eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36.1هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: 🌹گذر ڪردم به گورستان ڪم و بیش 🌹بدیدم حال دولتمند و درویش 🌹نه درویشی در آنجا بی ڪفن ماند 🌹نه دولتمند بُرد از یک ڪفن بیش #باباطاهر https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه، بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند. یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد، شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است، به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم.! قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند، اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را . قاضی گفت: به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم، دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.! ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند! قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.! از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند: پنبه دزد، دست به ریشش می کشد.! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: آستين نو ، بخور پلو روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت.. صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد.. او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت.. اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد.! ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست..! آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو . صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .؟ ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري .!! پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من، پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..!!! https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💠💠💠﷽💠💠💠 (۲۸) 🔴 یکی از رفتارهای غلط و رایج پیرامون چگونگی است! 💠 یکی از نذرهای باطل نذرهای  است. مثل: الف) مشکل گشا، و آن آجیلی است که برای برآورده شدن حاجات خود نذر حضرت علی(ع) می‌کنند و عقیده دارند باید در ماه، یک تا هفت مرتبه آن را انجام دهند. ب) بی‌بی سه‌شنبه، حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت رقیه(س)، آش امام زین‌العابدین(ع) و ... که حتما باید به شیوه مخصوص تهیه شود.  ج) نذر کردن برای زیارت‌گاهها و گاهی برای بعضی از درختان و خواب نماها. (سایت رسمی آیت الله مکارم شیرازی) 💠 دسته دیگر نذرهای باطل نذرهایی است که اساس درستی ندارند مثل: الف) نذرهای بدون و لفظ،(جهت اطلاع از صیغه و لفظ نذر به رساله مرجع خود رجوع کنید.) ب) دیگران برای انسان  ج) نذر در د) نذر بدون رضایت نذر بدون اذن شوهر حتی اگر از مال خود زن هم باشد باطل است. (تحریرالوسیله، ج ۲، ص ۱۱۷، م۳) https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: 💠💠💠﷽💠💠💠 (۳۰) 🔴 یکی از باورهای غلط این است که مذهبی بودن یعنی بودن، گوشه‌گیری، نشاط نداشتن، لذت نبردن از زندگی، اهل تفریح نبودن و از آن طرف همیشه اهل روضه و گریه بودن. 💠 اینکه رعایت حدود الهی یعنی انجام واجبات و ترک گناه و حرام به معنای خشک بودن نیست چرا که اهل بیت علیهم‌السلام در رعایت حدود و دستورات الهی انسانها بودند. 💠 اینکه اسلام خود در کنار توصیه به عبادت و ترک گناه مشوق و توصیه‌کننده به و لذت بردن از غیرحرام است. 💠 اینکه لذتِ ترک گناه و انجام واجبات بالاترین لذتی است که نتیجه آن آرامش روح انسان است. چرا که سازنده روح ما خداست و او راه به آرامش رسیدن را اینگونه قرار داده است. حتی پس از اشک و گریه‌ی مربوط به مناجات با خدا و یا روضه اهل‌بیت علیهم‌السلام نشاط و فرح وصف‌ناپذیری سراغ انسان می‌آید. لذا لذت بردن از گناه لذتی است و وجدان انسان، خود آن را درک می‌کند. به طور مثال روان‌شناسان غربی خود معترفند که یک ساعت گوش دادن به تند و هیجانی ساعتها افسردگی به دنبال دارد. 💠 اینکه انسانهای دیندار در دنیا شادترین و سالم‌ترین انسانها از لحاظ روحی و روانی هستند و بیشترین لذت را از زندگی می‌برند این خود نشانه این است که مذهبی بودن منافات با لذت بردن و شاد بودن ندارد. لذا جوامع نیز خود به این نتیجه رسیده‌اند که دینداری عامل بزرگ آرامش و لذت بردن روح است. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: 💠💠💠﷽💠💠💠 (۲۹) 🔴 یکی از باورهای غلط و خرافی رایج ضرب‌المثل "بزنم به تخته" است! 💠(بزن به تخته) اساسا یک اصطلاح عامیانه و گفتاری است و در زبان نوشتاری استفاده نمی‌شود و برای جلوگیری از اتفاق هر چیز بدی (چشم بد) کاربرد دارد. (I think I am finally feeling better – knock on wood) فکر می‌کنم که بالاخره حالم بهتر شده – بزن به تخته” (در این جمله برای جلوگیری از چشم بد استفاده می‌شود.) 💠بنا به شواهد تاریخی «زدن به تخته» یکی از خرافه‌های مرسوم است که انگلیسی‌ها خاستگاه آن را با واقعه به کشیدن مسیح (آن‌طور که در انجیل آمده است) مرتبط می‌دانند. معمولا مسیحیان مومن آویزهایی به شکل صلیب‌های کوچک برای خوش‌شانسی به گردن می‌انداختند، که جنس آنها از چوب بود. 💠به عقیده مردم بریتانیا ضربه زدن به چوب موجب خوش‌شانسی می‌شود، و شر را دور می‌کند؛ بر اساس این باور، آرزوها به حقیقت می‌پیوندند و افراد از شگون بد در امان می‌مانند. مثلا اگر کسی را مورد تعریف و تحسین قرار دادید، باید برای حفظ یمن نیک برای آن شخص فورا بر روی ضربه بزنید. 💠ضرب‌المثل فوق یکی از هزاران شگرد و ترفند نفوذی و اجانب برای فرهنگ و زبان ما می‌باشد، و متاسفانه آنچنان در لایه‌های مختلف کلام و گفتار و محاوره و باورهای عامیانه و یومیه مردم عادی ریشه دوانده که خود به‌عنوان یک ویروس ضد فرهنگ به سادگی در حال تخریب و تضعیف اعتقادات و باورهای اصیل مردم می‌باشد. 💠 و اما در روایات جهت جلوگیری از دستورالعملهایی به ما رسیده است که یکی از آنها ذکر "ماشاءالله" (هرچه خدا بخواهد) است! (بحارالانوار ، ج۶۰، ص۲۶۰) https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان واقعی عاشقانه_ای_برای_تو 📖این داستان کاملا‌ واقعی بوده و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. 🖊نویسنده:شهید ایمانی https://eitaa.
.......: ✨ ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت دهــم (مـعـنــاے تـعـهـد) گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... . رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ... امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... . مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... . ادامه دارد... https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دقت کن نگاهشان به توست بعد از آنها چه کردی؟ https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.......: یکی از کارمندان شهرداری می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم، از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم :کار گفت : فردا بیا سرکار باورم نمی شد فردا رفتم مشغول شدم . بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفرت بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت می شد، یعنی از حقوق شهید باکری، و این درخواست خود شهید بود.. https://eitaa.com/zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃