﻼﯾﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ اﻧﺪ و ﯾﺎ ﻻاﻗﻞ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎى او ﮔﺮﯾﺴﺘﻪ اﻧﺪ. ﻫﺮ ﺑﺎر ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: ﮐﺠﺎﺳﺖ ﭘﺪرم؟ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺣﻤﺎﯾﺘﮕﺮم؟ ﮐﺠﺎﺳﺖﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻫﻢ؟ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ او ﮔﺮﯾﺴﺘﻪ اﻧﺪ و وﻋﺪه ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﭘﺪر از ﺳﻔﺮ را ﺑﻪ او داده اﻧﺪ. 🥀 ﻫﺮ ﺑﺎر ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: ﻋﻤﻪ ﺟﺎن! از ﺳﺎرﺑﺎن ﺑﭙﺮس ﮐﻪ ﮐﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﺰل ﻣﻰ رﺳﯿﻢ. همه ﺗﻼش ﮐﺮده اﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﻮازش او، ﺑﺎ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎ او و ﺑﺎ دادن وﻋﺪه ﻫﺎى ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻪ او، رﻧﺞ ﺳﻔﺮ را ﺑﺮاﯾﺶ ﮐﻢ ﮐﻨﻨﺪ. 💐 اﻣﺎ اﻣﺸﺐ اﻧﮕﺎر ﻣﺎﺟﺮا ﻓﺮق ﻣﻰ ﮐﻨﺪ. اﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺘﻔﺎوت اﺳﺖ. اﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ، ﮔﺮﯾﻪ اى ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺎدﮔﻰ آرام ﺑﮕﯿﺮد و ﺑﻪ زودى ﭘﺎﯾﺎن ﺑﭙﺬﯾﺮد. اﻧﮕﺎر ﻧﻪ ﺧﺮاﺑﻪ، ﮐﻪ ﺷﻬﺮ ﺷﺎم را ﺑﺮ ﺳﺮش ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﺳﺖ اﯾﻦ دﺧﺘﺮ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ. ﻓﻘﻂ ﺧﻮدش ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﻣﻮﯾﻪ ﻫﺎىﮐﻮدﮐﺎﻧﻪ اش، ﻫﻤﻪ را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ اﻧﺪازد و ﺿﺠﻪ ﻫﻤﻪ را ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ. 🌸 تو ﻫﻨﻮز ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺎده اى ﮐﻪ از ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪه ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻰ ﺷﻨﻮى ﮐﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﺧﻮاﻫﺮم! دﺧﺘﺮم را آرام ﮐﻦ. ﺗﻮ ﻧﺎﮔﻬﺎن از ﺳﺠﺎده ﮐﻨﺪه ﻣﻰ ﺷﻮى و ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺳﺠﺎد ﻣﻰ دوى. او رﻗﯿﻪ را در آﻏﻮش ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪه اﺳﺖ و ﻣﺪام ﺑﺮ ﺳﺮ و روى او ﺑﻮﺳﻪ ﻣﻰ زﻧﺪ و ﺗﻼش ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﭘﺪراﻧﻪ و ﺑﺮادراﻧﻪ آراﻣﺶ ﮐﻨﺪ اﻣﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﻤﻰ ﺷﻮد. 🌹تو ﺑﭽﻪ را از آﻏﻮﺷﺶ ﻣﻰ ﮔﯿﺮى و ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﻰ ﭼﺴﺒﺎﻧﻰ و از داﻏﻰ ﺳﻮزﻧﺪه ﺗﻦ ﮐﻮدك وﺣﺸﺖ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ. رﻗﯿﻪ ﺟﺎن! رﻗﯿﻪ ﺟﺎن! دﺧﺘﺮم! ﻧﻮر ﭼﺸﻤﻢ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﺷﺪه ﻋﺰﯾﺰ دﻟﻢ! ﺑﮕﻮ ﮐﻪ در ﺧﻮاب ﭼﻪ دﯾﺪه اى! ﺗﻮ را ﺑﻪ ﺟﺎن ﺑﺎﺑﺎ ﺣﺮف ﺑﺰن. 🌿 رﻗﯿﻪ ﮐﻪ از ﺷﺪت ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻪ ﺳﮑﺴﮑﻪ اﻓﺘﺎده اﺳﺖ، ﺑﺮﯾﺪه ﺑﺮﯾﺪه ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﺎﺑﺎ، ﺳﺮ ﺑﺎﺑﺎ را در ﺧﻮاب دﯾﺪم ﮐﻪ در ﻃﺸﺖ ﺑﻮد و ﯾﺰﯾﺪ ﺑﺮ ﻟﺐ و دﻧﺪان و ﺻﻮرت او ﭼﻮب ﻣﻰ زد. ﺑﺎﺑﺎ ﺧﻮدش ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ. ☘ ﺑﺎ ﻫﺮ زﺑﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺑﻠﺪى و ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﯿﻮه اى ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ او را آرام ﻣﻰ ﮐﺮده اى، ﺗﻼش ﻣﻰ ﮐﻨﻰ ﮐﻪ آراﻣﺶ ﮐﻨﻰ و از ﯾﺎد ﭘﺪر ﻏﺎﻓﻠﺶ ﮔﺮداﻧﻰ، اﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺷﻮد، اﯾﻦ ﺑﺎر، دﯾﮕﺮ ﻧﻤﻰ ﺷﻮد. 🍃 ﮔﺮﯾﻪ او، ﺑﻰ ﺗﺎﺑﻰ او و ﺿﺠﻪ ﻫﺎى او ﻫﻤﻪ ﮐﻮدﮐﺎن و زﻧﺎن ﺧﺮاﺑﻪ ﻧﺸﯿﻦ را و ﺳﺠﺎد را آﻧﭽﻨﺎن ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ اﻧﺪازد ﮐﻪ ﺧﺮاﺑﻪ ﯾﮑﭙﺎرﭼﻪ ﮔﺮﯾﻪ و ﺿﺠﻪ ﻣﻰ ﺷﻮد و ﺻﺪا ﺑﻪ ﮐﺎخ ﯾﺰﯾﺪ ﻣﻰ رﺳﺪ. ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۲ 📍ﯾﺰﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻰ ﺷﻨﻮد دﺧﺘﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺳﺮ ﭘﺪر ﻣﻰ ﮔﺮدد، دﺳﺘﻮر ﻣﻰ دﻫﺪ ﮐﻪ ﺳﺮ را ﺑﻪ ﺧﺮاﺑﻪ ﺑﯿﺎورﻧﺪ. ورود ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪه اﻣﺎم ﺑﻪ ﺧﺮاﺑﻪ، اﻧﮕﺎر ﺗﺎزه اول ﻣﺼﯿﺒﺖ اﺳﺖ. رﻗﯿﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ روى ﺳﺮ ﻣﻰ اﻧﺪازد و ﻣﺜﻞ ﻣﺮغ ﭘﺮ ﮐﻨﺪه ﭘﯿﭻ و ﺗﺎب ﻣﻰ ﺧﻮرد. 🌴 ﻣﻰ ﻧﺸﯿﻨﺪ، ﺑﺮﻣﻰ ﺧﯿﺰد، دور ﺳﺮ ﻣﻰ ﭼﺮﺧﺪ، ﺑﻪ ﺳﺮ ﻧﮕﺎه ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، ﺑﺮ ﺳﺮ و ﺻﻮرت و دﻫﺎن ﺧﻮد ﻣﻰ ﮐﻮﺑﺪ، ﺧﻢ ﻣﻰ ﺷﻮد، زاﻧﻮ ﻣﻰ زﻧﺪ، ﺳﺮ را در آﻏﻮش ﻣﻰ ﮐﺸﺪ، ﻣﻰ ﺑﻮﯾﺪ، ﻣﻰ ﺑﻮﺳﺪ، ﺧﻮن ﺳﺮ را ﺑﺎ دﺳﺖ و ﺻﻮرت و ﻣﮋﮔﺎن ﺧﻮد ﻣﻰ ﺳﺘﺮد و ﺑﺎ ﺧﻮن ﺧﻮد ﮐﻪ از دﻫﺎن و ﮔﻮﺷﻪ ﻟﺒﻬﺎ و ﺻﻮرت ﺧﻮد ﺟﺎرى ﺷﺪه در ﻣﻰ آﻣﯿﺰد، اﺷﮏ ﻣﻰ رﯾﺰد، ﺿﺠﻪ ﻣﻰ زﻧﺪ، ﺻﯿﺤﻪ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ، ﻣﻮﯾﻪ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، روى ﻣﻰ ﺧﺮاﺷﺪ، ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، ﻣﻰ ﺧﻨﺪد، ﺗﺎوﻟﻬﺎى ﭘﺎﯾﺶ را ﺑﻪ ﭘﺪر ﻧﺸﺎن ﻣﻰ دﻫﺪ، ﺷﮑﻮه ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، دﻟﺪارى ﻣﻰ دﻫﺪ، اﻋﺘﺮاض ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، ﺗﺴﻠﻰ ﻣﻰ ﻃﻠﺒﺪ و ﺧﺮاﺑﻪ را و ﺟﺎن ﻫﻤﻪ ﺧﺮاﺑﺎﺗﯿﺎن را ﺑﻪ آﺗﺶ ﻣﻰ ﮐﺸﺪ. 🌷 ﺑﺎﺑﺎ! ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺗﻮ را ﺧﻮﻧﯿﻦ ﮐﺮده اﺳﺖ؟ ﺑﺎﺑﺎ! ﭼﻪ ﮐﺴﻰ رﮔﻬﺎى ﺗﻮ را ﺑﺮﯾﺪه اﺳﺖ؟ ﺑﺎﺑﺎ! ﭼﻪ ﮐﺴﻰ در اﯾﻦ ﮐﻮﭼﮑﻰ ﻣﺮا ﯾﺘﯿﻢ ﮐﺮده اﺳﺖ؟ ﺑﺎﺑﺎ! ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﯾﺘﯿﻢ را ﭘﺮﺳﺘﺎرى ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺰرگ ﺷﻮد؟ ﺑﺎﺑﺎ! اﯾﻦ زﻧﺎن ﺑﻰ ﭘﻨﺎه را ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﭘﻨﺎه دﻫﺪ؟ ﺑﺎﺑﺎ! اﯾﻦ ﭼﺸﻤﻬﺎى ﮔﺮﯾﺎن، اﯾﻦ ﻣﻮﻫﺎى ﭘﺮﯾﺸﺎن، اﯾﻦ ﻏﺮﺑﯿﺎن و ﺑﻰ ﭘﻨﺎﻫﺎن را ﭼﻪ ﮐﺴﻰ دﺳﺘﮕﯿﺮى ﮐﻨﺪ؟ ﺑﺎﺑﺎ! ﺷﺒﻬﺎ وﻗﺖ ﺧﻮاب، ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺑﺮاﯾﻢ ﻗﺮآن ﺑﺨﻮاﻧﺪ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺑﺎ دﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ را ﺷﺎﻧﻪ ﮐﻨﺪ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﻢ را ﺑﺰداﯾﺪ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺳﺮم را ﺑﺮ زاﻧﻮﯾﺶ ﺑﮕﺬارد؟ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ دﻟﻢ را آرام ﮐﻨﺪ؟ 🥀 ﮐﺎش ﻣﺮده ﺑﻮدم ﺑﺎﺑﺎ! ﮐﺎش ﻓﺪاى ﺗﻮ ﻣﻰ ﺷﺪم! ﮐﺎش زﯾﺮ ﺧﺎك ﺑﻮدم! ﮐﺎش ﺑﻪ دﻧﯿﺎ ﻧﻤﻰ آﻣﺪم! ﮐﺎش ﮐﻮر ﻣﻰ ﺷﺪم و ﺗﻮ را در اﯾﻦ ﺣﺎل و روز ﻧﻤﻰ دﯾﺪم. ﻣﮕﺮ ﻧﮕﻔﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﻣﻰ روى ﺑﺎﺑﺎ؟ اﯾﻦ ﭼﻪ ﺳﻔﺮى ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯿﺎن ﺳﺮ و ﺑﺪﻧﺖ ﻓﺎﺻﻠﻪ اﻧﺪاﺧﺖ؟ اﯾﻦ ﭼﻪ ﺳﻔﺮى ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﻮ را از ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺖ؟ ﺑﺎﺑﺎى ﺷﺠﺎع ﻣﻦ! ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺟﺮات ﮐﺮد ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺟﺮات ﮐﺮد ﺳﺮت را از ﺗﻦ ﺟﺪا ﮐﻨﺪ؟ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺟﺮات ﮐﺮد دﺧﺘﺮت را ﯾﺘﯿﻢ ﮐﻨﺪ؟ 🥀 ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻣﺎ را ﺑﺮ ﺷﺘﺮ ﺑﻰ ﺟﻬﺎز ﻧﺸﺎﻧﺪﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﯿﻠﻰ ﻣﻰ زدﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﮐﺎروان را ﺗﻨﺪ ﻣﻰ راﻧﺪﻧﺪ و زﻫﺮه ﻣﺎن را آب ﻣﻰ ﮐﺮدﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ آب را از ﻣﺎ درﯾﻎ ﻣﻰ ﮐﺮدﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﻣﻰ دادﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻋﻤﻪ ام را ﮐﺘﮏ ﻣﻰ زدﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺑﺮادرم ﺳﺠﺎد را ﺑﻪ زﻧﺠﯿﺮ ﻣﻰ ﺑﺴﺘﻨﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺷﺒﻬﺎ در ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎى ﺗﺮﺳﻨﺎك رﻫﺎﯾﻤﺎن ﻣﻰ ﮐﺮدﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺎﻧﻰ را در ﻇﻞ آﻓﺘﺎب از ﻣﺎ ﻣﻀﺎﯾﻘﻪ ﻣﻰ ﮐﺮدﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻣﺮدم ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻣﺎ ﺑﺮ روى ﺷﺘﺮ ﺧﻮاب ﻣﻰ رﻓﺘﯿﻢ و از ﻣﺮﮐﺐ ﻣﻰ اﻓﺘﺎدﯾﻢ و زﯾﺮ دﺳﺖ و ﭘﺎى ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻣﺮدم از اﺳﺎرت ﻣﺎ ﺷﺎدى ﻣﻰ ﮐﺮدﻧﺪ و ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﻬﺎى ﮔﺮﯾﺎن ﻣﺎ ﻣﻰ رﻗﺼﯿﺪﻧﺪ؟ 🥀 ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺑﺪﻧﻬﺎﯾﻤﺎن زﺧﻢ ﺷﺪ و ﭘﻮﺳﺖ ﺻﻮرﺗﻬﺎﯾﻤﺎن ﺑﺮآﻣﺪ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻋﻤﻪ ام زﯾﻨﺐ ﺳﺠﺎد را در ﺳﺎﯾﻪ ﺷﺘﺮ ﺧﻮاﺑﺎﻧﺪه ﺑﻮد و او را ﺑﺎد ﻣﻰ زد و ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ ﮐﺮد؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻋﻤﻪ ام زﯾﻨﺐ ﻧﻤﺎزﻫﺎى ﺷﺒﺶ را ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﻰ ﺧﻮاﻧﺪ و دور از ﭼﺸﻢ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ ﮐﺮد؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﺳﮑﯿﻨﻪ ﺳﺮش را ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﻋﻤﻪ ام زﯾﻨﺐ ﻣﻰ ﮔﺬاﺷﺖ و زارزار ﻣﻰ ﮔﺮﯾﺴﺖ؟ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ از زﺧﻤﻬﺎى ﻏﻞ و زﻧﺠﯿﺮ ﺳﺠﺎد ﺧﻮن ﻣﻰ ﭼﮑﯿﺪ؟ تو ﮐﺠﺎ ﺑﻮدى ﺑﺎﺑﺎ وﻗﺘﻰ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ را ﺻﺪا ﻣﻰ زدﯾﻢ؟ 🌹ﺟﺎن ﻣﻦ ﻓﺪاى ﺗﻮ ﺑﺎد ﺑﺎﺑﺎ ﮐﻪ ﻣﻈﻠﻮﻣﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺑﺎى ﻋﺎﻟﻤﻰ! ﺑﺎﺑﺎ! ﻣﻦ اﯾﻦ را ﻣﻰ ﻓﻬﻤﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﺑﺎى ﻣﻦ ﻧﯿﺴتﻰ، ﺑﺎﺑﺎى ﻫﻤﻪ ﺟﻬﺎﻧﻰ. ﭘﺪر ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻤﻰ، اﻣﺎم دﻧﯿﺎ و آﺧﺮﺗﻰ، ﻧﻮه ﭘﯿﺎﻣﺒﺮى، ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﻰ و ﻓﺎﻃﻤﻪ اى، ﭘﺪر ﺳﺠﺎدى و ﭘﺪر اﻣﺎﻣﺎن ﺑﻌﺪ از ﺧﻮدى، ﺗﻮ ﺑﺮادر زینبی! 🥀 ﻣﻦ اﯾﻨﻬﺎ را ﻣﻰ ﻓﻬﻤﻢ و ﻣﻰ ﻓﻬﻤﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺑﺎى ﻫﻤﻪ ﮐﻮدﮐﺎن ﺟﻬﺎﻧﻰ ﻮ ﻣﻰ ﻓﻬﻤﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ دﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ اﺳﺖ. اﻣﺎ اﻻن ﻣﻦ ﺑﯿﺶ از ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ و ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﻫﻤﻪ، ﻓﺮزﻧﺪ ﺗﻮام، دﺧﺘﺮ ﺗﻮام، درداﻧﻪ ﺗﻮام. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ اﻧﺪازه ﻣﻦ ﻏﺮﺑﺖ و ﯾﺘﯿﻤﻰ و ﻧﯿﺎز ﺑﻪ دﺳﺘﻬﺎى ﺗﻮ را اﺣﺴﺎس ﻧﻤﻰ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﺑﺪون ﺗﻮ ﻫﻢ زﻧﺪﮔﻰ ﮐﻨﻨﺪ وﻟﻰ ﻣﻦ ﺑﺪون ﺗﻮ ﻣﻰ ﻣﯿﺮم. ﻣﻦ از ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﺘﺮم. ﺑﻰ آب ﻫﻢ اﮔﺮ ﺑﺘﻮاﻧﻢ زﻧﺪﮔﻰ ﮐﻨﻢ، ﺑﻰ ﺗﻮ ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﻢ. 🌷ﺗﻮﻧﻔﺲ ﻣﻨﻰ ﺑﺎﺑﺎ! ﺗﻮ روح و ﺟﺎن ﻣﻨﻰ. ﺑﻰ روح، ﺑﻰ ﻧﻔﺲ، ﺑﻰ ﺟﺎن، ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل زﻧﺪه ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ ؟! ﺑﺎﺑﺎ! ﺑﯿﺎ و ﻣﺮا ﺑﺒﺮ... ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۳ 🌹ﺑﺎﺑﺎ! ﺑﯿﺎ و ﻣﺮا ﺑﺒﺮ. زﯾﻨﺐ! زﯾﻨﺐ! زﯾﻨﺐ! اﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎن ﺟﺎﯾﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ اضطرار و اﺳﺘﯿﺼﺎل ﻣﻰ رﺳﻰ. اﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎن ﺟﺎﯾﻰ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ زاﻧﻮ ﻣﻰ زﻧﻰ و ﻣﺮﮔﺖ را آرزو ﻣﻰ ﮐﻨﻰ. ﺗﻮﯾﻰ ﮐﻪ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﺰﯾﺪ و اﺑﻦ زﯾﺎد، آﻧﭽﻨﺎن اﺳﺘﻮار اﯾﺴﺘﺎدى ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﻧﺨﻮﺗﺸﺎن را ﺑﻪ ﺧﺎك ﻣﺎﻟﯿﺪى، اﮐﻨﻮن، اﯾﻨﺠﺎ و در ﻣﻘﺎﺑﻞ اﯾﻦ ﮐﻮدك ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ اﺣﺴﺎس ﻋﺠﺰ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ. 🌷ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ رﻗﯿﻪ ﺑﭽﻪ اﺳﺖ ؟ ﻓﻬﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﺰرﮔﺎن را ﺑﺎ ﺧﻮد ﺣﻤﻞ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ. ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ دﺧﺘﺮ، ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ اﺳﺖ؟ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻫﻤﻪ زﻧﺎن ﻋﺎﻟﻢ را دل ﻣﻰ ﭘﺮورد! ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ رﻗﯿﻪ، ﮐﻮدك اﺳﺖ ؟ زاﻧﻮان ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ ﻋﺎرﻓﺎن ﺟﻬﺎن را ﺑﺎ ادراك ﺧﻮد ﻣﻰ ﻟﺮزاﻧﺪ. 🌴 ﻧﮕﺎه ﮐﻦ! اﮔﺮ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪه اﺳﺖ، ﻟﺒﻬﺎﯾﺶ را ﺑﺮ ﻟﺒﻬﺎى ﭘﺪر ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﺳﺖ و ﭼﻬﺎر ﺳﺘﻮن ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻰ ﻟﺮزد. اﮔﺮ ﺻﺪاﯾﺶ ﺷﻨﯿﺪه ﻧﻤﻰ ﺷﻮد، ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮش ﺷﻨﻮاى ﭘﺪر را ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺷﻨﯿﺪن، ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﻧﮕﺎه ﮐﻦ زﯾﻨﺐ! آرام ﮔﺮﻓﺖ! اﻧﮕﺎر رﻗﯿﻪ آرام ﮔﺮﻓﺖ. 🥀 دﻟﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎن ﻓﺮو ﻣﻰ رﯾﺰد و ﺻﺪاى ﺣﺴﯿﻦ در ﮔﻮش ﺟﺎﻧﺖ ﻣﻰ ﭘﯿﭽﺪ ﮐﻪ رﻗﯿﻪ را ﺻﺪا ﻣﻰ زﻧﺪ و ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎ! ﺑﯿﺎ دﺧﺘﺮم! ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻈﺎر ﺗﻮ ﺑﻮدم. 🌿 ﺷﻨﯿﺪن ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺪا، ﻋﺮوج روح رﻗﯿﻪ را ﺑﺮاى ﺗﻮ ﻣﺤﺮز ﻣﻰ ﮐﻨﺪ. ﻧﯿﺎزى ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮدت را ﺑﻪ روى رﻗﯿﻪ ﺑﯿﻨﺪازى، او را در آﻏﻮش ﺑﮕﯿﺮى، ﺑﺪن ﺳﺮدش را ﻟﻤﺲ ﮐﻨﻰ و ﭼﺸﻤﻬﺎى ﺑﺎز ﻣﺎﻧﺪه و ﺑﻰ رﻣﻘﺶ را ﺑﺒﯿﻨﻰ. درد و داغ رﻗﯿﻪ ﺗﻤﺎم ﺷﺪ و ﺑﺎ ﺳﮑﻮت او اﻧﮕﺎر ﺧﺮاﺑﻪ آراﻣﺶ ﮔﺮﻓﺖ. 🥀 اﻣﺎ اﮐﻨﻮن ﻧﺎﮔﻬﺎن ﺻﯿﺤﻪ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﯿﻨﻪ آﺳﻤﺎن را ﻣﻰ ﺷﮑﺎﻓﺪ. اﻧﮕﺎر ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺗﻮ ﺗﺎزه آﻏﺎز ﺷﺪه اﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﮐﺮﺑﻼ و ﮐﻮﻓﻪ و ﺷﺎم ﯾﮏ ﻃﺮف، و اﯾﻦ ﺧﺮاﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﺮف. ﻫﻤﻪ ﻏﻤﻬﺎ و دردﻫﺎ و ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﯾﮏ ﻃﺮف و ﻏﻢ رﻗﯿﻪ ﯾﮏ ﻃﺮف. ﻧﻪ زﻧﺎن و ﮐﻮدﮐﺎن ﮐﺎروان و ﻧﻪ ﺳﺠﺎد و ﻧﻪ ﺣﺘﻰ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن آﺳﻤﺎن، ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺗﻮ را در اﯾﻦ ﻏﻢ ﺗﺴﻠﻰ ﺑﺒﺨﺸﺪ. و ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺴﻠﻰ دﻫﻨﺪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﺧﻮد ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺰاﯾﻨﺪ و ﭘﺮ و ﺑﺎﻟﺸﺎن ﺑﻪ ﻗﺪرى از اﺷﮏ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺷﺪه اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮواز ﺑﻪ ﺳﻮى آﺳﻤﺎن را ﻧﻤﻰ ﺗﻮاﻧﻨﺪ. 🌷 ﺗﻨﻬﺎ ﺣﻀﻮر ﻣﺎدرت زﻫﺮا ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺴﻠﻰ ﺑﺨﺶ ﺟﺎن ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲ ﺧﻮدت را ﺑﻪ آﻏﻮش ﻣﺎدرت ﺑﺴﭙﺎر و ﻋﻘﺪه ﻓﺮوﺧﻮرده ﻫﻤﻪ اﯾﻦ داﻏﻬﺎ و دردﻫﺎ را ﺑﮕﺸﺎ. ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۴ 🌹 یزید ﺷﻤﺎ را ﻣﯿﺎن اﻗﺎﻣﺖ در ﺷﺎم و ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ، ﻣﺨﯿﺮ ﺳﺎﺧﺖ و ﺗﻮ و اﻣﺎم، ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ را ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﯾﺪ. ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻰ: ﻣﺎ را ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﺮﮔﺮدان. ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﻮى ﺟﺪﻣﺎن ﻫﺠﺮت ﻣﻰ ﮐﻨﯿﻢ. 🌷ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﺮوج از ﺷﺎم، ﯾﺰﯾﺪ ﭘﻮل زﯾﺎدى ﺑﺮاى ﺗﻮ ﭘﯿﺸﮑﺶ آورد و ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ را ﺑﻪ ﻋﻮض ﺧﻮن ﺣﺴﯿﻦ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ. و ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮش ﻓﺮﯾﺎد زدى ﮐﻪ: واى ﺑﺮ ﺗﻮ اى ﯾﺰﯾﺪ ﮐﻪ ﭼﻘﺪر وﻗﯿﺢ و ﺳﻨﮕﺪل و ﺑﻰ ﺣﯿﺎﯾﻰ. ﺑﺮادرم را ﻣﻰ ﮐﺸﻰ و در ﻋﻮض آن ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺎل ﻣﻰ دﻫﻰ؟! ﯾﺰﯾﺪ ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺳﺮش را ﺑﻪ زﯾﺮ اﻓﮑﻨﺪ و ﭘﻮﻟﻬﺎﯾﺶ را ﭘﺲ ﮐﺸﯿﺪ. 🥀 ﯾﺰﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﺮان ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻧﻌﻤﺎن ﺑﻦ ﺑﺸﯿﺮ را ﮐﻪ ﻣﺴﻦ ﺗﺮ و ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮ و ﻧﺮﻣﺨﻮﺗﺮ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻰ ﮐﺎروان ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ و ﺑﻪ او ﺳﻔﺎرش ﮐﺮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎ اﻫﻞ ﮐﺎروان ﻣﺪارا ﮐﻨﺪ. ﮐﺎروان را از ﮐﻨﺎره ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺑﮕﺬارﻧﺪ و در ﺟﺎى ﺧﻮب ﻣﻘﺎم دﻫﺪ. و ﻣﺎﻣﻮران و ﻣﺤﺎﻓﻈﺎن را از اﻃﺮاف ﮐﺎروان، دورﺗﺮ ﻧﮕﺎه دارد ﺗﺎ اﻫﻞ ﮐﺎروان ﻣﻌﺬب ﻧﺸﻮﻧﺪ. و ﻧﯿﺰ دﺳﺘﻮر داد ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﮐﺠﺎوه ﺑﮕﺬارﻧﺪ و ﮐﺠﺎوه ﻫﺎ را ﺑﺎ ﭘﺎرﭼﻪ ﻫﺎى اﺑﺮﯾﺸﻤﯿﻦ و زرﺑﻔﺖ، زﯾﻨﺖ دﻫﻨﺪ و... و ﺗﻮ وﻗﺘﻰ ﭼﺸﻤﺖ ﺑﻪ اﯾﻦ ﭘﺎرﭼﻪ ﻫﺎى رﻧﮕﺎرﻧﮓ اﻓﺘﺎد، ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪى و ﻓﺮﯾﺎد زدى: اﯾﻦ ﭘﺎرﭼﻪ ﻫﺎى اﻟﻮان و اﯾﻦ زﯾﻨﺘﻬﺎ را ﻓﺮو ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ. اﯾﻦ ﮐﺎروان، ﻋﺰادار ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل اﷲ اﺳﺖ. ﮐﺎروان را ﺳﯿﺎه ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮدم ﻫﻤﻪ ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﮐﺎروان ﻣﺼﯿﺒﺖ زده ﺷﻬﺎدت اوﻻد زﻫﺮ اﺳﺖ. 🌴و دﺳﺘﻮر دادى ﮐﻪ ﻋﻼوه ﺑﺮ آن، در ﭘﺲ و ﭘﯿﺶ و ﻣﯿﺎن ﮐﺎروان ﭘﺮﭼﻤﻬﺎى ﺳﯿﺎه ﺑﺮاﻓﺮازﻧﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ اﯾﻦ ﮐﺎروان ﺑﺮ ﻣﻰ ﺧﻮرد، ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ اﺗﻔﺎق ﺑﺰرﮔﻰ در ﻋﺎﻟﻢ اﻓﺘﺎده اﺳﺖ و ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ و ﺑﺎﻧﻰ اﯾﻦ اﺗﻔﺎق ﮐﻪ ﺑﻮده اﺳﺖ و ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ... و ﺑﺮاى دﺳﺘﮕﺎه ﯾﺰﯾﺪ ﺣﯿﺜﯿﺘﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﺑﺎ ﺧﻄﺒﻪ اى ﮐﻪ ﺗﻮ در ﻣﺠﻠﺲ ﯾﺰﯾﺪ ﺧﻮاﻧﺪى، ﺑﺎ ﺗﻌﺰﯾﺘﻰ ﮐﻪ ﺗﻮ در ﺷﺎم ﺑﺮ ﭘﺎ ﮐﺮدى و ﺑﺎ ﺧﻄﺒﻪ ﺗﮑﺎن دﻫﻨﺪه اى ﮐﻪ ﺳﺠﺎد در ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺎم ﺧﻮاﻧﺪ، ﯾﺰﯾﺪ ﺑﺮ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻮد ﺗﺮﺳﯿﺪ و اﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ دروغ، اﻇﻬﺎر ﻧﺪاﻣﺖ ﮐﺮد. 🌿 ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪا ﻟﻌﻨﺖ ﮐﻨﺪ اﺑﻦ زﯾﺎد را ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ رﺳﺎﻧﺪ. ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺣﺴﯿﻦ، راﺿﻰ ﻧﺒﻮدم. ﺗﻮ ﭘﺎﺳﺦ دادى: اى ﯾﺰﯾﺪ! ﺑﻪ ﺧﺪا ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﺑﺮادرم ﺣﺴﯿﻦ را ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﻰ ﻧﮑﺸﺖ. و اﮔﺮ ﻓﺮﻣﺎن ﺗﻮ ﻧﺒﻮد، اﺑﻦ زﯾﺎد ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ و ﺣﻘﯿﺮﺗﺮ از آن ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺎر ﺑﺰرﮔﻰ دﺳﺖ ﺑﺰﻧﺪ. ﺗﻮ از ﺧﺪا ﻧﺘﺮﺳﯿﺪى ؟ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﮐﺴﻰ دﺳﺖ ﯾﺎزﯾﺪى ﮐﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ درﺑﺎره اش ﻓﺮﻣﻮده ﺑﻮد: ﺣﺴﻦ و ﺣﺴﯿﻦ ﺟﻮاﻧﺎن ﺑﻬﺸﺘﻰ اﻧﺪ. اﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻰ رﺳﻮل ﺧﺪا ﭼﻨﯿﻦ ﻧﮕﻔﺘﻪ اﺳﺖ، دروغ ﮔﻔﺘﻪ اى و ﻣﺮدم ﺗﻮ را ﺗﮑﺬﯾﺐ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮐﺮد و اﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻰ ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ، ﺧﺼﻢ ﺧﻮدت ﺷﺪه اى. ☘ و ﯾﺰﯾﺪ ﺳﺮ ﻓﺮو اﻧﺪاﺧﺖ و ﺑﻪ اﯾﻦ آﯾﻪ از ﻗﺮآن، اﻋﺘﺮاف ﮐﺮد ﮐﻪ: ذرﯾﮥ ﺑﻌﻀﻬﺎ ﻣﻦ ﺑﻌﺾ. ﺑﻪ آﯾﻨﺪه ﻓﮑﺮ ﮐﻦ زﯾﻨﺐ! ﺑﻪ رﺳﺎﻟﺘﻰ ﮐﻪ ﺑﺮ دوش ﺗﻮﺳﺖ! ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ اى ﮐﻪ ﭘﯿﺶ روى ﺗﻮﺳﺖ. 🥀 ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺘﻰ دﯾﮕﺮ، ﻗﺎﺻﺪى ﺧﺒﺮ ﺷﻬﺎدت ﺣﺴﯿﻦ و دو ﻓﺮزﻧﺪت را ﺑﻪ ﺷﻮﯾﺖ ﻋﺒﺪاﷲ ﺧﻮاﻫﺪ داد. و ﻋﺒﺪاﷲ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺎن ﺧﻮاﻫﺪ ﮔﻔﺖ: اﻧﺎﷲ و اﻧﺎاﻟﯿﻪ راﺟﻌﻮن. ﻏﻼﻣﻰ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ اﺑﻮاﻟﺴﻼس اﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﻌﻨﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ ﻣﺼﯿﺒﺖ از ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﺎ رﺳﯿﺪ. و ﻋﺒﺪاﷲ ﮐﻔﺶ ﺧﻮد را ﺑﺮ دﻫﺎن او ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﮐﻪ: اى ﺣﺮاﻣﺰاده! درﺑﺎره ﺣﺴﯿﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﺴﺎرﺗﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ؟ ﺑﻪ ﺧﺪا قسم ﮐﻪ اﮔﺮ در آﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮر داﺷﺘﻢ، دﺳﺖ از داﻣﻨﺶ ﺑﺮ ﻧﻤﻰ داﺷﺘﻢ ﺗﺎ در رﮐﺎﺑﺶ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮم. ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪا ﮐﻪ آﻧﭽﻪ ﺗﺤﻤﻞ اﯾﻦ ﻣﺼﯿﺒﺖ را ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﻤﮑﻦ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ و آراﻣﺸﻢ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ اﯾﻦ دو ﻓﺮزﻧﺪ، ﻫﻤﺮاه ﺣﺴﯿﻦ و در راه ﺣﺴﯿﻦ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ. و ﺳﭙﺲ روى ﺑﻪ آﺳﻤﺎن ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺮد و ﺧﻮاﻫﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاﯾﺎ! ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺣﺴﯿﻦ، ﺟﺎﻧﻢ را ﮔﺪاﺧﺖ اﻣﺎ ﺗﻮ را ﺳﭙﺎس ﻣﻰ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ اﮔﺮ ﺧﻮدم ﻧﺒﻮدم ﺗﺎ ﺟﺎﻧﻢ را ﻓﺪاﯾﺶ ﮐﻨﻢ، دو ﻓﺮزﻧﺪم را ﻗﺮﺑﺎﻧﻰ ﺧﺎك ﭘﺎﯾﺶ ﮐﺮدم. 🌷زﯾﺮ ﻟﺐ زﻣﺰﻣﻪ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ: ﮐﺎش ﻫﺰار ﻓﺮزﻧﺪ ﻣﻰ داﺷﺘﻢ و ﻫﻤﻪ را ﻓﺪاى ﯾﮏ ﺗﺎر ﻣﻮى ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻰ ﮐﺮدم. ﻧﺎم آرام ﺑﺨﺶ ﺣﺴﯿﻦ را زﯾﺮ ﻟﺐ ﺗﺮﻧﻢ ﻣﻰ ﮐﻨﻰ: حسین! حسین! حسین... ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۵ 🔅اﮐﻨﻮن آرام آرام ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻰ ﺷﻮى و رﺳﺎﻟﺘﻰ ﮐﻪ در ﻣﺪﯾﻨﻪ ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻈﺎر ﺗﻮﺳﺖ، از آﻧﭽﻪ ﺗﺎﮐﻨﻮن ﺑﺮ دوش ﺧﻮد، ﺣﻤﻞ ﮐﺮده اى، ﮐﻤﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ. 🌹ﭘﺮده ﮐﺠﺎوه را ﮐﻨﺎر ﻣﻰ زﻧﻰ و از ﭘﺸﺖ ﭘﺮده ﻫﺎى اﺷﮏ ﺑﻪ راه، ﻧﮕﺎه ﻣﻰ ﮐﻨﻰ. ﭼﯿﺰى ﺗﺎ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﺳﻮاد ﻣﺪﯾﻨﻪ ﮐﻪ از دور ﭘﯿﺪا ﻣﻰ ﺷﻮد، ﻓﺮﻣﺎن ﻣﻰ دﻫﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﮕﺎن از ﻣﺮﮐﺒﻬﺎ ﭘﯿﺎده ﺷﻮﻧﺪ: به اﺣﺘﺮام ﺣﺮم رﺳﻮل اﷲ از ﻣﺤﻤﻠﻬﺎ ﻓﺮود ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ! ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎده ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ. و اﻣﺎم ﻓﺮﻣﺎن ﻣﻰ دﻫﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺎن ﺟﺎ ﺧﯿﻤﻪ را ﻋﻠﻢ ﮐﻨﻨﺪ. 🌷 ﺳﭙﺲ ﺑﺸﯿﺮ بن ﺟﺬﻟﻢ را ﺻﺪا ﻣﻰ ﮐﻨﺪ و ﺑﻪ او ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﺸﯿﺮ! ﭘﺪرت ﺷﺎﻋﺮ ﺑﻮد، ﺧﺪا رﺣﻤﺘﺶ ﮐﻨﺪ. ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺷﻌﺮ ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﻰ ﺳﺮود؟ ﺑﺸﯿﺮ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ: آرى ﯾﺎﺑﻦ رﺳﻮل اﷲ. 🥀اﻣﺎم ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ: ﭘﺲ، ﭘﯿﺶ از ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﺮو و ﺷﻬﺎدت اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ را ﺑﻪ اﻃﻼع ﻣﺮدم ﺑﺮﺳﺎن. ﺑﺸﯿﺮ ﺑﻪ ﺗﺎﺧﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﻰ رﺳﺎﻧﺪ، ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻣﻰ اﯾﺴﺘﺪ و اﯾﻦ دو ﺑﯿﺖ را ﻓﺮﯾﺎد ﻣﻰ زﻧﺪ: ﯾﺎ اﻫﻞ ﯾﺜﺮب ﻻ ﻣﻘﺎم ﻟﮑﻢ ﺑﻬﺎ اﻟﺠﺴﻢ ﻣﻨﻪ ﺑﮑﺮﺑﻼء ﻣﻀﺮج ﻗﺘﻞ اﻟﺤﺴﯿﻦ ﻓﺎدﻣﻌﻰ ﻣﺪرار و اﻟﺮاءس ﻣﻨﻪ ﻋﻠﻰ اﻟﻘﻨﺎة ﯾﺪار اى اﻫﻞ ﯾﺜﺮب! دﯾﮕﺮ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺟﺎى ﻣﺎﻧﺪن ﻧﯿﺴﺖ، ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﯿﺪه اﺳﺖ. ﭘﺲ ﻫﻤﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﺎره ﺑﺮ او ﺑﮕﺮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ در ﮐﺮﺑﻼ ﺑﻪ ﺧﻮن ﺗﭙﯿﺪ و ﺳﺮش ﺑﺮ ﻧﯿﺰه ﻫﺎ ﭼﺮﺧﯿﺪ. 🌴 و اﻋﻼم ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ: اى اﻫﻞ ﻣﺪﯾﻨﻪ! ﻋﻠﻰ، ﻓﺮزﻧﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﺎ ﻋﻤﻪ ﻫﺎ و ﺧﻮاﻫﺮاﻧﺶ ﺑﻪ ﻧﺰدﯾﮑﻰ ﺷﻬﺮ رﺳﯿﺪه اﻧﺪ. ﻣﻦ ﺟﺎى آﻧﻬﺎ را ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﺎن ﺧﻮاﻫﻢ داد. ﺧﺒﺮ، ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﺎد در ﻫﻤﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ و ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎى ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﻰ ﭘﯿﭽﯿﺪ و ﺷﻬﺮ ﯾﮑﭙﺎرﭼﻪ، ﺿﺠﻪ و ﻧﺎﻟﻪ ﻣﻰ ﺷﻮد. زﻧﺎن و دﺧﺘﺮان از ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺑﯿﺮون ﻣﻰ رﯾﺰﻧﺪ، روى ﻣﻰ ﺧﺮاﺷﻨﺪ، ﻣﻮى ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺮ ﺳﺮ و ﺻﻮرت ﻣﻰ زﻧﻨﺪ، ﺧﺎك ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻰ رﯾﺰﻧﺪ و ﺷﯿﻮن و ﻓﺮﯾﺎد ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ. 🌷 ﻫﺎﺗﻔﻰ ﻣﯿﺎن زﻣﯿﻦ و آﺳﻤﺎن، صدا ﻣﻰ دﻫﺪ: اى آﻧﺎﻧﮑﻪ ﺣﺴﯿﻦ را ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿﺪ و او را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ رﺳﺎﻧﺪﯾﺪ! ﺑﺸﺎرت ﺑﺎد ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻋﺬاب و ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺟﺎﻧﺴﻮز. ﺗﻤﺎم اﻫﻞ آﺳﻤﺎن، از ﭘﯿﺎﻣﺒﺮان ﺗﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن ﺷﻤﺎ را ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﻟﻌﻨﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ زﺑﺎن ﺳﻠﯿﻤﺎن و ﻣﻮﺳﻰ و ﻋﯿﺴﻰ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ... ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby
🍀برشی از کتاب ۴۶ 🌹امﻟﻘﻤﺎن، دﺧﺘﺮ ﻋﻘﯿﻞ، ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪن اﯾﻦ ﺧﺒﺮ، ﺑﺎ ﺳﺮ و ﭘﺎى ﺑﺮﻫﻨﻪ از ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮون ﻣﻰ ﺟﻬﺪ و ﺳﺮآﺳﯿﻤﻪ و دﯾﻮاﻧﻪ وار اﯾن اﺷﻌﺎر را ﻣﻰ ﺧﻮاﻧﺪ: ﻣﺎذا ﺗﻘﻮﻟﻮن اذ ﻗﺎل اﻟﻨﺒﻰ ﺑﮑﻢ ﺑﻌﺘﺮﺗﻰ و ﺑﺎﻫﻠﻰ ﺑﻌﺪ ﻣﻔﺘﻘﺪى ﻣﺎ ﮐﺎن ﻫﺬا ﺟﺰاﺋﻰ اذ ﻧﺼﺤﺖ ﻟﮑﻢ ﻣﺎذا ﻓﻌﻠﺘﻢ و اﻧﺘﻢ آﺧﺮاﻻﻣﻢ ﻣﻨﻬﻢ اﺳﺎرى و ﻗﺘﻠﻰ ﺿﺮﺟﻮاﺑﺪم ان ﺗﺨﻠﻔﻮﻧﻰ ﺑﺴﻮء ﻓﻰ ذوى رﺣﻤﻰ 🥀ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺨﻰ ﺑﺮاى ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ دارﯾﺪ اﮔﺮ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان آﺧﺮﯾﻦ اﻣﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻋﺘﺮت و ﺧﺎﻧﺪاﻧﻢ، ﭘﺲ از ﻣﻦ ﭼﻪ آوردﯾﺪ؟ ﻋﺪه اى را اﺳﯿﺮ ﮐﺮدﯾﺪ و ﻋﺪه اى را ﺑﻪ ﺧﻮن ﮐﺸﯿﺪﯾﺪ؟ ﭘﺎداش ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﺮ ﺧﻮاه ﺷﻤﺎ ﺑﻮدم اﯾﻦ ﻧﺒﻮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻧﻢ اﯾﻨﺴﺎن ﺑﺪى ﮐﻨﯿﺪ. 🌴دﺧﺘﺮ ﺟﻮاﻧﻰ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪن اﯾﻦ ﺧﺒﺮ، ﻫﻤﭽﻮن ﺟﻨﻮن زده ﻫﺎ از ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮون ﻣﻰ زﻧﺪ، و ﺑﻰ ﭼﺎدر و ﻣﻘﻨﻌﻪ و ﮐﻔﺸﻰ در ﮐﻮﭼﻪ راه ﻣﻰ رود و ﺳﺮ ﺗﮑﺎن ﻣﻰ دﻫﺪ و ﺑﺎ ﺧﻮد ﻣﻮﯾﻪ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ: ﭘﯿﺎم آورى، ﺧﺒﺮ ﻣﺮگ ﻣﻮﻻﯾﻢ را آورد. ﺧﺒﺮ، دﻟﻢ را ﺑﻪ آﺗﺶ ﮐﺸﯿﺪ. ﺗﻨﻢ را ﺑﯿﻤﺎر ﮐﺮد و ﺟﺎﻧﻢ را اﻧﺪوﻫﮕﯿﻦ ﺳﺎﺧﺖ. ﭘﺲ اى ﭼﺸﻤﻬﺎى ﻣﻦ ﯾﺎرى ﮐﻨﯿﺪ و اﺷﮏ ﺑﺒﺎرﯾﺪ و ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ و ﻣﺪام ﺑﺒﺎرﯾﺪ. اﺷﮏ ﺑﺮ آن ﮐﺴﻰ ﮐﻪ در ﻣﺼﯿﺒﺖ او ﻋﺮش ﺧﺪا ﺑﻪ ﻟﺮزه در آﻣﺪ و ﺑﺎ ﺷﻬﺎدت او ﻣﺠﺪ و دﯾﻦ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﺒﺎﻫﻰ رﻓﺖ. آرى ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺮ ﭘﺴﺮ دﺧﺘﺮ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ و وﺻﻰ و ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ او. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﮕﺎه و ﻣﻨﺰل او از ﻣﺎ دور اﺳﺖ. 🌷ﭘﯿﺶ از آﻧﮑﻪ ﺑﺸﯿﺮ، ﺑﺎز ﮔﺮدد، ﻣﺮدم ﺿﺠﻪ زﻧﺎن و ﻣﻮﯾﻪ ﮐﻨﺎن، از ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﯿﺮون ﻣﻰ رﯾﺰﻧﺪ و ﺑﺎ اﺷﮏ و آه و ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻪ اﺳﺘﻘﺒﺎل ﺷﻤﺎ ﻣﻰ آﯾﻨﺪ. ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺟﺰ ﻫﻨﮕﺎم ارﺗﺤﺎل ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ، ﭼﻨﯿﻦ درد و داغ و آه و ﺷﯿﻮﻧﻰ را ﺑﻪ ﺧﻮد ﻧﺪﯾﺪه اﺳﺖ. 🌿زﻧﺎن، زﻧﺎن ﻣﺪﯾﻨﻪ، زﻧﺎن ﺑﻨﻰ ﻫﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎه ﭘﯿﺶ ﺗﻮ را ﺑﺪرﻗﻪ ﮐﺮدﻧﺪ اﮐﻨﻮن ﺗﻮ را ﺑﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﻰ آورﻧﺪ. ﺑﺎور ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﺎن زﯾﻨﺒﻰ ﺑﺎﺷﻰ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎه ﭘﯿﺶ، از ﻣﺪﯾﻨﻪ رﻓﺘﻪ اى. ﺑﺎور ﻧﻤﻰ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ درد و داغ و ﻣﺼﯿﺒﺖ، در ﻋﺮض ﭼﻨﺪ ﻣﺎه ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻫﺎى زﻧﻰ را ﯾﮏ دﺳﺖ ﺳﭙﯿﺪ ﮐﻨﺪ، ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎ را اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﮔﻮدى ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ، ﺑﺘﻮاﻧﺪ رﻧﮓ ﺻﻮرت را ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ و ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﮐﺴﻰ را اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺿﻌﯿﻒ و زرد و ﻧﺰار ﮔﺮداﻧﺪ. ﺗﺎزه آﻧﻬﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻰ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻣﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﭙﯿﺪ ﮔﺸﺘﻪ اﺳﺖ و ﻫﺮ ﭼﺮوك ﺑﺎ ﮐﺪام داغ، ﺑﺮ ﺻﻮرت ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ اﺳﺖ. 🍀اﻣﺎم در ﻣﯿﺎن ازدﺣﺎم ﻣﺮدم، از ﺧﯿﻤﻪ ﺑﯿﺮون ﻣﻰ آﯾﺪ، ﺑﺮ روى ﺑﻠﻨﺪى اى ﻣﻰ رود و در ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﺑﺎ دﺳﺘﻤﺎﻟﻰ، ﻣﺪام اﺷﮑﻬﺎﯾﺶ را ﻣﻰ ﺳﺘﺮد، ﺑﺮاى ﻣﺮدم ﺧﻄﺒﻪ ﻣﻰ ﺧﻮاﻧﺪ، ﺧﻄﺒﻪ اى ﮐﻪ در اوج ﺣﻤﺪ و ﺳﭙﺎس و رﺿﺎﯾﺖ و اﻗﺘﺪار، آﻧﭽﻨﺎن اﺑﻌﺎد ﻓﺎﺟﻌﻪ را ﺑﺮاى ﻣﺮدم ﻣﻰ ﺷﮑﺎﻓﺪ ﮐﻪ ﺿﺠﻪ ﻫﺎ و ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎن، ﺑﯿﺎﺑﺎن را ﭘﺮ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ: ﻫﻤﯿﻨﻘﺪر ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﻣﺮدم ﮐﻪ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺑﻪ ﺟﺎى اﯾﻨﮑﻪ ﺳﻔﺎرش ﻣﺎ را ﮐﺮد، اﮔﺮ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﮐﺮده ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ، ﺑﺪﺗﺮ از آﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﺮدﻧﺪ در ﺗﻮاﻧﺸﺎن ﻧﺒﻮد. 🍂ﻣﺮدم، ﮐﺎروان را ﺑﺮ ﺳﺮ دﺳﺖ و ﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻪ ﺳﻮى ﻣﺪﯾﻨﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﻰ ﺑﺮﻧﺪ. ✍ سید مهدی شجاعی ✨ 🌺 ✨ بشری 🌺 @zanan_enghelaby