21.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئوی جدید #حاج_علی ✌️
👈 این قسمت: رفع #فیلترینگ ساده و زردچوبهای! 🤌🥸
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسئولین! کجایید؟
تو مدرسهای که پناهجویان لبنانی اسکان داده شدن، اوضاع اسفباره. با پتو خانوادهها از هم جدا شدن و حتی یک دستشویی هم برای این همه زن و بچه کافیه؟ اگه بیتفاوت باشیم، مورد غضب الهی قرار میگیریم. مسئولین، باید عمل کنن!
#روایت_لبنان
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فرمانده کل سپاه خطاب به صهیونیستها: به هر نقطهای تجاوز کنید به همان نقطه از شما دردناک حمله خواهد شد.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ببخشید کسی میدونه این خواهران برای کدوم پایگاه بسیج هستن؟😬😏
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
جاحظ گویند جاحظ از ادبای مشهور عرب، زشت صورت بوده است، شاعری گفته است: اگر خوک دو بار مسخ شود باز ه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیه عیسی علیه السلام
بادیه نشینی والی یمن شد، یهودیان را جمع کرد و گفت: در باره ی عیسی چه میگویید؟ گفتند: ما او را به قتل رساندیم و به دار آویختیم. والی گفت: از زندان خارج نمی شوید تا
دیه اش را بپردازید.
قرض الحسنه
بادیه نشینی از همنوع خود خواست بیست درهم به او قرض دهد و نیز خواست یک ماه به او مهلت دهد. گفت: درهم که ندارم، اما به جای یک ماه، یک سال به تو مهلت میدهم.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔅#چراغ_راه ۲۵ ✍ شهید محسن حاجی حسنی کارگر: #کلام_شهید|ای قرآن! من شرمندهی توأم اگر از تو آوازِ مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅#چراغ_راه ۲۶
✍ سردار شهید علیرضا موحددانش:
#کلام_شهید|نکند در رختخوابِ ذلت بمیرید، که حسین(ع) در میدانِ نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی ( ع) در محراب عبادت شهید شد. و مبادا در بیتفاوتی بمیرید که علیاکبر(ع) در راه امام حسین(ع) و با هدف شهید شد...
●واژهیاب:
#شهیدموحددانش #بیتفاوت_نبودن #امام_حسین #شهدای_تهران #امام_علی #حضرت_علیاکبر #جهاد
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۴۲
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
هنوز دو ساعتی از خوابیدن ما نگذشته بود که با سروصدای رائد خليل از خواب پریدیم. تعجب کردم که هنوز صبح نشده آنجا چه می خواهد؟ هاج و واج مانده بودم و رائد خلیل را نگاه میکردم. سروصدا میکرد و می گفت: «سریع. سریع بلند شوید. کسی خواب نماند.» با آمدن بی موقع رائد خلیل در این نیمه شب یادم آمد این ساعت معمولا می آیند و فرد اعدامی را برای اجرای حکم اعدام می برند. با خود گفتم: «رائد خلیل به چه سبب برای بردن ما آمده؟ یعنی قرار است ما را اعدام کنند؟ اعدام که دیگر معنی ندارد. جنگی نیست و همه دارند به ایران بر می گردند. اعدام ما که ارزشی ندارد عراق با اعدام ما به چیزی نمی رسد.» با این فکر و خیالها اعدام را فراموش کردم و منتظر ماندم تا خلیل خودش حرفی بزند. رستم دست مرا سفت گرفته بود و با ناراحتی میگفت: «علی، تو فکر میکنی چه شده؟ رائد خلیل برای چه این موقع شب به زندان آمده؟» سعی کردم رستم را آرام کنم. گفتم: «آرام باش. الان همه چیز معلوم می شود. ان شاء الله آمدن رائد خليل خير است، به دلت بد راه نده.» همه چشم شده بودیم و او را نگاه می کردیم، او که متوجه تعجب ما شده بود و می دید چشمان ما دارد از حدقه در می آید خندیدا حالا نخند کی بخند، عصبانی شدم ولی خودم را کنترل کردم. در دلم می گفتم: «نامرد نیمه شب مثل جغد آمده بالای سرمان و حالا می خندد!» از سر ناچاری آرام و با احتياط گفتم: «راند خليل، خیر باشد این وقت شب آمدهای سراغمان! چه خبر شده؟» در حالی که از خنده نمی افتاد و دندان طلایی اش نمایان شده بود گفت: «علی، بشارة بشارة. خلاص. خلاص. آماده باشید.» باز عصبانیتم بیشتر شد. ولی خودم را کنترل کردم و گفتم: «منظورت چیست؟ چه شده؟ چرا درست حرف نمی زنی؟» گفت: «آماده رفتن به ایران باشید. شما هم آزاد شده اید. اسم شما برای رفتن به ایران در آمده.» قبول این خبر آن هم از رائد خلیل مشکل بود. چند روز قبل میگفت خواب رفتن به ایران را هم نخواهید دید. حالا چطوری ورق برگشته و می گوید دارید می روید ایران؟ گفتم: «ما که هنوز نماز صبحمان را نخوانده ایم.»
- خوب، سریع بخوانید.
وضو گرفتیم و نماز صبح را خواندیم. اکبر گفت: «غلط نکنم، توسل به مادر حضرت عباس کارمان را درست کرده.» به او امیدواری دادم و گفتم: «حتما همین طور است. ولی چیزی بروز نده.» رو به رائد خلیل گفتم: از کجا بدانم این حرف های تو دروغ نیست؟» رائد عصبانی نشد و گفت: «دروغم چیست. شما آزاد شده اید.»
- چرا باید به حرف های تو اعتماد کنیم؟ از کجا معلوم ما را نمی خواهی به زندان دیگری ببری؟
۔ اگر بخواهم این کار را بکنم که از شما ترس ندارم. چطور به شما حالی کنم دارم راست می گویم.
- باورم نمی شود!
- باور کن شما دیگر دوران اسارتتان تمام شده. خوشحال باشید. قرار است به ایران برگردید.
هر چه بیشتر قسم میخورد بیشتر شک میکردم. خودم را راحت کردم و گفتم: «هر چه بگویی یک کلام به حرفهایت اعتماد ندارم.»
رائد خلیل که فکر نمی کرد این طور با او برخورد کنیم، گوشهای ایستاد و با تعجب نگاهمان کرد و گفت: «من فکر کردم تا این خبر را به شما بدهم بال در می آورید. حالا که این طور است هر جور می خواهید فکر کنید. فعلا وسایلتان را جمع کنید و آماده رفتن باشید.»
همراه باشید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357