💢جزئیات جدید از طرح ساماندهی اتباع
📌«پولادی» عضو کمیسیون شوراها
🔹به تمامی مدیران کل کار، تعاون و رفاه اجتماعی مراکز استانها ماموریت داده شد تا فهرستی از میزان نیازشان برای مشاغلی که اتباع خارجی میتوانند مشغول باشند، را احصا کرده وبه کمیسیون شوراها ارائه کنند.
🔹یک نیازسنجی از هر استان و شهرستان بدست میآید و در نهایت نیروی کار مورد نیاز هر شهرستان از میان اتباع خارجی تامین خواهد شد.
🔹تمامی کارفرمایانی که اتباع بیگانه ساماندهی شده را به کار میگیرند موظف شدهاند تا مسئولیت تمامی امورات اتباع به کار گرفته شده و خانوادههای آنها از جمله بیمه، تغذیه، معیشت و درمان آنها را به عهده بگیرند.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢پادگان تروریستی اسرائیل؛ بیوقفه رو به زوال
🔹رهبر انقلاب: اسرائیل نه یک کشور، که یک پادگان تروریستی علیه ملّت فلسطین و دیگر ملّتهای مسلمان است.
🔹من قاطعانه میگویم: حرکت نزولی و رو به زوالِ رژیم دشمن صهیونیستی آغاز شده و وقفه نخواهد داشت.
🔹تحرّکوا باسم الله إلى الأمام و اعلموا أنّه «وَلَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُه»
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🟢زمان سخنرانی رئیس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل مشخص شد
🔸رئیس جمهور ایران برای سخنرانی در سازمان ملل متحد، یکشنبه اول مهرماه عازم نیویورک میشود.
🔹تاریخ سخنرانی آقای پزشکیان، رئیسجمهور ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، سهشنبه ۳ مهرماه (۲۴ سپتامبر) است.
🔸این سفر هرساله، اواخر شهریور یا اوایل مهرماه صورت میگیرد و در هر دوره رؤسای جمهور ایران اسلامی به بیان نظرات و مسائل مورد نظر در مجمع عمومی سازمان ملل میپردازند.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📌 خبر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
یاد بخشش نکردن دختری به ابوالعیناء گفت: انگشترت را به من ده تا همواره تو را یاد کنم. ابوالعیناء گفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همنشینی
در اشعار زیر مجالست با مردگان بهتر از مجالست با زندگان دل مرده دانسته شده است.
نظامی
زنده دلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان
حرف فنا خواند زهر لوح خاک
روح بقا جست زهر روح پاک
کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از او بر سر راهی سؤال
کاین همه از زنده رمیدن چراست
رخت سوی مرده کشیده چراست
گفت پلیدان بمغاک اندرند
پاکنهادان ته خاک اندراند
مرده دلانند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین
همدمی مرده دهد مردگی
صحبت افسرده دل افسردگی
زیر گل آنانکه پراکنده اند
گرچه به تن مرده به دل زنده اند
مرده دلی بود مرا پیش از این
بسته ی هر چون و چرا پیش ازین
زنده شدم از نظر پاکشان
آب حیاتست مرا خاکشان
گویم
ذکر گنج است گنج پنهان به
جهد کن داد ذکر پنهان ده
بزبان گنگ شو به لب خاموش
نیست محرم بدین معامله کوش
بدل و جان نهفته گوی که دیو
نبرد پی بدان بحیله و ریو
هیچ کس مطلع مساز بدان
تا نیفتد ز عجب رخنه در آن
گر تأمل کنی درین کلمه
بنگری حال حرفهاش همه
بی گمان دائمت به آن گروی
که یکی نیست زان میان شفوی
وین اشارت بدان بود که مدام
بایدش در حریم سر مقام
این سبق پیشه کن چه روز و چه شب
بی فغان زبان و جنبش لب
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔅#چراغ_راه ۵ [وصایای شهیدان] ✍ تلنگری از شهید علی صیادشیرازی #وصیت|باید مواظب باشیم خطِ ولایت را گم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅#چراغ_راه ۶ [وصایای شهیدان]
✍ چند توصیهی اخلاقی از شهید محمدرضا تورجی زاده
#وصیت|در زندگیِ خود؛ جز رضایِ حق را در نظر نگیرید؛ هر چه میکنید و هر چه میگویید، با رضای او بسنجید؛ نظم در امور را سر لوحهی خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید. نماز شب را وظیفهی خود بدانید و حافظی بر حدودِ الهی باشید.
●واژهیاب:
#درس_اخلاق #نظم #شهید_تورجیزاده #خودسازی #شهدای_اصفهان #نمازشب #اخلاص
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۲۲
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
وعده سوم غذا هم نان خالی خوردیم. ولی چاره ای نبود. البته نان هم در عراق سالم ترین غذای ما بود. آن روز نه ظهر و نه شب برای ما غذایی نیاوردند. اکبر گفت: «علی، نکند این دفعه به ما توجهی نکنند و از گرسنگی بمیریم؟»
- نه بابا، این حرف ها چیست که می گویی.
آن شب تا دیر وقت از هر دری حرف زدیم. به محمد گفتم: «فکر کنم پروژه غش کردن تو کارساز باشد.»
- چه کنم؟
- فردا صبح اگر مسئولان زندان آمدند، زود غش کن! خندیدیم و خودمان را برای فردا آماده کردیم..
ساعت هشت صبح، عريف محمود و رئیس زندان وارد راهرو شدند. رئیس زندان به محمود گفت: «در سلول را باز کن.» تا در سلول باز شد، رئیس زندان رو به من کرد و گفت: «علی، این کارها چیست که می کنید؟»
- کاری نکرده ایم. فقط اعتراضمان را نشان می دهیم.
- اعتراض به چه چیزی؟
- به این فضای کثافت محجر که روز به روز دارد ما را از بین می برد.
- علی، این شیوه خوبی نیست که تو پیش گرفته ای.
- چه چیزی خوب نیست؟ اینکه از بدبختی راهی غیر از اعتصاب غذا نداریم؟
- نه علی، خوب گوش کن، این بار آخر است که به تو رحم میکنم. کار شما را به اطلاع فرماندهی کل اردوگاه های اسرا رسانده ام و قرار است برای پیگیری کار شما به اینجا بیاید.
- چه بهترا
- ولی اگر او بیاید برای شما بد میشود.
گفتم که آب از سر ما گذشته و دیگر برایمان فرقی ندارد. تا فرماندهی کل اردوگاهها نباید ما به اعتصاب غذایمان ادامه می دهیم.
آنها سعی می کردند با این حرف ها ما را آرام کنند تا از مواضعمان عقب نشینی کنیم. وقتی دید کوتاه نمی آییم و روی حرفمان ایستاده ایم بحث کردن را ادامه نداد و از زندان خارج شد. محمود ما را وارد سلول کرد و در را بست و رفت. ظهر برایمان غذایی نیاوردند و خبری هم از کسی نشد. اکبر گفت: «با این حالی که این ها رفتند احتمال دارد وضعیت ما طولانی شود.» گفتم: «منظورت چیست؟»
- یعنی احساس میکنم وضع دارد خراب می شود.
- مطمئنم اینها بر می گردند.
برای ادامه اعتراض هر کس نظری داد تا نوبت به من رسید. گفتم: «نظرم این است که محمد یک غش کاملی را بازی کند تا عکس العمل عراقیها را ارزیابی کنیم.» طرح مرا قبول کردند. چند دقیقه بعد، رستم فریاد زد: «نگهبان، کمک کمک.»
نگهبان به سرعت در سلول آنها را باز کرد. رستم به داد و بیدادش ادامه داد تا جایی که نگهبان او را هل داد و گفت: «بس کن تا فکری کنم.» نگهبان آمد و در سلول ها را باز کرد و گفت: «علی، فکری کن.» من و اکبر سریع به سلول محمد رفتیم و دیدم وسط سلول دراز به دراز افتاده و از دهانش کف بیرون می آید. آن قدر طبیعی فیلم بازی می کرد که ما هم باورمان شده بود. اکبر سریع گوشش را روی قلب محمد گذاشت و بعد از چند لحظه گفت:
"علی آقا، قلبش کار نمی کند!" به محض گفتن این حرف، رنگ صورت نگهبان مثل گچ سفید شد. سریع از زندان خارج شد. حتی درها را هم قفل نکرد. تا او برگردد بالای سر محمد می خندیدیم. محمد بیشتر از ما می خندید.
پنج دقیقه بعد، نگهبان با یک پزشکیار که روپوش سفید بلندی بر تن داشت وارد زندان شد و بالای سر محمد آمد. اکبر داد میزد: "دکتر، قلبش کار نمی کند." او که فارسی بلد نبود، هاج و واج به اکبر نگاه می کرد که چه می گوید. سریع حرف های اکبر را برای او ترجمه کردم. او گفت: «ساکت باشید ببینم چه کار می توانم بکنم.» از کیف سیاهش گوشی را در آورد و روی قلب محمد گذاشت و بعد از چند لحظه گفت: «وضعش خراب است. باید به بهداری برود وگرنه می میرد.»
تا این حرف را زد تعجب کردم. با خود گفتم: «نکند شوخی شوخی وضع محمد خراب شده؟» نگهبان به مأمور دم در گفت: سریع از بهداری یک برانکارد بیاور.» محمد را با برانکارد به بهداری بردند و نقشه ما زود عملی شد. اکبر و عباس و رستم فریاد میزدند: «محمد مرد، محمد مردا» و من آنها را آرام می کردم و میگفتم: «صبر داشته باشید. خوب می شود.»
همراه باشید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357