eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.2هزار عکس
35.9هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴ادعای ترور محمد ضیف دروغ است 🔹«سامی ابوزهری» از رهبران جنبش حماس: ادعاهای اشغالگران در خصوص ترور «محمد الضیف» توجیهی دروغین است، شهدای جنایت در مواصی خان یونس همگی غیر نظامی هستند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔴 تصاویر «عبدالله کویته» طراح عملیات تروریستی کرمان که توسط وزارت اطلاعات به داخل کشور انتقال داده شد. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♻️ محمدجواد ظریف، به عنوان رئیس شورای راهبری دوره انتقال دولت چهاردهم منصوب شد. امیدواریم آقای ظریف مسائل کشور را اینطور دستمایه شوخی و رفتارهای سخیف خود نکند. 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت امام: اسلام امانتی هست در دست ما قابل توجه مسولین محترم 📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
گلی گم کرده ام-پیام آور انقلاب حسین قهرمان زینب.mp3
12.43M
گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را پیام آور انقلاب حسین قهرمان زینب ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۱۷۳ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند خدا کمک کرد و نگهبانی سراغمان نیامد؛ وگرنه به ما شک می کرد. آن شب تا صبح هیچ یک نخوابیدیم. هفت صبح فردا، که نگهبان برایمان صبحانه آورد، هیچ یک لب نزدیم. نگهبان وقتی دید مثل هر روز مشتاق غذا نیستیم، گفت: «چه شده؟ نکند باز هم اعتصاب غذا کردید؟» برای اینکه بویی از قضیه نبرد، خنده‌ای ساختگی کردم و گفتم: «نه بابا، چه اعتصابی؟! ما سه نفر مشکلی داخلی پیدا کردیم، که اشتهای ما را کور کرده است. دعا کن حالمان خوب شود.» گفت: «ان‌شاءالله خوب می شوید. کمی مواظب خودتان باشید. حل می شود.» روز چهاردهم برزخ عمر ما بود. نه می‌شد ظهر رادیو روشن کنم، و نه می‌شد با دلم کنار بیایم. ظهر دوباره کسی غذا نخورد و مثل پدر از دست داده ها چمباتمه زده بودیم و با حسرت به هم نگاه می کردیم. ساعت هشت و نیم شب، اکبر گفت: «بچه ها، یک چیزی به دهانتان بگذارید. امام راضی نیست این طور رفتار کنیم.» به اجبار عباس و اکبر قدری آش خوردم؛ ولی انگار آتش می‌خوردم. لحظه شماری می‌کردم ساعت دوازده شود و خبری از نگهبان‌ها نباشد، تا بروم سر وقت رادیو. ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه شب، با حسرت و غصه سراغ رادیو رفتم. اكبر گفت: «یعنی می‌شود اخبار بگوید مردم، دعاهای شما اثر کرد و امام خمینی خوب شد؟» عباس با گریه گفت: «چرا نمی شود. خدا اگر بخواهد، همه چیز ردیف می شود.» رادیو را روشن کردم. ضربان قلبم به تندی می زد. قلبم داشت از کار می افتاد. نفس هایمان در سینه حبس شده بود. موج رادیو را تغییر دادم تا موج ایران را پیدا کردم. صدای نواخته شدن زنگ اخبار ساعت دوازده بلند شد. صدای مجری رادیو با حزن و ناراحتی بلند شد: «انا لله و انا اليه راجعون. روح بلند و ملکوتی امام خمینی به ملکوت اعلا پیوست...» اكبر محکم سرش را به در سلول زد. عباس به سر و سینه اش کوفت. محمد با صدای بلند پرسید: «علی آقا، بگو چه شده؟» عباس صدا زد: «محمد، گریه کن. بدبخت شدیم.» باورم نمی‌شد. دنیا روی سرم خراب شده بود. نفسم به سختی بالا می آمد. بی اختیار با خودم حرف می زدم: «یعنی امام فوت کرده است؟ یعنی دیگر ایران امام خمینی ندارد؟» یادمان رفت در الرشید هستیم. رستم با لهجه کرمانشاهی می گفت: «راست است که بابایم رفته؟ نه، نه. این حرفها دروغ است. همه اش دروغ است. بابایم منتظرم است که برگردم.» عباس دو دستی بر سر و صورتش می زد و می گفت: «ای وای ای وای!» من که تا آن لحظه خودم را به سختی کنترل می کردم، گفتم «خدایا! عمر مرا به صبح نرسان. خدایا! بی امام دنیا ارزشی ندارد.» گاهی می نشستم. گاهی بلند می شدم. فریاد می زدم. اما اینها واقعیت را عوض نمی کرد. امام رفته و حسرت دوباره دیدن او به دلمان مانده بود. خواب معنی نداشت. هر کس هر شعری، روضه ای بلد بود، می خواند و باقی گریه می کردند. محمد فریاد می زد. صدا زدم: رستم، حواست به محمد باشد.» محمد گفت: «بعد از امام، عمر چه معنی دارد؟ بمانیم که چه؟ او که نباید می رفت، رفت.» می‌گفت: این همه دعا ارزش نداشت؟ این همه مردم دعا کردند ارزشی نداشت؟ آخر چرا؟» رستم گریه می‌کرد و می گفت: «محمد، بس کن.» دنیا جلوی چشمانم سیاه شده بود. آرزو می‌کردم همین الان خدا جانم را بگیرد. غم اسارت را می توانستم تحمل کنم؛ ولی شنیدن خبر رفتن امام زمین گیرم کرده بود. آنقدر از لحاظ روحی به هم ریخته بودیم که احساس می کردیم دیگر دنیا به آخر رسیده است. آن شب تلخ ترین شب اسارت ما در عراق بود. تا نماز صبح نشسته بودیم و همدیگر را نگاه می کردیم، نمازمان را خواندیم و باز به در و دیوار خیره شدیم؛ انگار منتظر خبر دیگری بودیم. آفتاب زد؛ ولی کسی چشم روی هم نگذاشت. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
بیماری و عافیت گفته شده: بیماری بسیار و عافیت اندک است. اعتدال در عبادت ابن عباس گوید: عده ای بر پیامبر وارد شدند و گفتند: فلانی همه ی سال روزه دار است و همه ی شب عبادت می‌کند و بسیار ذکر می‌گوید. پیامبر فرمود: چه کسی نان و آبش را فراهم می‌کند؟ گفتند: ما همگی این کار را می‌کنیم. پیامبر فرمود: همه ی شما از او بهتر هستید. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357