#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
محمد حنفیه و حسنین علیهما السلام امام علی علیه السلام در جنگها، فرزندش محمد را بر حسنین مقدم میداش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حافظ
ای دل بکوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
میدان بکام خاطر و گویی نمی زنی
باز ظفر بدست و شکاری نمی کنی
این خون که موج میزند اندر جگر چرا
در کار رنگ و بوی نگاری نمی کنی
گر دیگران بعیش و طرب خرمند و شاد
ای دل تو این معامله باری نمی کنی
مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا
بر خاک کوی دوست گذاری نمی کنی
حقیقت
کمیل بن زیاد گوید: از امام علی علیه السلام پرسیدم حقیقت چیست؟ فرمود: تو را چه به حقیقت. گفتم: آیا من صاحب سرّ تو نیستم؟ فرمود: درست است ولی آنچه از من به تو میرسد ترشحی از حقیقت است. گفتم: آیا چون شما، سائلی را محروم میکند! فرمود:
حقیقت آشکار شدن نور جلال خدا بدون اشاره است. گفتم: بیشتر توضیح بفرمایید.
فرمود: موهوم است نابود شود و آنچه معلوم است آشکار شود. گفتم: بیشتر توضیح بفرمایید.
فرمود: نوری است که از آغاز صبح میدمد و هیکلهای توحیدی آشکار میشود. گفتم:
بیشتر بفرمایید. فرمود: چراغ را خاموش کن، صبح شد.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
*این هم خبر خوب، برای کسانی که عکس شهدا را به در و دیوار می زنند، یادواره شهدا می گیرند، به خانواده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شهيدی كه قرار بود از جبهه اخراج بشه...
🎙 روايت حاج حسين كاجی از شهيد ماشاللهی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۵۸
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
ساعت دوازده ظهر کارهای بهداشتی امنیتی تمام شده بود و قرار شد بچه ها را به استان های خودشان بفرستند. آنجا دیگر آخر خط عاشقی و رفاقت بود. من و عباس و اکبر از گروه پنج نفره مان باید از هم جدا می شدیم و به خانه هایمان می رفتیم. یکدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. نمی توانستیم از هم دل بکنیم
آن روز ۲۵ شهریور ۱۳۶۹ بود. از هم خداحافظی کردیم و قرار شد تلفنی با هم در تماس باشیم.
ساعت شش عصر به فرودگاه مهرآباد رفتیم و سوار هواپیما شدیم. حداقل پنجاه اسیر خوزستانی دیگر هم با من بودند. وقتی مهماندار هواپیما گفت: «در حال نشستن در فرودگاه اهواز هستیم.» نفس نفس می زدم. نمی دانستم اولین کسی را که در فرودگاه می بینم چه کسی است. دوست داشتم همسرم و زهرا و محمدصادق را زودتر از همه ببینم.
صدای نشستن هواپیما روی باند فرودگاه اهواز که بلند شد دلم بهانه علی هاشمی را گرفت. می دانستم اولین سؤال ها از من، حتی در پای پلکان هواپیما، از وضعیت اوست.
از پنجره هواپیما، وقتی سمت چپ فرودگاه را نگاه کردم، جمعیت زیادی را دیدم که برای استقبال اسرای آزادشده آمده بودند. وقتی هواپیما کاملا توقف کرد عده ای از مسئولان را شناختم که با دسته گل منتظر بودند. در هواپیما حاج آقای بزاز و رحیم قمیشی هم بودند.
از پلکان هواپیما، که پیاده شدیم صدای صلوات بلند شد. سلام و احوال پرسی دوستان خستگی را از تنم بیرون برد. دیدن اهواز در آن لحظه خاطرات خوبی را برایم زنده کرد. نمی دانم این لحظات چطور گذشت ولی سریع گذشت. برادر بزرگم که در شرکت نفت کار می کرد با من روبوسی کرد و همراه او و عده ای از دوستان سپاه با ماشین به طرف خانه ام در محله نیوساید حرکت کردم.
همراه من ماشین های زیادی آمده بودند. بعد از ربع ساعتی که مقابل خانه ام رسیدم یاد روزی افتادم که صبح زود از این خانه رفته بودم و حالا بعد از حدود دو سال برمیگشتم.
دیوارهای خانه ام و همسایه ها پر از پارچه های تبریک و خیر مقدم بود. به جمعیت چشم انداختم. پدر و مادرم و عده ای از فامیل جلوی خانه ایستاده بودند. پدر و مادرم به طرفم آمدند. مادرم گریه می کرد و سرم را می بوسید و می گفت: «عزیزم، پسرم.» پدرم خودش را کنترل کرد گریه نکند. وارد خانه شدم. پشت در حیاط که چراغانی شده بود زهرا و محمد صادق ایستاده بودند. وقتی مرا دیدند فقط نگاهم می کردند و عکس العملی از خودشان نشان نمی دادند. تعجب کردم. حق داشتند. قیافه ام عوض شده بود. همسرم در حالی که دست زهرا را گرفته بود با دیدنم چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد. آن آدم چاق و هیکلی حالا لاغر شده بود و قابل مقایسه با قبل نبود. زهرا را بغل کردم و بوسیدم. حرفی نمی زد. صادق هم مثل او هاج و واج نگاهم می کرد. عجیب بود؛ یعنی این قدر عوض شده بودم! بوی اسپند حیاط را پر کرده بود.
وارد خانه که شدم، دیگر یقین کردم دوران اسارت و اذیت و آزار عريف محمود و رائد خلیل سپری شده و آزادم.
وقتی قدری استراحت کردم، یک مرتبه از همسرم پرسیدم: حاجی کجاست؟ مگر نیامده؟» گفت: «نه، حالش خوب نیست و در منزل برادرم بستری شده.» تا نیمه شب جمعیت سؤال می کرد و من برای آنها از اسارت می گفتم.
صبح روز بعد، با همسرم به دیدن پدر همسرم رفتم. وقتی مرا دید گریه کرد. او را بوسیدم و من هم گریه کردم. او می گفت: «من در تمام این مدت که نبودی از خدا خواستم عمر مرا طولانی کند تا برگردی و بعد بمیرم. تمام فکر و ذکرم زن و بچه تو بود.» گفتم: «حاجی جان، این چه حرفی است که میزنی؟ عمرت مثل عمر نوح دراز. تو را به خدا از این حرفها نزن.»
شادی آمدن من خیلی طول نکشید و بعد از چند روز حاجی شکرالله قماشچی دار دنیا را وداع گفت و راهی آخرت شد. او را مثل پدرم دوست داشتم. غم از دست دادنش برایم سنگین بود.
بعد از چند روز آقای محسن رضایی برای دیدنم به منزلمان در اهواز آمده بود ولی من برای مراسم پدر همسرم به اندیمشک رفته بودم. پیغام فرستادم و بابت محبت هایش تشکر کردم. بعدها که ایشان را در تهران دیدم تنها یک بار از علی هاشمی و لحظه ای که با او از قرارگاه بیرون آمدیم و خواستیم سوار ماشین شویم، سؤال کرد. بعد از شنیدن جوابم سکوت کرد؛ سکوتی همراه با غم و تأسف. از سکوت و نگاه آقا محسن، عمق ارادت و محبت او به علی را به خوبی فهمیدم.
همراه باشید
════°✦ 💠 ✦°════
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✳️ درس تاریخ تطبیقی 🎥 استاد مهدی طائب 🔹 ویژه علاقهمندان به تاریخ 🔹 جلسه پانزدهم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@za
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
T030222.mp3
41.63M
✳️ درس تاریخ تطبیقی
🎥 استاد مهدی طائب
🔹 ویژه علاقهمندان به تاریخ
🔹 جلسه شانزدهم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
لشكركشى معاويه به عراق اشاره با وجود اين كه معاويه در نامۀ خود، سخن از صلح و سازش زده بود، اما پس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حركت امام (عليه السّلام) به سوى مدائن
پس از رسيدن سپاهيان اعزامى از سوى «مغيره» جانشين امام در كوفه، امام حسن (عليه السّلام) از نخليه حركت كرد تا به «دير عبدالرحمان» رسيد. در آن مكان سه روز توقّف كردند تا ديگرانى كه قصد همراهى داشتند، به سپاه ملحق شوند.
آن گاه دوازده هزار تن را انتخاب كرد تا به عنوان پيش قراولان سپاه در برابر معاويه قرار گيرند تا امام (عليه السّلام) با بقيۀ سپاه به آنها بپيوندند. سپس «عبيدالله بن عباس» پسر عموى خود را به عنوان فرماندۀ سپاه تعيين كرد و «قيس بن سعد بن عباده» و «سعيد بن قيس همدانى» را نيز مشاور او قرار داد و فرمود اگر حادثه اى براى عبيدالله پيش آمد، قيس فرمانده است و اگر براى او پيش آمد، سعيد جانشين قيس خواهد بود.
تركيب سپاه امام حسن (عليه السّلام)
اگرچه گروه قابل توجهى از مردم در ركاب امام حسن (عليه السّلام) بسيج شدند، اما نظر به اين كه به هر قيمت بايد در برابر معاويه ايستادگى مى كردند، نمايندۀ امام هركس را كه اظهار آمادگى كرده بود، پذيرفت و به سوى امام اعزام نمود. اين سپاه تركيبى ناهمگون داشت، و از نظر ايمان و اعتقاد به دين و امام، مختلف و حتى متضاد نيز بودند. تركيب سپاه از اين قرار بود:
۱. گروهى از شيعيان اميرالمؤمنين (عليه السّلام): اينها وفادارترين و صالح ترين مردم بودند و به امام حسن (عليه السّلام) به عنوان امام دوم خود مى نگريستند.
۲. بيعت كنندگان با امام حسن (عليه السّلام): اين گروه بيشتر از اهالى و ساكنان شهر كوفه بودند. آنها پس از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، با امام حسن (عليه السّلام) به عنوان خليفۀ پنجم بيعت كرده بودند و با اكراه خود را ملزم به اطاعت از رهبرى كه عموم مردم با او بيعت كرده اند، مى دانستند.
۳. جمعى از خوارج كه نبرد با معاويه را زير پرچم و در ركاب هركس، و به هر نحوى ترجيح مى دادند.
۴. گروهى فتنه جو و غنيمت طلب: اين گروه نه با اعتقاد به حقّانيت امام (عليه السّلام) و باطل بودن معاويه، بلكه به طمع دست يابى به غنائم احتمالى بسيج شده بودند. طبيعى است اين گونه افراد، در صورت پيروزى امام تا حدودى به هدف خود مى رسيدند و در صورت عدم توفيق آن حضرت، نخستين افرادى مى بودند كه او را رها كنند و باز گردند.
۵. افراد مردّد و سست عنصر قبيلهها كه تنها به خاطر پيروى از رؤساى قبايل آمده بودند و كمترين انگيزۀ مذهبى و اعتقادى نداشتند. آنها فقط از روى تعصّب قبيله اى و تنها نگذاشتن رؤساى خود به هنگام جنگ، حضور يافته بودند.
دسته هاى دوم و پنجم بيشترين تعداد سپاه امام (عليه السّلام) را تشكيل مى دادند.
#تاریخ_تشیع
✍️استاد محمد حسین رجبی
https://eitaa.com/zandahlm1357