eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
49هزار عکس
35.7هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه اتاق مشاور https://eitaa.com/zandahlm1357
4_6019247161827395267.mp3
592.4K
#پرسمان_خانواده استاد در مورد زخم زبان صحبت مي كنند، لطفا در مورد سوء برداشت ديگران پیرامون ما نیز توضیح دهید.
4_6012826748360591334.mp3
829.6K
#پرسمان_خانواده خانمی هستم که چند سال پیش همسرم را از دست دادم. قصد ازدواج مجدد دارم. چهار فرزند پسر دارم که پسر بزرگم که ۱۸ساله است مخالفت می کند. آیا صبر کنم تا نظرش برگردد یا این که بعد از ازدواج به مرور رفتارش درست می شود؟
4_373498220145279094.mp3
1.67M
🔷🔶 سوال که «وقتی شوهرم به والدین اش کمک مالی می کند ناراحت می شوم و اختلاف به وجود می آید چه کنم؟ پاسخ استاد دهنوی https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرشب انس با قران ..... https://eitaa.com/zandahlm1357
0054 baghareh 142-144.mp3
9.15M
#لالایی_خدا 54 #سوره_بقره آیات ۱۴۲ - ۱۴۴ #محسن_عباسی_ولدی #نمایشنامه #قصه منبع قصّه این برنامه👇 📚کتاب «من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 274»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
#رمان_علمدار_عشق #نویسنده_پریسا_ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: بسم رب العشق چهل وچهارم - 😍علمــــدارعشـــق😍# قرارشد آقای صبوری بره ماشین مرتضی ببره خونشون منم زهرا و مرتضی بردم خونشون رسوندم رسیدم خونه تا واردشدم عزیزجون منو دید هول کرد گفت خاک توسرم نرگس کجا بودی چرا آستین چادرت پاره شده ؟ چرا شلوارت خونیه ؟ چه بلای سرت اومده همه چیز برای عزیزجون و آقاجون تعریف کردم آقاجون : خداشکر آقامرتضی رسیده و اگرنه معلوم نبود چی میشد باباجان تایم رفتنتون تغییر بدید - آره تغییر میدیم عزیزجون : حاج آقا شما پاشو یه زنگ بزن خونشون ازش تشکرکن بعدهم بگو شب یه سر میریم دیدنش آقاجون : باشه چشم حاج خانم رفتم تو اتاق از زهرا یه پیام داشتم پیامو باز کردم نرگس سادات آجی از فردا ساعت ۱۰ بیا دانشگاه - باشه چشم خواهری زهرا : شب میاید خونه ما - آره زهرا : برو استراحت خیلی ترسیدی امروز عزیزجون : نرگس دخترم بده چادرت بندازم بیرون از امروز به بعد چادرمهندسی تو سر کن - باشه شام خوردیم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردیم پدرم سرراه براش چندتا آبمیوه خرید چشمای مرتضی خیلی خوشحال بود یه ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه ساعت ۹ صبح بود چادر مدل مهندسی از داخل کمد برداشتم لباسام پوشیدم به سمت دانشگاه راه افتادم رسیدم دانشگاه اومدم برم سمت بسیج دانشگاه که صدای مرتضی مانع از ادامه حرکتم شد + خانم موسوی برگشتم سمت صداش - سلام آقای کرمی بابت دیروز واقعا شرمندم + دشمنتون شرمنده وظیفه ام بود - ممنونم + خانم موسوی دیروز یه حرفی تو بیمارستان زدید منظورتون این بود که پاسختون مثبته ؟ سرم انداختم پایین -آقای کرمی من خیلی کاردارم با اجازتون + میگم مادرم امشب با حاج خانم تماس بگیرن رفتم سمت بسیج دانشجویی برنامه انجام دادیم وتا ساعت ۶ غروب طول کشید رسیدم خونه عزیزجون: سلام دخترگلم - سلام عزیزجون خسته نباشید عزیزجون: برو لباستو عوض کن بیا باهات حرف دارم - بفرمایید من درخدمتم عزیزجون : نرگس سادات امروز همسر حاج کمیل زنگ زده بود اینجا - خوب به سلامتی عزیزجون: زنگ زده بود تو برای آقامرتضی خواستگاری کنه نظرتو چیه نرگس سادات ؟ - عزیز من درس دارم عزیزجون : مادر فدای شرم و حیات بشه پس مبارکه نویسنده: بانـــــو ....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357